معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ویرایش» ثبت شده است

۱۱
اسفند

گیومه‌گذاری

اگر از چراییِ کاری آگاه باشیم، احتمال این‌که درست از آن استفاده نکنیم ضعیف‌ می‌شود؛ اما مسئله به همین سادگی‌ها هم نیست. رسیدن به این آگاهی، انرژی جسمی و ذهنی می‌بَرد و این با تمایل آدم ناسازگار است؛ برای همین است که چیزی را از بر می‌کنیم و با تأملِ کم‌تر دست‌به‌کارش می‌شویم. نمونه‌ای از این مسئله را می‌توان در گیومه‌گذاری دید. گاه، شاهدیم که گیومه نابه‌جا به‌کار گرفته شده است.

به‌قدرِ تجربه‌ و درکم، تاکنون برای گیومه بیش‌تر از یک کارکرد بنیادین ندیده‌ام. عملاً زمانی از گیومه استفاده می‌کنیم که بخواهیم «یک جزء را در میان یک کل متمایز کنیم». درست مثل همین جمله که خودش مصداق خودش است. این متمایزسازی خودْ می‌تواند با یکی از این سه هدف نمود یابد:  

۱. نشان‌دادنِ خاص‌بودنِ چیزی: اروین رومل به «روباه صحرا» شُهره بوده است.

۲. برجسته‌کردنِ چیزی در جمله: لطفاً «یک» لیوان بردارید.

۳. نمایاندنِ ارجاعی‌بودنِ چیزی: تامس فولر می‌گوید «امروز شاگردِ دیروز است»[1].  

تفاوت نمونه‌ی اول با نمونه‌ی دوم این است که در اولی، لفظِ روباه صحرا خودش کاملاً خاص است؛ ولی در دومی، لفظِ یک کاملاً عام است. البته ممکن است لفظی به خودیِ خود خاص نباشد، یعنی جزوِ اَعلام به حساب نیاید؛ اما نویسنده در آن جمله، کارکرد خاصی از آن در نظر داشته باشد و در گیومه بگذاردش. به این جمله توجه کنید:

اگر بخواهیم محمد زهرایی را در دو صفت بارز خلاصه کنیم، حق است که وی را «کاغذباز حرفه‌ای» و «ذوق‌ورز سخت‌گیر» بنامیم.[2]

همان‌طور که می‌بینید، دو عبارتِ کاغذباز حرفه‌ای و ذوق‌ورز سخت‌گیر برخلاف روباه صحرا به ‌خودیِ خود خاص نیستند؛ ولی نویسنده آن دو عبارت را در نوشته‌اش خاص کرده است.

حال بیایید نمونه‌ی دوم را بیش‌تر بکاویم. علت این‌که در جمله‌‌ای مانندِ نمونه‌ی دوم، واژه‌ای را در گیومه می‌گذاریم این است که در نوشتار برخلاف گفتار، نمی‌توانیم تکیه‌ی تأکیدی را نشان دهیم. تکیه‌ی تأکیدی تکیه‌ای است که روی واژه می‌نشیند و در تلفظ، آن واژه را از بقیه‌ی واژه‌های دیگر برجسته می‌سازد. در گفتار، این تأکید با تلفظ قوی‌تر آن واژه نمایان می‌شود، ولی چون در نوشتار نمی‌توانیم از عامل تلفظ استفاده کنیم، واژه‌ی موردِتأکید را با گیومه برجسته می‌سازیم.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا مقدمه‌ای چیده باشم برای اصل سخنم. دیده‌ام که در بعضی جاها، گیومه به‌کار رفته است، درحالی‌که نیازی به متمایزسازی آن عنصر نبوده است. در متن، ماهیت برخی بخش‌ها ذاتاً متمایز است و گیومه‌گذاری برای آن منطقی نیست؛ مثلاً عنوان و امضای نوشته یا عبارتِ ناارجاعیِ بعد از دونقطه. این خطا بیش‌تر در محتوای پوسترها بروز می‌یابد.

همان‌طور که در متن پوستر مشاهده می‌کنید، در بخش‌های عنوان و میزبانان و سخن‌رانان، کلِ عبارت‌ها در گیومه قرار گرفته‌اند، درحالی‌که نه جزئی از کل‌اند، نه برجسته‌اند، نه ارجاعی‌اند، البته در همه‌ی آن‌ها عنصر یا عناصری خاص وجود دارد که قاعدتاً باید در گیومه محصور شود یا به شکلی دیگر از بقیه‌ی عناصر متمایز گردد؛ ولی این‌که کلِ عبارت را در گیومه بگذاریم، ناموجه است و با منطق گیومه‌گذاری منطبق نیست.

هم‌چنین، گیومه‌گذاریِ کل عبارت، در عباراتی‌ که ذیل بخش‌های میزبانان و سخن‌رانان آن پوسترِ تخیلی آمده است مقبول نیست؛ به‌ویژه که آن‌ عبارت‌ها پس از دونقطه آمده‌اند و چیزی که بعد از دونقطه می‌آید، خواه‌ناخواه تمایزیافته است. البته در متون، قرار بر این است که نقلِ‌قول مستقیم را بعد از دونقطه و در گیومه قرار دهند. در آن‌جا گیومه‌گذاری می‌تواند درست باشد؛ چون نقلِ‌قول مستقیم نقش ارجاعی دارد و مشمول آن سه هدف پیش‌گفته می‌شود.

افزون بر آن، در نوشته‌ها، دو بخشِ عنوان و امضا، چون همیشه جدا از بقیه‌ی متن درج می‌شوند، خودبه‌خود از بخش‌های دیگر متمایزند و نیازی نیست کُلشان را در گیومه جای بدهیم. البته ممکن است عناصری از این دو بخش، خاص یا برجسته یا ارجاعی باشند؛ در آن حالت‌ها هم باید فقط همان عناصر را درون گیومه بگذاریم.

این را هم بگویم و تمام! این‌که چه‌قدر از گیومه استفاده کنیم، جدا از اسلوبِ مطلوب گیومه‌گذاری، به امکانات ابزاری‌مان هم وابسته است. مثلاً در برنامه‌ای مانند وُرد، می‌توان برای تمایزبخشیدن به یک عنصر، از امکانات متنوع و گسترده‌ای بهره گرفت:

در گیومه‌اش‌ بگذاریم، بُلدش ‌کنیم، مورّبش‌ سازیم، زیرش خط‌ بکشیم، خودش را رنگی‌ گردانیم، رَخشانش کنیم، اندازه‌اش را بزرگ‌تر یا کوچک‌تر ‌کنیم، قلمش را عوض کنیم و امکانات دیگری که احیاناً وجود دارد و من از آن مطلع نیستم.

اما در برخی برنامه‌ها و برنامک‌ها فقط چندی از این امکانات موجود است؛ مثلاً برنامکِ تلگرام با همه‌ی روزآمدی و گُربُزی‌اش، فقط سه‌تا از این امکانات را برای کاربرانش فراهم ساخته است: گیومه‌گذاشتن و بُلدساختن و مورب‌کردن. طبیعی است که درصد استفاده از گیومه در محیط تلگرام بیش‌تر از محیط وُرد باشد. البته من در این یادداشت ازقصد و برای پیش‌گیری از خلط مبحث، به‌جا یا نابه‌جا، تا توانستم از گیومه‌گذاری پرهیختم و واژه‌های موردِتأکیدم را فقط بُلد کردم. امید است اهلِ‌فن بر این بنده ببخشایند!



۱. این جمله را از کانال «گزین‌گویه»، متعلق به آقای بهروز صفرزاده، برگرفته‌ام. نشانی آن کانال این است: https://t.me/gozinguye

۲. این دو عبارت وصفی را از جُستاری نوشته‌ی فرید مرادی با عنوانِ «کاغذباز حرفه‌ای، ذوق‌ورز سخت‌گیر؛ نگاهی به زندگی و کارنامه محمد زهرایی، بنیان‌گذار نشر کارنامه» برگرفته‌ام. این جستارِ جذاب در شماره‌ی سی‌وسومِ ماه‌نامه‌ی «مهرنامه» چاپ شده است.


  • معین پایدار
۱۱
اسفند

نه از کودکی هیچکاک‌باز و کوبریک‌دوست و اسپیلبرگ‌شناس بوده‌ام، نه در نوجوانی از اصطلاحات ماسکه و لانگ‌شات و کلوزآپ سر درمی‌آورده‌ام، نه مادرم تهیه‌کننده و پدرم کارگردان بوده است، و نه جلوی تلویزیون زاده و در سینما پرورده شده‌ام. در کل، چندان اهل فیلم و سینما نبوده‌ام و نیستم؛ اما دیگر آن‌قدرها درک و هوشم هست که خام هیاهوی تبلیغات نشوم و بتوانم شاهین را از کلاغ تشخیص بدهم. در فیلم‌های امسال جشن‌واره‌ی فیلم فجر، بی‌منطقیِ روایت‌ها عربده می‌کِشد.

شاید شما هم تاکنون، از زبان اهلِ‌سینما، درباره‌ی نظامِ منسجمِ علّی‌معلولی در فیلم‌های فرنگی شنیده‌ باشید. بارزترین عنصر انسجام‌بخش این نظامْ منطقِ وقایع است. یعنی این‌که چرا فلان اتفاق رخ می‌دهد و رابطه‌ی آن با اتفاقات پیش و پسش چیست. این منطق با منطقِ حاکم بر شطرنج از یک تبار است. در شطرنج، تعداد حرکات آغازین زیاد و دست شطرنج‌باز باز است، اما با هر حرکت از این تعداد کاسته می‌شود و دایره‌ی اختیارات شطرنج‌باز نیز کوچک‌تر می‌گردد. این روند گاه چنان ادامه می‌یابد که شطرنج‌بازان را بر سر یک حرکت مشخص به اِجماع می‌رساند.

البته قبول دارم که با وجود این هم‌تباری، منطق سینما به سختی و خشکیِ منطق شطرنج نیست؛ اما هرقدر فیلم‌نامه‌نویس بر قوّت و دقت آن پای بفشارد، روایت فیلم استوارتر می‌شود. آن‌گاه، مخاطب نیروی تحلیل خود را به کار می‌اندازد و افزون بر لذت‌های دیداری و شنیداری، از انسجام منطقی هم لذت می‌برد. لذات دیداری و شنیداری یک‌سویه‌اند، بدین‌معنا که مخاطب به‌هیچ‌روی نمی‌تواند در عالَم گمانه با فیلم‌ساز مشارکت کند؛ اما در لذت از انسجام منطقی، نوعی دوسویگی جاری است، زیرا مخاطب می‌تواند بر اساس قواعد علّی‌معلولی، رخ‌داد بعدی را حدس بزند و ضعف و قوتِ تحلیلِ خود و فیلم‌سازان را بسنجد.

ازاین‌رو، شاید لذت از منطق منسجم به‌نسبتِ لذت دیداری و شنیداری برایش گیراتر و در خاطرش ماناتر هم باشد؛ چراکه وی را از بیننده‌ای منفعل به بیننده‌ای فعال برمی‌کِشد و او را در روند و سازند فیلم دخیل می‌سازد. اما آن‌چه من در فیلم‌های جشن‌واره‌ی امسال دیدم، ضعف خاطرخراشِ اغلبِ فیلم‌ها در همین انسجام منطق بوده است. نیک آگاهم که همه‌ی فیلم‌ها را نباید به یک چشم نگریست؛ زیرا هر فیلم را باید در بستر و فضای رِواییِ خودش بررسید و آن را بر پایه‌ی منطق خودش کاوید؛ چنان‌که مثلاً جاروسواریِ هری پاتر در بستر رِواییِ آن داستان با منطق خودش ناسازوار نیست؛ اما آن‌چه من از آن گلایه دارم، این است که غالبِ فیلم‌های جشن‌واره‌ی امسال حتی به منطق برساخته‌ی خودشان هم پای‌بند نبوده‌اند.

مثلاً در «آنجا، همان ساعت»، زَری که زمانی معشوقه‌ی سامان بوده است، با پسری دیگر ازدواج می‌کند و سامان که سرباز و از این ماجرا کاملاً بی‌خبر است، بدون این‌که کسی به او خبر داده باشد، دقیقاً زمانی که زَری در ماشین‌ عروس است، سر می‌رسد و با داماد گلاویز می‌شود! این اتفاق را چه‌طور می‌توان توجیه کرد؟ چنین چیزی برای مخاطب چه‌قدر باورپذیر است؟ در سیر روایت، یک پدیده هم می‌تواند قوام‌بخش داستان باشد، هم گسیختگی ایجاد کند. هنر فیلم‌نامه‌نویس در همین است، وگرنه اگر جز این باشد، فیلم‌نامه‌نویسی با چهل‌تکه‌سازی از وقایع چه فرقی می‌کند؟!  

از همین منظر، دقت در فیلم‌نامه‌های معمایی و کارآگاهی صدچندان ضرورت و حساسیت می‌یابد. فیلم «سرخ‌پوست» که ژانری معمایی داشت، در این زمینه زیرکانه عمل کرده بود و خوب از پس جنبه‌ی علی‌معلولی داستان برآمده بود. نویسنده بدون پرداختن به حاشیه‌های زائد، شخصیت‌های داستان خُردخُرد را می‌پرداخت و  نشانه‌ها را اندک‌اندک در ذهن بیننده می‌کاشت. به‌بیان دیگر، با گذشت هر سکانس، مخاطب نیز در ذهن خود، با استفاده از تحلیل و استنتاج منطقی خودش، هم‌گام با فیلم پیش می‌رفت و قدم‌به‌قدم به مخفی‌گاه زندانیِ گریخته نزدیک‌تر می‌شد. سپس ذره‌ذره، تحلیل‌های خود را با سیْر فیلم می‌سنجید و دقت و صحت منطقی روایت را به‌نقد می‌گذاشت.     

از تشتت منطقی فاحش در فیلم‌های «تیغ و ترمه» و «سمفونی نهم» که بگذریم، به آشفتگی و توزیع نامناسبِ روایت در فیلم‌های «قصر شیرین» و «حمال طلا» می‌رسیم. منظور از «توزیع مناسب»، انطباق میزان زمان پرداخت یک اتفاق با میزان اهمیت آن در روایت‌پردازی است. این اصل بر نوشتن یادداشت‌های سرمقاله‌ای ازجمله همین یادداشت هم حاکم است. بدین‌معنا که منطقاً، سوژه‌های اصلی و مرکزی به‌نسبتِ سوژه‌های فرعی و حاشیه‌ای، حجم بیش‌تری از نوشته را به‌خود اختصاص می‌دهند؛ به همان میزانِ اهمیت رِوایی‌شان. در این دو فیلم، مخاطب درمی‌یابد که نویسنده نتوانسته است پدیده‌ها را طوری در فیلم‌نامه توزیع کند که دستِ‌ آخر با کم‌بود زمان مواجه نگردد و مجبور نشود سروته ماجرا را جبراً سر هم آورَد.

«دیدن این فیلم جرم است» از این ضعف جان به‌در برده و از فیلم‌نامه‌ای نسبتاً منسجم برخوردار است؛ اما یک ضعف بزرگ در آن به چشم می‌آید که منطقِ کلیتِ داستان را به‌هم می‌ریزد. در آن فیلم، مسئولان بلندپایه‌ی حکومت از سفارت بریتانیا حساب می‌برند و از خدشه‌دارشدن چهره‌ی دیپلماتیک جمهوری اسلامی در جهان هراسان‌اند، درحالی‌که بارها در فیلم اشاره می‌شود که سفارت بریتانیا قبلاً تسخیر شده است. این حتی با منطق معمول و معلوم کوچه‌بازاری هم نمی‌خواند؛ مَثل‌هایی مانندِ «چون که صد آید نود هم پیش ماست» یا «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب» نماینده‌ی همان منطق پذیرفته‌ی کوچه‌بازاری‌اند.

بی‌منطقی در نام‌گذاری فیلم‌ها هم نامطبوع است. نام فیلم مانند تیترِ خبر است. می‌شود و پسندیده است که تیتر خبر ایهام‌دار و نظرگیر باشد، اما بی‌ربط‌بودنش با محتوا خطا است. «بنفشۀ آفریقایی» در آن فیلم آن‌قدر بارز و مهم نیست که لایق نامش باشد. حتی اگر سکانس مربوط به بنفشه‌ها هم حذف می‌شد، اثری در ماجرای داستان نداشت. در «سمفونی نهم» هم پخش‌کردن بی‌خود و بی‌جهت یک آهنگ نمی‌تواند دلیل موجهی برای نام‌گذاری آن باشد. «جمشیدیه» جز این‌که احتمالاً محل وقوع جرم بوده، چه اهمیتی در روند داستان دارد که نام فیلم را به خود اختصاص می‌دهد؟ آوردن صفت «دوم» در نام «سال دوم دانشکدۀ من» هم هیچ دلیلی ندارد. مثلاً اگر به‌جای سال «دوم»، سال «اول» یا «سوم» یا «چهارم» می‌آمد، چه توفیری داشت؟! البته نام فیلم در فیلم‌هایی مانند «قسم»، «بیست‌وسه نفر»، «حمال طلا» و «سرخ‌پوست» موجه می‌نماید.

بی‌توجهی ‌به منطق زبانی نیز قِسمی رایج از انواع بی‌منطقی در اغلبِ فیلم‌ها است. این موضوعْ یکی از همان نکته‌هایی است که ما در در «هفت اصل ویرایش فیلم‌نامه» بدان توجه کرده‌ایم و سه اصل را به آن اختصاص داده‌ایم:

۱. یک‌دست‌بودنِ زبان هر شخصیت در فیلم، هم به‌طور کلی، هم در هر موقعیت خاص؛

۲. تخصصی‌بودنِ سبک و لحن زبان هر شخصیت در تناسبْ با ویژگی‌های روانی و رفتاری شخصیت‌ها؛

۳. تناسب‌داشتنِ گفتار و لحن شخصیت‌ها با دیگر عناصر فیلم در هر موقعیت.

 

هرکدام از این اصول اگر در فیلم‌ رعایت نشود، کلیت منطق فیلم آسیب می‌بیند. مضاف بر این‌ها، شقّی دیگر از منطق زبانی هست که به مسائل تاریخی زبان مربوط می‌شود. مثلاً اگر صحنه‌ای مربوط به دوران پیش از اسلام است، وجود واژه‌های عربی در آن معقول نیست و اگر هم قرار باشد وام‌واژه‌ای از خانواده‌ی زبان‌های سامی در زبان ایرانیان آن دوران باشد، آن زبان منطقاً آرامی خواهد بود، نه عربی. در چند جا این منطق تاریخی زبانی رعایت شده بود و دقت فیلم‌نامه‌نویس را دستِ‌کم در آن زمینه نشان می‌داد. نمونه‌اش در فیلم «ماجرای نیمروز ۲: رد خون» بود. آن‌جا که دختربچه خون‌دماغ می‌شود و پدرش تقاضای «کلینکس» می‌کند، نه «دست‌مال کاغذی»؛ زیرا در آن زمان، برندواژه‌ی کلینکس هنوز جای خود را به واژه‌ی دست‌مال‌کاغذی نداده بوده است.

پُر هویداست که همین بی‌منطقی در عناصر سینمایی هم موج می‌زند؛ اما من نه از آن عناصر سر درمی‌آورم، نه آن را موضوع بحث خود قرار داده‌ام؛ به‌همین‌جهت از منطق در به‌کارگیری عناصر سینمایی درمی‌گذرم و این را به اهلِ‌فنِ همان حوزه وامی‌گذارم. آن‌چه بیش از همه بر عموم مخاطبان گران می‌آید و آنان را از فیلم دل‌زده می‌کند، همان بی‌منطقی رِوایی است که بحثش در این یادداشت رفت و نمونه‌ای چند بر آن ذکر گشت.‌ خوش‌بختانه، رعایت منطقِ روایت نه ذوق می‌خواهد، نه تجربه، نه سرمایه؛ بلکه فقط نگاه موشکافانه طلب می‌کند و گاه تخصص و پژوهش. باشد که زین‌پس، بیش‌تر دقت ورزیم!


تذکر: این یادداشت را در ۳۰بهمن۹۷ و پس از تماشای فیلم‌های سی‌وهفتمین «جشنواره فیلم فجر» نوشته‌ام.

  • معین پایدار
۰۴
مهر

زبانْ‌ تک‌بُعدی و یک‌دست نیست؛ سطح‌های گوناگون دارد. سطح‌های زبان بر اساس میزانِ خُردبودن و کلان‌بودنِ جزء‌ها و نیز  سازه‌های تشکیل‌شده از آن‌ جزء‌ها، از هم‌دیگر تمایز می‌یابند. زبان‌شناسْ زبان را دستِ‌کم، به سطح‌های آوایی، صرفی، نحوی و معنایی تقسیم می‌کند. این تقسیم‌بندی به وی امکان می‌دهد تا در توصیف و تحلیل پدیده‌های زبان، دقیق‌تر و شفاف‌تر عمل نماید.

زبان‌شناسْ هم‌چنین، زبان را از حیث اجتماعی، به گونه‌های متنوع بخش‌بندی کرده، خودِ آن گونه‌ها را نیز به گونه‌های ریزتری قسمت می‌کند. این گونه‌ها به سبب‌های مختلفی ازجمله منطقه‌ی جغرافیایی، جنسیت، قومیت، سن، طبقه‌ی اجتماعی، سَبْک و تحصیلات ایجاد می‌شوند. هر زبان‌وَر، بسته به این‌که از سبب‌های یادشده، چه‌گونه و چه‌اندازه اثر بپذیرد، بیانِ خاص خود را خواهد داشت.

پس شیوه‌ی بیان هر شخص، برآیندی است از نمودِ سبب‌های برشمرده در زبان وی؛ زیرا خودِ این سبب‌ها نیز از هم‌ جدا نیفتاده‌اند و از هم‌دیگر اثر می‌پذیرند و آن‌چه در بیان شخص نمود می‌یابد، محصول برهم‌کنش همه‌ی این سبب‌ها در زبان او است. اما به‌نظر می‌رسد دو سببِ «سبک» و «تحصیلات» اثر بارزتری در بیان شخص داشته باشند؛ چون شاهدیم که زبان‌ورِ برخوردار از تحصیلات بالا، با اِشرافی که بر استفاده از سبک‌های زبانی دارد، می‌تواند تا حدِ چشم‌گیری، نمود سبب‌های دیگر را در گفتار و نوشتارِ خود بزداید.

جمله‌ای که در عنوان این نوشته می‌بینید، نمونه‌ای از بروز سه خطا در سبک است که بر اثر تحصیلاتِ پایین گوینده و آگاهی اندک او از دانش زبانی رخ داده است. البته این جمله برساخته‌ی من است و چه‌بسا تابه‌حال کسی این سه خطا را یک‌جا و در یک جمله، بر زبان یا روی کاغذ نیاورده باشد؛ اما به‌وفور، می‌بینیم و می‌شنویم که افرادی نادانسته و ناخواسته، یکی‌ از این خطاهای سبْکی را مرتکب می‌شوند.

زبان فارسی سبک‌های گوناگون دارد و عنصرهای نسبتاً جاافتاده‌ای وجود دارند که تشخیص این سبک‌ها را از هم و نیز شیوه‌ی کاربست هریک را به‌طور کلی نمایان می‌سازند. کارلتون هاج[1]، جامعه‌شناس زبان، برای زبان فارسی، چهار سبکِ «محاوره‌ای»، «محتاطانه»، «رسمی عادی» و «رسمی محترمانه» برشمرده است[2]. این چهار سبک، طیفی را نشان می‌دهند که می‌توانیم نشان آن را در ادامه ببینیم.

فارسی‌زبان در برخی موقعیت‌ها وقتی می‌خواهد مفهومی را بیان بکند، طیفی از عنصرهای زبانی را در اختیار دارد که می‌تواند با استفاده از آن‌ها سبک زبانی خود را در گفت‌وگو با شخص مقابلِ خود شکل بدهد؛ مثلاً این‌که او برای بیانِ مفهومِ «گفتن» از چه عنصری بهره بجوید، نشان‌دهنده‌ی میزان رسمیت و هم‌چنین کیفیت مواجهه‌ی وی با مخاطب خود است. به عنصرهای زیر توجه کنید:

به‌استحضار رساندم، به‌عرض رساندم، معروض داشتم، عرض کردم، بیان/ابراز ‌داشتم، گفتم، خاطرنشان کردم، ‌فرمودم

اگر به‌طور قراردادی، انواع عنصرهای بیان مقصود را به سه دسته‌ی کلیِ «فرودستانه» و «خنثا» و «فرادستانه» بخش‌بندی بکنیم، «می‌گویم» در میان عنصرهای یادشده، خنثا، و قبل از آن فرودستانه، و بعد از آن فرادستانه است. افزون بر آن، با توجه به نمونه‌های نام‌برده، به‌نظر می‌رسد در فارسی، هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر سخن بگوید، عبارت‌های بلندتری را به‌کار می‌گیرد؛ چنان‌که عبارت «به‌استحضاررساندن» و «خاطرنشان‌کردن» که به‌ترتیب، در قسمت‌های فرودستانه‌ و فرادستانه‌ی طیف قرار دارند، به‌نسبتِ «گفتن» که در قسمت خنثای طیف جای گرفته است، بلندترند و اجزای بیش‌تری دارند.

بروز طیف سبک‌های زبانی و نیز اثر فرودستانه‌بودن و فرادستانه‌بودن در تقابل با خنثا‌بودن را در بیان مفهوم «آمدن» هم می‌توانیم مشاهده نماییم:

شَرَفِ‌حضور یافتم، شَرَف‌یاب ‌شدم، مُشَرَّف شدم، خدمت رسیدم‌، آمدم، تشریف آوردم، تشریف‌فرما شدم

چنان‌که می‌بینیم، «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «تشریف‌فرماشدن» که به‌ترتیب در منتهای قسمت‌های فرودستانه و فرادستانه‌ی طیف‌اند، نسبت به «آمدن» که در قسمت خنثای طیف است، عبارت‌های بلندتر و پرجزءتری‌ هستند.

این طیف را در مفهوم «پذیرفتن» هم می‌توانیم رصد کنیم:

امتثالِ‌امر کردم، اطاعت کردم، پذیرفتم، قبول کردم، اجابت کردم، اجابت فرمودم، استجابت فرمودم

مطابق طیف بالا، «پذیرفتن» که خنثا حساب می‌شود، در مقایسه با «امتثالِ‌امرکردن» و «استجابت‌فرمودن» که به‌ترتیب، کاملاً فرودستانه و کاملاً فرادستانه تلقی می‌گردند، کوتاه‌تر و کم‌جزءتر است. اما انگار نکته‌ی ظاهراً معنادار دیگری هم در همه‌ی این طیف‌ها به‌چشم می‌خورد:

هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر و ناخنثاتر سخن بگوید، اضافه بر عبارت‌های بلندتر و پرجزءتر، ساخت‌های صرفی و نحوی نامأنوس‌تری را هم به‌کار می‌کِشد. این نامأنوس‌بودن را می‌توان به ‌دو صورت تشخیص داد: یکی، بس‌آمدِ کم‌تر آن در گفتار روزمرّه، و دیگری، مألوف‌نبودن برای شم زبانیِ زبان‌وَرانِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه. اگر بر سر این مفهوم «نامأنوس‌بودن» توافق داشته باشیم، احتمالاً متوجه نامأنوس‌تربودنِ منتهای فرودستانه‌ها و فرادستانه‌ها به‌نسبتِ خنثاها در همان طیف‌ها هم بشویم.

در طیف‌های درج‌شده در این یادداشت، عبارت‌های فرودستانه‌ی «به‌استحضاررساندن» و «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «امتثالِ‌امرکردن»، و عبارت‌های فرادستانه‌ی «خاطرنشان‌کردن» و «تشریف‌فرما‌شدن» و «استجابت‌فرمودن»، در قیاس با واژه‌های خنثای «گفتن» و «آمدن» و «پذیرفتن»، ضمن این‌که بلندتر و پرجزءترند، لفظ و معنای نامأنوس‌تری دارند؛ یعنی چنان‌که قبلاً فرض کردیم، کم‌بس‌آمدترند و در شم زبانیِ زبان‌ورِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه چندان مألوف و طبیعی نیستند.

با فرض درستی گزاره‌های پیش‌گفته، شاید بتوانیم این چهار ویژگی مهم و بارز را برای گونه‌ی «رسمی محترمانه» برشمریم و چنین تشریح کنیم که: گونه‌ی رسمیِ محترمانه در تقابل با گونه‌های دیگر، با قدری تسامح، دستِ‌کم در لفظ، بلندترین و  پرجزءترین عبارت‌ها و نامأنوس‌ترین ساخت‌های صرفی و نحوی را دارد و در معنا، برای فارسی‌زبان طبقه‌ی متوسط جامعه، نامألوف‌ترین و ناطبیعی‌ترین حالت بیان معنا را دارا است.

در جامعه‌ی زبانی، همه‌ی گروه‌های اجتماعی از تنوع سبکی، آگاهی یک‌سان ندارند و همه‌ی آنان نمی‌توانند از امکانات زبانی و پیوستار سبکی، با کمیت و کیفیت مساوی استفاده بکنند. سبب‌های مختلف ازجمله سن و طبقه‌ی اجتماعی و به‌ویژه تحصیلات، نقش مهمی در زبان‌آگاهی زبان‌وَر و میزان قدرت او در بهره‌گیری از گونه‌های سبکیِ متنوع به‌خصوص گونه‌های سبکی رسمی ایفا می‌کنند.

به‌طور کلی، هرچه سطح تحصیلات فرد عالی‌تر باشد، در استفاده از گونه‌های سبکیِ بیش‌تر و پیچیده‌تری توانا می‌شود. به‌همین‌جهت، خطاهای مربوط به گونه‌های رسمی و به‌خصوص، گونه‌ی رسمیِ محترمانه، بیش‌تر در گفتار و نوشتار افرادی دیده و شنیده می‌شوند که تحصیلات پایین‌تری دارند و آگاهی کامل و درک درستی از معنا و کاربرد اصطلاح‌ها و عبارت‌های موردِاستفاده در گونه‌‌های رسمی و رسمیِ محترمانه ندارند.

جمله‌ی برساخته‌ای که در عنوان آورده‌ام، نمونه‌ای اغراق‌آمیز از خطاهای همین قشر کم‌تحصیلات است. گوینده می‌خواسته است در برابر مخاطب خضوع بکند و در بیان منظورش، از عنصرهای فرودستانه بهره بجوید؛ اما به‌علت اطلاع ناکافی و بلکه نادرست از شکل و کاربرد استفاده از آن عنصرها، کاملاً به‌خطا رفته است و به‌جای این‌که مثلاً بگوید «عرض کردم با بنده‌زاده‌ام خدمت می‌رسم» یا حداقل بگوید «گفتم با فرزندم می‌آیم»، برعکس عمل کرده است و گفته است «فرمودم با آقازاده‌ام تشریف می‌آورم».

 


پانوشت‌ها:

Carleton T. Hodge .۱

۲. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.


پی‌نوشت‌ها:

۱. لازم می‌دانم از جناب آقای فرهاد قربان‌زاده، فرهنگ‌نویس و پژوهش‌گر گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، که زحمت خواندن این یادداشت را تقبل و نکته‌هایی را خاطرنشان فرمودند بسیار سپاس‌گزاری کنم؛

۲. این یادداشت به‌مثابه‌ی مقاله‌ای علمی نیست؛ بلکه نکته‌ای است که از ذهن یک دانش‌جوی زبان‌شناسی برآمده و فقط تاحدودی رنگ‌وبوی شبهِ‌علمی به‌خود گرفته است.


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          

 

 



[1]. Carleton T. Hodge

[2]. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.

  • معین پایدار
۰۳
مهر

این اِشکال بسیار شایع است که نویسنده سیاق گفتاری را با سیاق نوشتاری خلط می‌کند. می‌بینیم که نویسنده نوشته‌اش را با حالت نوشتاری شروع کرده است و دارد پیش می‌رود و ناگهان یک یا چند واژه و یا یک یا چند جمله را به سیاق گفتاری نوشته است. این کار مطلقاً غلط است و نویسنده‌ای که این نکته را رعایت نمی‌کند دارد بی‌دقتی‌‌اش را فریاد می‌کشد. در ضمن، این حالت فقط یک استثنا دارد که در آن مورد غلط نیست: اگر متن را نوشتاری نوشته‌ایم؛ ولی در متنْ مکالمه یا حدیثِ‌نفس داریم، می‌توانیم آن مکالمه یا آن حدیثِ‌نفس را گفتاری بنویسیم و بقیه‌ی نوشته‌مان را نوشتاری بنگاریم. اگر هم از همان اول با سیاق گفتاری شروع کرده‌ایم و همه‌ی نوشته را با همان سیاق گفتاری نوشته‌ایم، باید به همان حالت گفتاری پای‌بند بمانیم و نوشته را یک‌دست و هم‌آهنگ نگه داریم.


در ادامه برای واضح‌ترشدنِ موضوع، چند جمله‌ی مبتلا به این غلط را هم‌راه با حالت‌های درست آن آورده‌ام:

غلط: اگه برویم خیلی بد میشه.

درستِ گفتاری: اگه بریم خیلی بد میشه.

درستِ نوشتاری: اگر برویم خیلی بد می‌شود.

غلط: مگر دیگه دوسم نداری؟

درستِ گفتاری: مگه دیگه دوسم نداری؟

درستِ نوشتاری: مگر دیگر دوستم نداری؟

غلط: این‌گونه نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیایم.

درستِ گفتاری: این‌جوری/ این‌طوری نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیام.

درستِ نوشتاری: این‌گونه/ این‌جوری/ این‌طوری نمی‌توانم بیایم. مجبورم با ماشین بیایم.


همان‌طور که در نمونه‌ها می‌بینید، گفتاری‌نوشتن غلط نیست؛ ولی نویسنده باید تکلیفش را با خودش مشخص کند که بالأخره سیاق متنش چیست. اگر گفتاری است، در کلِ متنْ گفتاری بنویسد. اگر هم نوشتاری است، در کلِ متنْ نوشتاری بنویسد. (البته به‌جز همان استثناهایی که توضیح دادم).

اِشکال اصلی، درهم‌نوشتن است. نوشته‌ای که درهم است، اعتبار نویسنده‌اش را نزد خواننده خدشه‌دار می‌کند؛ چون خواننده‌ی آگاه و حرفه‌ای، همین که این‌گونه غلط‌ها و بی‌دقتی‌ها را در متن نویسنده می‌بیند، متوجه ضعف نویسنده می‌شود و حتا ممکن است به صحت و دقت محتوای نوشته هم شک بکند و اصلاً از خواندن آن نوشته منصرف بشود.

  • معین پایدار
۲۵
ارديبهشت


اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است

به‌وقتِ مصلحت آن بِهْ که در سخن کوشی

دو چیز طیره‌ی عقل است، دم‌فروبستن

به‌وقتِ گفتن و گفتن به‌وقتِ خاموشی

 

به‌تازگی یادداشتی از اهلِ‌قلمی منتشر شده و در آن یادداشت، بدون ذکر نامی از شخص خاصی، انتقادهایی شده است به کسی که کم‌تر از سی سال سن دارد و در توصیف خودش از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده است. نمی‌خواهم آن نوشته را تکرار بکنم؛ چراکه خودِ متن اصلی کاملاً گویا است. فارغ از این‌که آن جوانِ کم‌سن‌وسالِ موردِنظرشان چه‌کسی بوده است، وقتی نوشته‌شان را خواندم، بیش و پیش از هرچیزی، نوع استدلال‌های ایشان برایم درخور توجه بود؛ استدلال‌هایی که انگاری به استنباط شخصی می‌مانستند و همان‌طور که از قلم خودشان هم برمی‌آمد، بیش‌تر بر بستر «ذوق» و «شم زبانی» و «رفتار ذهنی» ایشان شکل گرفته‌ بودند.

 

بنده اگر یگانه مصداق موردِانتقاد آن اهلِ‌قلم نباشم، بی‌شک یکی از مصداق‌های نقد اوشانم؛ چون هم کم‌تر از سی‌سال سن دارم، هم در نمایه‌ی تلگرامم برای توصیف خودم از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده‌ام. آن‌چه در نمایه‌ام نوشته‌ام، دقیقاً این است:

اندکی زبان‌شناس، کَمکی نویسنده، خُردَکی ویرایش‌پژوه اینستا: moeennaamak

 

به‌کاربردن این لفظ‌ها برای خودم که البته با لحاظ‌کردن قیدهای «اندکی» و «کَمکی» و «خُردَکی»، قدری هم از بار و جدیت معنایی آن صفت‌ها کاسته شده، با این توجیه است که بنده:

۱. دانش‌آموخته‌ی کارشناسی زبان‌شناسی‌ و نیز، دانش‌جوی کارشناسیِ‌ارشد واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی هستم که آن هم یکی از گرایش‌های رشته‌ی زبان‌شناسی است؛

۲. به‌طور نسبتاً منظم چیزهایی در حوزه‌هایی محدود و معیّن می‌نویسم؛

۳. مدتی است با روی‌کردی زبان‌شناختی، در دو زمینه که در حوزه‌ی ویرایش جای می‌گیرند می‌پژوهم.

 

افزون بر این‌ها، در صفحه‌ی اینستاگرامی‌ام، خودم را چنین معرفی کرده‌ام:

مثلاً «زبان‌شناس» و به‌اصطلاح «واژه‌گزین»

و علاقه‌مند به:

اندکی «نثر و نویسندگی»

و کَمَکی «نگارش‌پژوهندگی»

و خُردَکی «ویرایش‌سنجندگی»

شایانِ‌توجه است که استفاده از قیدها در این خرده‌معرفی،‌ بفهمی‌نفهمی مایه‌ای طنزآگین به صفت‌ها بخشیده و شدتِ جدیت توصیف‌ها را تخفیف داده است. گفتنی‌ست کاربست لفظِ «علاقه‌مند به» هم حالت احتمالیِ ادعابودن را برطرف می‌کند. راستی، بنده نه ویراستارم، نه در هیچ‌کجا خودم را ویراستار نامیده‌ام. دلیلش هم فقط این است که به‌ندرت چیزی را می‌ویرایم و در عرصه‌ی شغلیِ این حوزه وارد نشده‌ام و قصد هم ندارم وارد بشوم؛ پس نمی‌توانم به‌جای ویرایش‌پژوه خودم را «ویراستار» بدانم و بنامم.

 

با این‌همه، در معرفی خودم با آن صفت «ویرایش‌پژوه» و «نگارش‌پژوهندگی»، بر خلاف پنداشتِ دیگران در بابِ این کلمه‌ها، نه قصد تواضع داشته‌ام، نه نیت تفاخر. انگاشتم از معنای این واژه‌ها تصوری خنثا و معمولی بوده و هست. گمان می‌کنم اگر فرهنگ‌نویسی بخواهد این واژه را تعریف کند، او هم تعریفی خنثا از آن ارائه بدهد و مؤلفه‌ی تواضع یا تفاخر را در تعریفش دخیل نکند. روزی که این واژه‌ها را در نمایه‌ی تلگرامی‌ام می‌نوشتم، حتا فکرش را هم نمی‌کردم که اهلِ‌قلمی سرش به صفحه‌‌ام باز بشود و این لفظ چنان برش گران بیاید که نوشته‌ای با آن بیان تند در مذمت کاربرد آن بنگارد.

 

الآن به بازشکافی انتقادی چندی از گزاره‌های مطرح‌شده در یادداشت آن اهلِ‌قلم می‌پردازم (غالباً، نوشته‌های اوشان را عیناً و با رسم‌الخط خودشان درج می‌کنم):

 

فرموده‌اند: آنچه پیش‌تر ذوق مرا آزرده و باعث شده خطوط صورتم را ناخودآگاه درهم کشم، آن است که اساساً کسی در معرفی خود از چنین القابی استفاده کند و هر اسمی را به‌راحتی آب خوردن، به بن مضارع محترم و محتشم «پژوه» بچسباند.

عرض می‌کنم: این‌که اوشان بن مضارع «پژوه» را «محترم» و «محتشم» دانسته‌اند، بنده را به‌یاد دیدگاه باستانیان به زبان می‌اندازد. این نگاه تقدس‌گرا به زبان، اگرچه سابقه‌ای چندهزارساله دارد، وجاهت علمی ندارد و زبان‌شناسی مدرن برای چنین دیدگاهی اعتباری قائل نیست. جز آن، بر چه اساسی می‌توانیم لفظی را بر لفظی دیگر محترم‌تر و محتشم‌تر بدانیم؟ آیا مثلاً لفظ «سطل» کم‌احترام‌تر از لفظ «پژوهش» است؟! یا آیا فرضاً ستاک «پژوه» به‌نسبتِ ستاک «دار» از احتشام بیش‌تری برخوردار است؟! اگر چنین بیندیشیم، احتمالاً می‌توانیم نتیجه بگیریم که مثلاً واژه‌ی «آینده‌پژوه» از واژه‌ی «آینده‌دار» محترم‌تر و محتشم‌تر است؛ چون اولی «پژوه» دارد و دومی فقط «دار» دارد.

 

فرموده‌اند: ...دیگر بماند که آن فرد جوانی باشد که هنوز دههٔ سوم عمرش را هم به‌ آخر نرسانده است. آیا رفتار ذهن من با کلمات زیاده سنتی است که با لغت «پژوهشگر» سیمای مجتبی مینوی و ناتل‌خانلری و شفیعی‌کدکنی پیش چشمم نمودار می‌شود؟

عرض می‌کنم: از این تکه به‌نظر می‌رسد، ناتلِ‌خانلری کسی است که آن اهلِ‌قلم قبولش دارند. به‌علاوه مقوله‌ی واژگانی «نویسنده» با مقوله‌ی واژگانی «پژوهش‌گر» یکی است: هردو صفتِ‌فاعلی‌اند و هر یک بر حرفه‌ای دلالت می‌کنند. حال به این تکه از نوشته‌ی ناتلِ‌خانلری که دربابِ تعریف نویسنده است، دقت کنید:

نویسنده کسی است که کارش این است؛ یعنی معانی و مطالبی در ذهن دارد که از آن سودی یا لذتی عام برای خواننده حاصل می‌شود و آن معانی را به‌طریقی می‌نویسد که همه به خواندن نوشته‌ی او رغبت می‌کنند و از آن لذت یا سود می‌برند. ...اگر کسی در یکی از این رشته‌ها کتابی بنویسد که هنرش در انشای عبارت و بیان مطلب دل‌نشین و ستودنی باشد، او را گذشته از عنوانی که دارد، «نویسنده» هم می‌خوانند. پس نویسندگی هنر «خوب و زیبا نوشتن» است.

منبع: نمونه‌هایی از نثر فصیح فارسی معاصر، ص۲۹۲.

 

دیدیم که ناتل‌خانلری برای این‌که کسی را نویسنده تلقی ‌کند، شرط‌هایی آورده است؛ اما اثری از شرط سنی در این میان نیست؛ یعنی مثلاً نگفته است که اگر کسی دهه‌ی سوم عمرش را نگذرانده باشد، نویسنده نامیده نمی‌شود. حالا، آیا می‌توان همان‌طور که شرط سنی برای نویسنده‌بودن مطرح نیست، آن را برای پژوهش‌گربودن هم لغو دانست؟ پاسخ را به خودتان وامی‌گذارم.

 

فرموده‌اند (نقل به مضمون): چه‌طور می‌توان قائل به ویرایش‌پژوهی شد درحالی‌که شمار کتاب‌ها و مقاله‌هایی که در این زمینه تألیف شده است، به‌نسبت کتاب‌ها و مقاله‌های تألیف‌شده در زمینه‌ی حافظ و قرآن رقم پایینی است؟

عرض می‌کنم: برای پژوهش در ویرایش، بر خلاف تصور اوشان اتفاقاً کتاب‌های بسیاری هست؛ بسیار بیش‌تر از آن‌قدری که برای پژوهش درباره‌ی حافظ یا قرآن موجود است؛ زیرا پژوهش در ویرایش دو عنصر می‌خواهد: یکی دانش زبان‌شناسی و دیگری متن‌ها و پیکره‌های درخور توجه. در حوزه‌ی زبان‌شناسی که کرورکرور کتاب و مقاله هست. متن هم آن‌قدری هست که حتا جوان کم‌سن‌وسالی مثل بنده حتا اگر تا آخر عمر هم تمام‌وقت بپژوهد کم نیاید.

 

فرموده‌اند: اگر ویرایش‌پژوه داریم، پس هر پژوهنده‌ی دیگری هم می‌توانیم داشته باشیم، از پرتقال‌پژوه بگیر تا دیوارپژوه و هواپژوه و کله‌پاچه‌پژوه و خوارمادرپژوه!

عرض می‌کنم: بله، البته که می‌توانیم؛ چرا نتوانیم؟! ساخت واژگانی و معنای زبانی همه‌ی این واژه‌ها که درست است. حال اگر چنین چیزی نداریم، بدان علت است که نیازی به آن نداریم. اصلاً مگر در همان فرهنگستان زبان و ادب فارسی، گروه واژه‌گزینیِ «قهوه‌پژوهی» و «آینده‌پژوهی» نداریم؟! اگر هزار سال پیش کسی می‌گفت من قهوه‌پژوهم یا آینده‌پژوهم، چه‌بسا کسی مانند آن اهلِ‌قلم هجوش می‌کرد که این دیگر چه‌جور لفظ و مفهومی است! مضاف بر آن، فکر می‌کنید اگر کسی تا همین صد سال پیش می‌گفت من متخصص قرنیه‌ی چشم چپم، کسی به‌اش نمی‌خندید؟ اما الآن چه؟ آیا امروزه، نوادگانِ همان کسی که به چنین چیزی می‌خندیده آن الفاظ خنده‌ای برایشان دارد؟! تازه، مگر همین الآن «هواشناس» نداریم؟ هواشناس که طبق تصور بهاءالدین خرمشاهی از شناس، چون «شناس» دارد، در قیاس با «هواپژوه» قاعدتاً باید منزلت بالاتری هم داشته باشد.

 

فرموده‌اند: ...شاید برخی، از سر جوانی و نوخامگی، و عده‌ای به‌سبب دوربودن از حوزهٔ بحث، از آن بی‌اطلاع باشند...لفظی که استاد خرمشاهی از سر فروتنی به‌کار بردند، اسباب مکابره و تفاخر شده است. زندگی واژه‌ها در گذر زمان چقدر عجیب است.

عرض می‌کنم: ازقضا، بنده آن ماجرای بهاءالدین خرمشاهی را از خیلی وقت پیش می‌دانستم و نیز وقتی که می‌خواستم در نمایه‌ی تلگرامی‌ام «ویرایش‌پژوه» را به‌کار بگیرم، با نظرداشت به همین مسئله آن را برگزیدم و به‌کار بردم. فارغ از آن، به‌نظرم می‌رسد این‌که کسی از سر صدق خودش را «ویرایش‌پژوه» بنامد، به‌مراتب فروتنانه‌تر از آن است که کسی با بیانی فرادستانه دیگران را «جوان» و «نوخامه» بنامد و آنان را بی‌اطلاع و دور از بحث بینگارد و هم‌چنین بر خود روا بداند که آن‌ها را بدون هیچ شناختی اهل «مکابره» و «تفاخر» تلقی نماید. به‌راستی، این‌همه اطمینان درباره‌ی دیگران از کجا می‌آید؟ فقط از انگاشتی شخصی از یک ستاک؟! فقط از پنداشتی شخصی از مصداق‌های یک واژه؟!

 

باری، با همه‌ی این‌ها، وقتی یاداشت آن اهلِ‌قلم را دیدم، اولش می‌خواستم در جوابشان چیزی بنویسم؛ ولی به‌سبب نوع استدلال‌ها آن یادداشت را شایان جواب ندانستم. گذشت تا این‌که جواب دوست عزیزم، محمد یوسفی را دیدم و پس از آن، جواب معلم ارج‌مندم، محمدمهدی باقری را. محمد یوسفی انتقاد نسبتاً تند آن اهلِ‌قلم را به خود گرفته بود و مضاف بر دفاع از خود، به نقد استدلال‌های اوشان پرداخته بود. آقای باقری هم ضمن دفاع از محمد یوسفی، چند نکته ازجمله ماجرای برساخت و به‌کارگیری نوواژه‌های «قرآن‌پژوه» و «حافظ‌پژوه» را به‌نقل از بهاء‌الدین خرمشاهی برشمرده بود.

 

با این جواب‌ها، ذهن‌ها که می‌توانست منظور انتقاد آن اهلِ‌قلم را متوجه بسیاری افراد ازجمله بنده بکند، یک‌جا متوجه محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» شد؛ زیرا در آن جواب، محمد یوسفی به‌درستی اذعان کرده بود که اطلاق صفت «ویرایش‌پژوه» بر او، کار خودش نیست و آن صفت را مؤسسه‌ی «ویراستاران» برای معرفی‌اش به‌کار گرفته است. با جواب آقای باقری به آن اهلِ‌قلم منتقد هم این توجه به تمرکز تبدیل شد.

 

تا این‌جای کار هم هنوز دلیل و انگیزه‌ای برای جواب‌نوشتن نداشتم و مدام آن دو بیت از سعدی در خاطرم مرور می‌شد. تا این‌که به گوشم رسید اوشان نه‌تنها به‌صراحت اعلام کرده‌اند که مقصودشان محمد یوسفی نبوده است، بلکه عکسی از نمایه‌ی صفحه‌ی تلگرامی‌ام را در خصوصی برای کسی فرستاده‌اند تا مدعایشان را مبنی بر هدف‌نبودن محمد یوسفی ثابت نمایند. وقتی برم محرز شد که منظور اصلی بنده بوده‌ام و اگر جوابی از جانب خودم ننویسم، محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» هزینه‌ی کارم را می‌پردازند، تصمیم گرفتم این توضیح را بنویسم و منتشر کنم تا دوستان و عزیزانم چوب کار بنده را نخورند.

 

اما حالا که تا این‌جا آمده‌ام، بدک نیست به یادداشت دیگرِ همان اهلِ‌قلم منتقد اشاره‌ای بکنم. در آن یادداشت هم اوشان در قالب توصیه‌ای کلی، نقدی کرده‌ بودند که بنده هم خواه‌نا‌خواه، مشمول انتقادشان می‌شدم. کلیت آن یادداشت خطاب به اهالی نشر و قلم بود و توصیه‌ به آنان در رعایت رسم‌الخط فرهنگستان زبان و ادب فارسی. در ضمنِ آن توصیه، گلایه‌ای هم کرده بودند از کسان و نهادهایی که خودشان برای خودشان رسم‌الخطی جداگانه درنظر گرفته‌اند و از رسم‌الخط فرهنگستان استفاده نمی‌کنند.

 

نمی‌خواهم ادعا کنم که منظور اوشان در آن یادداشت هم بنده بوده‌ام؛ اما چون بنده هم از رسم‌الخط فرهنگستان سرپیچی می‌کنم و فقط در نوشته‌های شخصی‌ام از رسم‌الخطی که به‌زعم خودم اصلاح‌شده‌اش می‌دانم استفاده می‌کنم، خواسته‌ناخواسته، بنده هم هدف آن انتقادها و گلایه‌ها قرار می‌گیرم.

 

البته برای این کارم به تصور خودم، مبناها و دلیل‌های دقیقی دارم و می‌توانم از آن‌ها دفاع بکنم. این جواب را هم بر اساس همان رسم‌الخط نوشته‌ام. بماند که همین رسم‌الخطِ پیش‌نهادی‌ام هم در اصل، بر مبنای رسم‌الخط فرهنگستان است و جز در دوسه مورد، تفاوتی با آن ندارد. تفاوت‌ها در خصوصِ یاء بعد از های غیرملفوظ و الف مقصوره و نیز مسئله‌ی سرهم‌نویسی و جدانویسی واژه‌های مرکب است.

 

اما آن‌چه در آن یادداشت بیش از هرچیزی نظرم را جلب کرد، باز هم نوع استدلال اوشان برای برحق‌‌دانستن رسم‌الخط فرهنگستان و انتقاد از متخطیان بود. در آن‌جا هم مانند همین یادداشتشان، ملاکِ سن و قدمتِ تجربه مطرح شده بود. برای آن یادداشت، جوابی ننوشتم؛ چون شخص دیگری را فداشده‌ی کارم نمی‌دیدم و الآن هم نمی‌بینم. افراد بسیاری بوده‌اند و هستند و احتمالاً خواهند بود که به دلایل مختلف، از این رسم‌الخط پی‌رَوی نکرده‌اند و نمی‌کنند و احتمالاً نخواهند کرد؛ اما برای این یادداشت همان‌طور که بیان داشتم، احساس وظیفه و دِین می‌کردم و اگر محمد یوسفی و آقای باقری جوابی نمی‌نوشتند، بنده هم خودم را ملزم به نوشتن این جواب نمی‌کردم.

 

حالا هم اتفاقی نیفتاده است. نکته‌ای گلایه‌گون به ذهن اهلِ‌قلمی رسیده و آن را در کانال تلگرامی‌اش مطرح و منتشر کرده است؛ این‌جور استنباط‌ها و اختلافِ‌نظرها در حوزه‌های علوم انسانی طبیعی و رایج است. در کانالشان هم از کسی به‌صراحت اسمی نبرده‌اند؛ فقط چند نشانه و ویژگی را در خلال متنشان برشمرده و آن شخص و نمونه‌های احتمالیِ مانندِ آن را نکوهیده‌اند.

 

اگر از آغاز، به‌جای تلویح و کنایه، گلایه‌شان را به‌طور مستقیم و مثلاً در خصوصیِ تلگرامم با خودم مطرح می‌کردند، اگرچه نظرشان را درباره‌ی واژه‌ی «ویرایش‌پژوه» نمی‌پذیرفتم، دستِ‌کم قبول می‌کردم که با رضایتِ خودم، نامم را علناً و رسماً در کانالشان بیاورند تا شبهه‌ای ایجاد نشود. الآن هم هنوز دیر نشده است و بنده چون خبطی در آن عملم نمی‌بینم، نه‌تنها از افشای نامم در کانال تلگرامیِ اوشان یا هر جای دیگری ابایی ندارم، بلکه به آن اهلِ‌قلم پیش‌نهاد می‌کنم برای شفافیت بیش‌تر و برای آن‌که دیگران انتقاد اوشان را به خود نگیرند و خدایی‌ناکرده ازشان دل‌چرک نشوند، اگر مایل‌اند نامم را در کانالشان منتشر کنند تا شائبه‌ها برطرف بشوند. بنده هم معرفی‌نامه‌ی نمایه‌ی اینستاگرام و تلگرامم‌ را همان‌طور که بوده است، گذاشته‌ام و خواهم‌ گذاشت و آن را تغییر نخواهم داد تا اگر خواستند عکس صفحه‌ام را منتشر کنند و کلامشان را مستندتر نمایند، به‌راحتی برایشان میسر باشد.

 

پی‌نوشت: در سراسرِ این نوشته، هیچ‌کجا از آن اهلِ‌قلم منتقد نامی نبرده‌ام. این صرفاً بدین‌دلیل بوده است که اوشان در کانال تلگرامی‌شان نامی از کسی نبرده‌اند و فقط چند خصیصه را یادآور شده‌اند. بنده هم به همان سیاق عمل کردم تا متنم مصداق الکلام یجرّ الکلام نگردد. باشد که ادب را رعایت کرده باشم و از مشاجره و مجادله پیش‌گیری نموده باشم.

 

 

 

با مهر و ادب

معین پایدار

۲۵اردیبهشت۹۷

 

 



  • معین پایدار