معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگستان» ثبت شده است

۱۵
دی

در این پنج سالی که به‌طور جدی پی‌گیر فرهنگستان بوده‌ام و به‌خصوص در این سه سالی که دانش‌جوی رشته‌ی «واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی» شده‌ام، با واکنش‌های متفاوت عوام و خواص در قبالِ عمل‌کرد فرهنگستان روبه‌رو گشته‌ام. البته از عوام چندان انتظاری نمی‌رود و جامعه هم ظاهراً به پسند آنان چندان وقعی نمی‌نهد. ازاین‌رو بر عوام حَرَجی نیست؛ اما خواص حُکم دیگری دارند.

واکنش‌های جاهلانه و عوامانه‌ی شماری از این خواص شگفت‌انگیز است؛ مثلاً مترجم نام‌داری در یکی از کلاس‌های ترجمه‌اش برای خوش‌آیند شاگردانش، چند واژه‌ی فرهنگستان را با خوش‌مزه‌بازی و لحنی سانتیمانتال به ریش‌خند گرفت و هیچ‌کدام از آن شاگردان هم که خود به‌نوعی در جرگه‌ی خواص جای داشتند، معترض نشدند؛ بی‌خود نگفته‌اند «فضل جای دیگر نشیند»!

صدالبته فرهنگستان معصوم و مقدس نیست؛ ولی آن‌قدر هم کم‌ارج و تُنُک‌مایه نیست که برای هیچ‌وپوچ اسباب ریش‌خند و مضحکه شود. اما در این میان، هر دوطرف ماجرا مقصرند: هم فرهنگستانِ انزواجو، هم خواصِ نسنجیده‌گو. فرهنگستان چندان که می‌باید سیاست‌های کاری‌اش را به خواص توضیح نداده است و چنان که می‌شاید با عموم مردم ارتباط نگرفته است. البته این اواخر با حضور بیش‌تر در صداوسیما تاحدودی از انزوا درآمده و حرفش را هرچند ناچیز به گوش مردم رسانده است.

واقعیت این است که مردم حتا کلیت ساختاری فرهنگستان را هم نمی‌دانند؛ مثلاً گمان می‌کنند فرهنگستان جایی است که عده‌ای در آن‌جا نشسته‌اند و یک فرهنگ‌نامه جلوشان گذاشته‌اند و از خودشان لغت[1] تولید می‌کنند، و از آن نادرست‌تر این‌که باور دارند آقای حدادعادل خود به‌تنهایی این کار را می‌کند! بعد هم می‌روند بودجه‌ی فرهنگستان را رصد می‌کنند و نزد خودشان از بودجه‌ی هنگفت آن دچار تعجب و تحسر می‌شوند.

آنان خبر ندارند که فرهنگستان بیش از ده گروه پژوهشی دارد که فقط یکی از این‌ها گروه واژه‌گزینی است. خبر ندارند که همین گروه واژه‌گزینی نزدیک به شصت[2] کارگروه ویژه دارد که در هر کارگروه دستِ‌کم پنج متخصص فعالیت می‌کنند. خبر ندارند که در طی بیست‌واندی سال، این گروه‌ها قریب به شصت هزار اصطلاح علمی را بررسی و معادل‌سازی کرده‌اند. خبر ندارند که هر واژه برای این‌که برساخته یا برگزیده و سپس تصویب شود چه فرایندی را باید طی نماید.

بنده با همه‌ی گروه‌های فرهنگستان سروکار نداشته‌ام و برای همین با همه‌شان آشنا نیستم؛ ولی می‌دانم که اگر کل بودجه‌ی فرهنگستان را هم برای دو گروه «واژه‌گزینی» و «فرهنگ‌نویسی»[3] بگذارند، باز هم به‌نسبتِ کاری که دارد در آن‌جا انجام می‌شود کم است؛ به‌خصوص اگر این بودجه و چندوچون کار را با بودجه و کمّ‌وکیف کارِ بسیاری از نهادهای دیگر مقایسه کنیم، ارزان‌بودن فعالیت‌های فرهنگستان شگفت‌انگیز می‌نماید.

اما در این یادداشت نمی‌خواهم از فرهنگستان دفاع کنم یا سنگ آن را به سینه بزنم، بلکه قصد دارم کمی درباره‌ی چراییِ عجیب‌نمودن و ملموس‌نبودن واژه‌های آن در ذهن مردم سخن بگویم. به‌عقیده‌ی بنده، مهم‌ترین علتی که باعث می‌شود مردم با واژه‌های ساخته‌ی فرهنگستان هم‌سو نشوند، یک سوءِ‌تفاهم ساده است که هیچ‌گاه چنان‌که باید، نه از سوی فرهنگستان، نه از جانب خواصِ واژه‌دان، برای عوام برطرف نشده است و آن این‌که اساساً و غالباً فرهنگستان برای مفهوم‌های علمیِ تخصصی واژه می‌سازد، نه برای زمینه‌های روزمره‌ی عمومی.

همین نکته‌ی آسان‌یابِ سخت‌دَرْک را اگر متوجه شویم، از بسیاری انتقادهای عوامانه می‌پرهیزیم؛ چون آن‌وقت دیگر خودمان را در آن حوزه‌ها متخصص نمی‌دانیم و اگر منصف باشیم، درباره‌ی چیزی که نمی‌دانیم نظر نمی‌دهیم. ساختن و جاانداختنِ واژه در حوزه‌‌های تخصصیِ علمی درقیاس‌با همین کار در حوزه‌های عمومیِ روزمره فرق دارد و این فرق از تفاوت میان ‌ شرایط حاکم بر این دو حوزه نشئت می‌گیرد. در این یادداشت، درباب سه موضوع به‌طور مختصر توضیح می‌دهم:

۱. تفاوت شرایط حاکم بر فضای علمی با شرایط حاکم بر فضای عمومی در زمینه‌ی واژه‌پردازی؛

۲. تفاوت واژگانیِ واژه‌های علمیِ تخصصی با واژه‌های روزمره‌ی عمومی در زمینه‌ی واژه‌سازی؛

۳. تفاوت معنایی‌مفهومی واژه‌های علمیِ تخصصی با واژه‌های روزمره‌ی عمومی.

واژه‌‌‌ی تخصصی علمی برای گروه خاصی است که اصطلاحاً اجتماع علمی نامیده می‌شوند. اعضای این گروه دو ویژگی دارند که آنان را در زمینه‌ی واژه‌پردازی و واژه‌جااندازی از دیگران متمایز می‌کند. یکی این‌که اندک‌اند و دیگر این‌که فرهیخته‌اند. وقتی گروهی کم‌شمار باشد، اعضایش از هم‌دیگر آگاه‌ترند و هم‌رسانی اطلاعات در آن آسان‌تر و سریع‌تر است. ضمنِ این‌که سنتِ نوشتاریِ حاکم بر متن‌های علمی مبنی بر ذکر پیشینه‌ی پژوهش و ارجاع‌دهی دقیق به نویسنده‌ها، این اطلاعات را همیشه در معرض دید پژوهش‌گران دیگر می‌گذارد و اطلاعات را باطراوت نگاه می‌دارد.

فرهیختگی اعضای اجتماع علمی هم به هم‌رسانی آسان‌تر و سریع‌ترِ اطلاعات در میانشان کمک می‌کند؛ زیرا آنان مدام می‌خوانند و می‌نویسند و رسانه‌‌شان همان نوشت‌گان آن حوزه است. به‌بیان روشن‌تر، ارتباط دائم آنان با متون سبب می‌گردد که وقتی واژه‌ای ساخته می‌شود، همین که در متنی به‌کار رود، دیده بشود و در معرض توجه قرار بگیرد؛ حتا اگر پذیرفته نشود و رواج نیابد.  

اما از حیث واژگانی، می‌توانیم واژه‌های علمیِ تخصصی و واژه‌های روزمره‌ی عمومی را از این دو منظر باهم مقایسه کنیم: ۱. عنصر واژگانی؛ ۲. ساختار واژگانی.

عنصرهای واژگانیِ به‌کاررفته در واژه‌های علمیِ تخصصی، رسمی‌تر و بیش‌تر و زایاتر و گاه مهجورترند؛ مثلاً ستاک‌های «تنج» و «آماس»، ‌وند‌های «‌پاد‌ـ» و «دُش‌ـ» و «ـ‌‌نگ» و واژِ «آک»، در واژگان روزمره‌ی عمومی جایی ندارند؛ ولی در واژگان علمیِ تخصصی می‌توانند باشند و هستند. نمونه‌های زیر را دریابید:

تنجش (spasm): انقباض ممتد غیرارادی عضلانی که ممکن است جزئی از یک اختلال عمومی یا به‌منزله‌ی پاسخی موضعی به حالتی دردناک باشد. مترادفِ «گرفت» (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۴۵)

سپردیس‌آماس (thyroiditis): آماس غده‌ی سپردیس/تیروئید (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۸۶)

مادّه‌ی پادپُژک (antiplaque agent): ترکیباتی که باعث کاهش فعالیت و ازبین‌بردن ریزاندام‌گان[4]هایی می‌شود که در تشکیل پُژک دندان دخالت دارند. مترادفِ «پادپُژک» (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۱۳۲)

دُش‌کِشَنگ (dystonia): تحرکات نامطلوب ماهی‌چه بر اثر کِشَنگایی (tonicity) (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۷۶)

پوست‌آک (dermatitis): پاره‌شدن پوست یا موی‌رگ‌های آن (هزارواژهٔ پزشکی ۳، ص۳۷)

ساختارهای واژگانیِ استفاده‌شده در واژه‌های علمیِ تخصصی، متنوع‌تر و پیچیده‌تر و گاه نوگرایانه‌ترند. استفاده از ترفندهای واژگانی نوپدیدی مانندِ اختصارسازیِ تک‌حرفی و چندحرفی و استقبال شدید از ترفندهای کم‌پدیدی مانندِ ترخیم و آمیزه‌سازی و فشرده‌سازی، می‌تواند گواهی باشد بر این مدعا. این‌قبیل ترفندها در واژگان عمومی روزمره یا اصلاً کاربرد ندارند یا بسیار کم‌کاربردند. هم‌چنین ساختارهای طویل و پیچیده در زبان روزمره‌ی عمومی غریب و نامعمول می‌نمایند، درحالی‌که چنین ساختارهایی در زبان علمی تخصصی کاملاً طبیعی‌اند. نمونه‌های زیر را دریابید:

زاویه‌ی نقطه‌ایِ دورینه‌‌‌زبانی‌‌بَرهم‌آیشی (distolingo-occlusal point angle): زاویه‌ی نقطه‌ایِ حاصل از اتصال سطوح دورینه و زبانی و بَرهم‌آیشی دندان‌های خَلفی (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۷۹)

نخاعی‌مغزپیشاپسینی (metencephalospinal): مربوط به مغزپیشاپسین و نخاع (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۱۴۹)

میزراه‌سنگ‌سازی (urolithiasis): تشکیل یا وجود سنگ در هر قسمت از میزراه یا دست‌گاه ادراری (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۱۴۴)

ناکا (AIDS): بیماری واگیردار ویروسی که باعث تضعیف دست‌گاه ایمنی بدن انسان می‌شود و با مجموعه‌‌ی گسترده‌ای از نشانه‌ها بروز می‌کند. مترادفِ «ایدز» و مترادفِ «نشان‌گان اکتسابی کم‌بود ایمنی»: acquired immunodeficiency syndromes (هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۱۴۶)

پُتاپَس تحریکی (EPSP) :پتانسیل الکتریکی ناشی از واقطبیده‌شدن غشا در زیرِ حد آستانه اختصارِ «پتانسیل پس‌هم‌آیه‌ایِ تحریکی»excitatory) postsynaptic potential) ‌(هزارواژهٔ پزشکی ۱، ص۲۵)

یکی از تفاوت‌های معنایی‌مفهومیِ واژه‌های تخصصیِ علمی با واژه‌های روزمره‌ی عمومی وجود «تعریفِ استاندارد» است. در حوزه‌های علمی واژه‌های تخصصی تعریف می‌شوند. البته ممکن است برای یک مفهوم چند تعریفِ مقبول باشد یا حتا چند واژه‌ی رایج وجود داشته باشد؛ اما همین تعریف‌ها و واژه‌ها چهارچوب‌مندند و در اصطلاح‌نامه‌های تخصصیِ هر رشته یا در کتاب‌های کلاسیکِ آن ثبت شده‌اند. وقتی چنین باشد، هم‌چنان‌که پیش‌تر هم اشاره کردم، واژه‌ساختن و واژه‌جاانداختن آسان می‌شود.

تفاوت معنایی‌مفهومیِ دیگر واژه‌های تخصصیِ علمی با واژه‌های روزمره‌ی عمومی در میزان انتزاع آن‌ها است. نمی‌توان با قطعیت نظر داد، ولی به‌نظر می‌آید که هرچه واژه علمی‌تر و تخصصی‌تر می‌شود، انتزاعی‌تر هم می‌شود. اگر این گزاره را بپذیریم و اگر قبول داشته باشیم که میزان انتزاعِ مفهوم با میزانِ کلیت و جامعیتِ مفهوم رابطه‌ی مستقیم دارد، آن‌گاه شاید بتوانیم آن را چنین تبیین کنیم که زبان علمیِ تخصصی به‌دلیل روش‌مندیِ کل‌نگر و جامع‌نگرِ خاص خودش به‌نسبتِ زبانِ روزمره‌ی عمومی، به مفاهیم انتزاعی‌تر بیش‌تری نیاز دارد و به مفاهیم انتزاعی اِقبال بیش‌تری نشان می‌دهد؛ برای همین شمار این‌گونه مفاهیم و واژه‌های بازنمای آن‌ها، در زبان علمیِ تخصصی بیش‌تر است.

حال اگر این نکته‌ها را بدانیم، نیک درمی‌یابیم که غالبِ واژه‌های فرهنگستان به‌جا و مناسب‌اند؛ ولی مادامی که چنین درکی از سازوکار واژه‌سازی در فرهنگستان نداشته باشیم، واژه‌های فرهنگستان را عجیب و غریب و بدساخت و بدریخت می‌انگاریم. در حقیقت، عمده‌ی کسانی که واژه‌های فرهنگستان را مسخره می‌بینند، دارند واژه‌ای که با روشی علمی و در بافتی علمی و برای حوزه‌ا‌ی علمی ساخته شده است را با روشی ناعلمی و در بافتی عمومی و برای حوزه‌ای عامی می‌سنجند، و طبیعتاً هم نتیجه می‌گیرند که آن واژه ناکارا و نازیبا و نابه‌جا است؛ پس باید به این دسته افراد گفت: لغت‌شناس نه‌ای جانِ من، خطا این‌جاست!

 

 

منابع نمونه‌ها:

۱. هزارواژهٔ پزشکی (۱)، ۱۳۹۰، گروه واژه‌گزینی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

۲. هزارواژهٔ پزشکی (۳)، ۱۳۹۷، گروه واژه‌گزینی، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

 

 

 

 

 

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] . منظور از الفاظِ «لغت» و «واژه» در تمام این یادداشت، لفظ «اصطلاح» به‌معنای  termاست. در زبان‌شناسی، بین الفاظِ «لغت»، «واژ»، «واژه»، «کلمه» و «اصطلاح» تمایز قائل ‌شده‌اند و برای هریک مفهوم و تعریفی مخصوص درنظر گرفته‌اند. برای آگاهی از تفاوت میان «واژه» و «اصطلاح» از دیدگاه اصطلاح‌شناسان، به مقاله‌ی دکتر محمدرضا رضوی با عنوان بحثی در چیستی «اصطلاح» در قیاس با «واژه» در شماره‌ی اولِ مطالعات واژه‌گزینی، ویژه‌نامهٔ نامهٔ فرهنگستان رجوع کنید.

۲. تا آن‌جا که بنده اطلاع دارم، این گروه‌ها به‌سبب کم‌بود بودجه، به نصف تقلیل یافته‌اند.

[3] . نام‌بردن از این دو گروه بدان معنی نیست که گروه‌های دیگرِ فرهنگستان کم‌کار یا کم‌سودند، بلکه علت نام‌بردن از این دو گروه، گستردگی کارشان و به‌تبعِ آن نیازشان به متخصص و بودجه‌ی بیش‌تر است.

۴. واژه‌هایی که زیرشان خط کشیده‌ام، خود نمونه و گواهی‌اند بر واژه‌هایی که درشان از عنصرها یا ساختارهای نوپدید یا کم‌پدید استفاده شده است؛ ولی با وجودِ این، در زبان علم، طبیعی و معمول‌اند.

  • معین پایدار
۲۴
آذر

این برابر‌نهاده‌ها را به‌قیاسِ «تَراکُنِش» و «تَرابَری» برساخته‌ام:

تَرادیس: transform

تَرادِشْت: transforming

تَرادیسِش: transformation

تَرادیسا/تَرادیسنده: transformer

تَرادِشته/تَرادیسیده: transformed

به‌ندرت پیش می‌آید که همه‌ی مشتقات یک واژه در یک جمله بیایند؛ ولی من این جمله را ازقصد طوری ساختم که همه‌ی واژه‌های بالا درش وجود داشته باشند. به این جمله دقت کنید: در صنایع غذایی، ترادیساها به‌طوری ویژه، ذرت‌ها را با عمل تَرادِشْت تَرادیس می‌کنند و پس از تَرادیسِش، ذرت‌های تَرادِشته، در بسته‌بندی‌های شکیل روانه‌ی بازار می‌شوند.

واژه‌ی «دیس» را که اسم است، فعل پنداشته‌ام و به آن وندهای «ـِ‌ش» و «ـَ‌نده» و «ـ‌یده» را افزوده‌ام. افزون‌برآن، در صورت‌های مصدر مرخّم و صفت مفعولی، «دیس» را به «ترادِشت» و «ترادِشته» تبدیل کرده‌ام؛ به‌قیاس «نویس» که در مصدر مرخّم به «نوشت» و در صفت مفعولی به «نوشته» تبدیل می‌شود. این‌قبیل کارها نزد سنت‌گرایان گونه‌ای جعل نامیده ‌می‌شود و به‌قولِ برخی ادیبانْ روا و فصیح نیست؛ امّا در زبانِ عِلم و در برابرسازیِ علمی، ترفندی پُرکاربرد است. زبان‌های پویای جهان و پویاترینشان یعنی انگلیسی، از این ترفند بسیار بهره ‌می‌گیرند. نمونه‌ی گویایش صَرفِ اسمِ «email» است که در یکی از حالت‌هایش «emailed» می‌شود. انگلیسی‌زبانان با این کار سه‌خدمتِ ارزش‌مند به زبانشان کرده‌اند:

یکُم این‌که از فرایندی که در انگلیسی پُرکاربرد است استفاده ‌کرده‌اند؛

دوم این‌که واژه را صرف ‌کرده‌اند و به‌اصطلاح، آن را در دست‌گاهِ صرفی زبانِ خودْ گوارده‌اند و با همین کار، دست‌گاهِ زایای صرفی انگلیسی‌ را پویا نگه ‌داشته‌اند؛

سوم این‌که در راهِ منطقی‌کردنِ زبانِ علم و به‌بیان دیگر در راه مکانیکی‌کردن و یک‌دست‌کردنِ زبانِ علمشان گام ‌گذاشته‌اند. 

فارسی نیز چنین توانشی دارد. فرهنگستان هم هرچند محتاطانه و عصابه‌دست، این راه را می‌پیماید و آن ترفند را در برساخته‌هایش به‌کار ‌می‌گیرد؛ هم‌چنان‌که در ضوابط واژه‌گزینی فرهنگستان هم به این نکته‌ها اشاره شده است:

بند اول: «در واژه‌گزینی شایسته است اصطلاحی برگزیده شود که بتوان آن را، بنا به ضرورت، در فرایندهای واژه‌سازی بعدی، یعنی انواع اشتقاق و ترکیب، به‌کار برد» (اصول و ضوابط واژه‌گزینی، ۱۳۸۸: ۴۳)

بند پنجم: «فرهنگستان می‌تواند بنا بر ضرورت از فرایندهای واژه‌سازی کم‌سابقه یا بی‌سابقه در زبان فارسی استفاده کند» (اصول و ضوابط واژه‌گزینی، ۱۳۸۸: ۴۴)

سپس در توضیح بند پنجم آمده است: «جهان مدرن برای همهٔ زبان‌ها وضعیت خاصی پیش آورده که در گذشته سابقه نداشته است. در این عصر علم و فنّاوری با چنان سرعتی رشد و گسترش می‌یابد و نیاز به اصطلاحات جدید در حوزه‌های مختلف پژوهش چنان ابعادی به خود گرفته است که دیگر زبان معمولی کوچه و بازار و نیز زبان ادبی پاسخگوی آن نیست. زبان‌های اروپایی برای رفع نیازهای واژگانی خود نه تنها هزاران ریشهٔ لغت از زبان‌های یونانی و لاتین به وام گرفته‌اند، بلکه برحسب نیاز، از وام‌گیری پسوندها و پیشوندهای لاتین و یونانی نیز ابا نداشته‌اند. افزون بر این در واژه‌سازی روش‌هایی ابداع کرده‌اند که در هیچ زبانی به‌طور طبیعی یافت نمی‌شود [...]»(اصول و ضوابط واژه‌گزینی، ۱۳۸۸: ۴۹ و ۵۰)

و پس از آن، سه راه با عنوان فرایندهای واژه‌سازی کم‌سابقه یا بی‌سابقه مطرح شده است که یکی از آن‌ها «استفاده از مصدر برساخته» است. در توضیح فرایند نیز چنین آمده است:

«مصدر برساخته که نام دیگر آن مصدر جعلی یا مصدر تبدیلی است، مصدری است که با افزودن پسوند «ـ‌یدن» به اسم یا صفت به دست می‌آید. این روش مصدرسازی هم با واژه‌های اصیل و هم با وام‌واژه‌ها در زبان فارسی سابقه داشته است، مانند جنگیدن، رزمیدن، تندیدن، طلبیدن، فهمیدن، رقصیدن، بلعیدن. و امروز نیز در زبان عامهٔ مردم گاهی چنین مصدرهایی ساخته می‌شود: توپیدن، شوتیدن، گازیدن. از چند دههٔ قبل در میان متخصصان این بحث مطرح بوده است که از این فرایند در ساختن اصطلاحات علمی استفاده کنند و با ساختن مصدر، مشتق‌های مورد نیاز خود را از آن به دست آورند. برای مثال، غلامحسین مصاحب در دائرة‌المعارف فارسی مصدر «آبیدن» را در مقابل hydrate به‌کار برده و از آن مشتق «آبیده» را به دست آورده است. دیگر مثال‌ها «قطبیدن» و «یونیدن» است (به ترتیب در مقابل polarize و ionize) که از آن‌ها «قطبش» و «قطبان» یا «قطبنده» و «قطبیده» و «یونش» و «یونیده» و «یوننده» به دست آمده است.» (اصول و ضوابط واژه‌گزینی، ۱۳۸۸: ۵۰)

این ترفند همان‌طور که فرهنگستان هم به آن اشاره کرده است، چندان هم تازه و مدرن نیست و سنتیان هم دانسته یا نادانسته، به‌قیاسِ دیگر واژه‌ها به‌‌کارَش برده‌اند. به‌جز آن‌چه مدّنظر فرهنگستان است، نمونه‌اش «ایران‌دوست» هم است که به‌قیاسِ «ایران‌پرست» برساخته‌اند؛ حال‌ آن‌که «دوست» اسم است و نمی‌توان آن را به‌عنوان ستاک با اسم ترکیب کرد؛ اما می‌بینیم که «ایران‌دوست» و نمونه‌های هم‌سانَش مثلِ «خانواده‌دوست» و «پول‌دوست» و «هنردوست» و...، که به اصطلاحِ سنتیان، صفتِ فاعلیِ مرکبِ مرخّمِ مقلوب هستند با بهره‌گیری از همین فرایند برساخته‌ شده‌اند:

ایران+دوست+ـَ‌نده: دوست‌دارنده‌یِ ایران 

آن‌ ترفندی را که فرهنگستان از آن با عنوان «استفاده از مصدر برساخته» یاد کرده است، من «مَصدرانِش» نام ‌گذاشته‌ام و در برساختِ نامش هم از خودِ همین ترفند استفاده‌ کرده‌ام؛ زیرا واژه‌یِ «مصدر» را که اسم است، سببی نموده‌ام و پس‌وندِ اسمِ‌مصدرسازِ «ـِ‌ش» را اضافه‌اش کرده‌ام؛ پس مَصدرانِش یعنی مصدرکردنِ واژه‌ها. وقتی اسمی یا حرفی یا صفتی را مصدر می‌کنیم، می‌توانیم آن را در دست‌گاهِ تصریفی و اشتقاقیِ زبان بپروریم و انبوهِ واژه‌هایِ موردِنیازمان را فراهم ‌آوریم. این تنها یکی از ترفندهایی ا‌ست که می‌توان و باید از آن بهره‌ جُست تا زبان عِلم و فنِ فارسی از میان سنگ‌لاخِ کنونی برویَد و ببالد.

فارسی اکنون به جوانکی پُراحساس می‌مانَد که سال‌ها برای دل‌بَری و کرشمه‌گری بارآمده، سده‌ها اندامی سیمین‌فام و شهوت‌انگیز پرورده، طنازانه می‌خرامد و غمازانه می‌خوانَد؛ اما... ناگاه، به آوردگاهی می‌رسد که هیچ‌یک از هنرهایش به‌کارش نمی‌آید. این‌جا احساس نه‌تنها کارا نیست؛ بلکه نارواست و این عقل‌ است که یگانه فرمان‌رواست. تنِ بلورین و اندامِ مرمرین روح‌افزا که نیست هیچ، زیاده جان‌گَزاست. در این آوردگاه، نباید خرامید که خروشیدن به‌جاست و نشاید نغمه سر داد که نعره‌برآوردن سزاست.

فارسی با همه‌ی گویایی و خنیایی‌اش در هنر و ادبیات، در علم و فن الکن و افلیج است. هویداست که افیون یک‌جانبه‌گری به این روزش انداخته و بنیادش را برانداخته. ترفندهایی مانند «مَصدرانِش» برای فارسی، مانندِ تمرین‌های گفتاردرمانی و تن‌درمانی برای همان لالِ شَلی‌ است که در حالِ بِهْ‌بودی و تناوری‌ است. فارسی هم زبان فناوری‌ است، هم سرمایه‌ی زباناوری. با واژه‌سازی و واژه‌پردازی بر توانَش بیفزاییم!

 

پی‌نوشت: برای transform و مشتق‌هایش، در فارسی برابرهای دیگری هم ازقبیلِ «تبدیل» و «تغییر» و «دگردیسی» داریم؛ ولی هر حوزه‌ای برای تمیز و تخصیص مفهوم‌هایش، به واژه‌های نو نیازمند می‌شود. واژه‌هایی که من برساخته‌ام، برای حوزه‌‌هایی مانند صنایع غذایی یا مهندسی مکانیک یا رشته‌هایی از این جنس، مناسب‌تر به‌نظر می‌رسند؛ هرچند در این یادداشت هدفم ترفند واژه‌سازی بوده است، نه خودِ واژه‌.

 

کتاب‌نامه: اصول و ضوابط واژه‌گزینی، همراه با شرح و توضیحات (۱۳۸۸)، ویرایش سوم، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

  • معین پایدار