معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۵
ارديبهشت


اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است

به‌وقتِ مصلحت آن بِهْ که در سخن کوشی

دو چیز طیره‌ی عقل است، دم‌فروبستن

به‌وقتِ گفتن و گفتن به‌وقتِ خاموشی

 

به‌تازگی یادداشتی از اهلِ‌قلمی منتشر شده و در آن یادداشت، بدون ذکر نامی از شخص خاصی، انتقادهایی شده است به کسی که کم‌تر از سی سال سن دارد و در توصیف خودش از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده است. نمی‌خواهم آن نوشته را تکرار بکنم؛ چراکه خودِ متن اصلی کاملاً گویا است. فارغ از این‌که آن جوانِ کم‌سن‌وسالِ موردِنظرشان چه‌کسی بوده است، وقتی نوشته‌شان را خواندم، بیش و پیش از هرچیزی، نوع استدلال‌های ایشان برایم درخور توجه بود؛ استدلال‌هایی که انگاری به استنباط شخصی می‌مانستند و همان‌طور که از قلم خودشان هم برمی‌آمد، بیش‌تر بر بستر «ذوق» و «شم زبانی» و «رفتار ذهنی» ایشان شکل گرفته‌ بودند.

 

بنده اگر یگانه مصداق موردِانتقاد آن اهلِ‌قلم نباشم، بی‌شک یکی از مصداق‌های نقد اوشانم؛ چون هم کم‌تر از سی‌سال سن دارم، هم در نمایه‌ی تلگرامم برای توصیف خودم از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده‌ام. آن‌چه در نمایه‌ام نوشته‌ام، دقیقاً این است:

اندکی زبان‌شناس، کَمکی نویسنده، خُردَکی ویرایش‌پژوه اینستا: moeennaamak

 

به‌کاربردن این لفظ‌ها برای خودم که البته با لحاظ‌کردن قیدهای «اندکی» و «کَمکی» و «خُردَکی»، قدری هم از بار و جدیت معنایی آن صفت‌ها کاسته شده، با این توجیه است که بنده:

۱. دانش‌آموخته‌ی کارشناسی زبان‌شناسی‌ و نیز، دانش‌جوی کارشناسیِ‌ارشد واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی هستم که آن هم یکی از گرایش‌های رشته‌ی زبان‌شناسی است؛

۲. به‌طور نسبتاً منظم چیزهایی در حوزه‌هایی محدود و معیّن می‌نویسم؛

۳. مدتی است با روی‌کردی زبان‌شناختی، در دو زمینه که در حوزه‌ی ویرایش جای می‌گیرند می‌پژوهم.

 

افزون بر این‌ها، در صفحه‌ی اینستاگرامی‌ام، خودم را چنین معرفی کرده‌ام:

مثلاً «زبان‌شناس» و به‌اصطلاح «واژه‌گزین»

و علاقه‌مند به:

اندکی «نثر و نویسندگی»

و کَمَکی «نگارش‌پژوهندگی»

و خُردَکی «ویرایش‌سنجندگی»

شایانِ‌توجه است که استفاده از قیدها در این خرده‌معرفی،‌ بفهمی‌نفهمی مایه‌ای طنزآگین به صفت‌ها بخشیده و شدتِ جدیت توصیف‌ها را تخفیف داده است. گفتنی‌ست کاربست لفظِ «علاقه‌مند به» هم حالت احتمالیِ ادعابودن را برطرف می‌کند. راستی، بنده نه ویراستارم، نه در هیچ‌کجا خودم را ویراستار نامیده‌ام. دلیلش هم فقط این است که به‌ندرت چیزی را می‌ویرایم و در عرصه‌ی شغلیِ این حوزه وارد نشده‌ام و قصد هم ندارم وارد بشوم؛ پس نمی‌توانم به‌جای ویرایش‌پژوه خودم را «ویراستار» بدانم و بنامم.

 

با این‌همه، در معرفی خودم با آن صفت «ویرایش‌پژوه» و «نگارش‌پژوهندگی»، بر خلاف پنداشتِ دیگران در بابِ این کلمه‌ها، نه قصد تواضع داشته‌ام، نه نیت تفاخر. انگاشتم از معنای این واژه‌ها تصوری خنثا و معمولی بوده و هست. گمان می‌کنم اگر فرهنگ‌نویسی بخواهد این واژه را تعریف کند، او هم تعریفی خنثا از آن ارائه بدهد و مؤلفه‌ی تواضع یا تفاخر را در تعریفش دخیل نکند. روزی که این واژه‌ها را در نمایه‌ی تلگرامی‌ام می‌نوشتم، حتا فکرش را هم نمی‌کردم که اهلِ‌قلمی سرش به صفحه‌‌ام باز بشود و این لفظ چنان برش گران بیاید که نوشته‌ای با آن بیان تند در مذمت کاربرد آن بنگارد.

 

الآن به بازشکافی انتقادی چندی از گزاره‌های مطرح‌شده در یادداشت آن اهلِ‌قلم می‌پردازم (غالباً، نوشته‌های اوشان را عیناً و با رسم‌الخط خودشان درج می‌کنم):

 

فرموده‌اند: آنچه پیش‌تر ذوق مرا آزرده و باعث شده خطوط صورتم را ناخودآگاه درهم کشم، آن است که اساساً کسی در معرفی خود از چنین القابی استفاده کند و هر اسمی را به‌راحتی آب خوردن، به بن مضارع محترم و محتشم «پژوه» بچسباند.

عرض می‌کنم: این‌که اوشان بن مضارع «پژوه» را «محترم» و «محتشم» دانسته‌اند، بنده را به‌یاد دیدگاه باستانیان به زبان می‌اندازد. این نگاه تقدس‌گرا به زبان، اگرچه سابقه‌ای چندهزارساله دارد، وجاهت علمی ندارد و زبان‌شناسی مدرن برای چنین دیدگاهی اعتباری قائل نیست. جز آن، بر چه اساسی می‌توانیم لفظی را بر لفظی دیگر محترم‌تر و محتشم‌تر بدانیم؟ آیا مثلاً لفظ «سطل» کم‌احترام‌تر از لفظ «پژوهش» است؟! یا آیا فرضاً ستاک «پژوه» به‌نسبتِ ستاک «دار» از احتشام بیش‌تری برخوردار است؟! اگر چنین بیندیشیم، احتمالاً می‌توانیم نتیجه بگیریم که مثلاً واژه‌ی «آینده‌پژوه» از واژه‌ی «آینده‌دار» محترم‌تر و محتشم‌تر است؛ چون اولی «پژوه» دارد و دومی فقط «دار» دارد.

 

فرموده‌اند: ...دیگر بماند که آن فرد جوانی باشد که هنوز دههٔ سوم عمرش را هم به‌ آخر نرسانده است. آیا رفتار ذهن من با کلمات زیاده سنتی است که با لغت «پژوهشگر» سیمای مجتبی مینوی و ناتل‌خانلری و شفیعی‌کدکنی پیش چشمم نمودار می‌شود؟

عرض می‌کنم: از این تکه به‌نظر می‌رسد، ناتلِ‌خانلری کسی است که آن اهلِ‌قلم قبولش دارند. به‌علاوه مقوله‌ی واژگانی «نویسنده» با مقوله‌ی واژگانی «پژوهش‌گر» یکی است: هردو صفتِ‌فاعلی‌اند و هر یک بر حرفه‌ای دلالت می‌کنند. حال به این تکه از نوشته‌ی ناتلِ‌خانلری که دربابِ تعریف نویسنده است، دقت کنید:

نویسنده کسی است که کارش این است؛ یعنی معانی و مطالبی در ذهن دارد که از آن سودی یا لذتی عام برای خواننده حاصل می‌شود و آن معانی را به‌طریقی می‌نویسد که همه به خواندن نوشته‌ی او رغبت می‌کنند و از آن لذت یا سود می‌برند. ...اگر کسی در یکی از این رشته‌ها کتابی بنویسد که هنرش در انشای عبارت و بیان مطلب دل‌نشین و ستودنی باشد، او را گذشته از عنوانی که دارد، «نویسنده» هم می‌خوانند. پس نویسندگی هنر «خوب و زیبا نوشتن» است.

منبع: نمونه‌هایی از نثر فصیح فارسی معاصر، ص۲۹۲.

 

دیدیم که ناتل‌خانلری برای این‌که کسی را نویسنده تلقی ‌کند، شرط‌هایی آورده است؛ اما اثری از شرط سنی در این میان نیست؛ یعنی مثلاً نگفته است که اگر کسی دهه‌ی سوم عمرش را نگذرانده باشد، نویسنده نامیده نمی‌شود. حالا، آیا می‌توان همان‌طور که شرط سنی برای نویسنده‌بودن مطرح نیست، آن را برای پژوهش‌گربودن هم لغو دانست؟ پاسخ را به خودتان وامی‌گذارم.

 

فرموده‌اند (نقل به مضمون): چه‌طور می‌توان قائل به ویرایش‌پژوهی شد درحالی‌که شمار کتاب‌ها و مقاله‌هایی که در این زمینه تألیف شده است، به‌نسبت کتاب‌ها و مقاله‌های تألیف‌شده در زمینه‌ی حافظ و قرآن رقم پایینی است؟

عرض می‌کنم: برای پژوهش در ویرایش، بر خلاف تصور اوشان اتفاقاً کتاب‌های بسیاری هست؛ بسیار بیش‌تر از آن‌قدری که برای پژوهش درباره‌ی حافظ یا قرآن موجود است؛ زیرا پژوهش در ویرایش دو عنصر می‌خواهد: یکی دانش زبان‌شناسی و دیگری متن‌ها و پیکره‌های درخور توجه. در حوزه‌ی زبان‌شناسی که کرورکرور کتاب و مقاله هست. متن هم آن‌قدری هست که حتا جوان کم‌سن‌وسالی مثل بنده حتا اگر تا آخر عمر هم تمام‌وقت بپژوهد کم نیاید.

 

فرموده‌اند: اگر ویرایش‌پژوه داریم، پس هر پژوهنده‌ی دیگری هم می‌توانیم داشته باشیم، از پرتقال‌پژوه بگیر تا دیوارپژوه و هواپژوه و کله‌پاچه‌پژوه و خوارمادرپژوه!

عرض می‌کنم: بله، البته که می‌توانیم؛ چرا نتوانیم؟! ساخت واژگانی و معنای زبانی همه‌ی این واژه‌ها که درست است. حال اگر چنین چیزی نداریم، بدان علت است که نیازی به آن نداریم. اصلاً مگر در همان فرهنگستان زبان و ادب فارسی، گروه واژه‌گزینیِ «قهوه‌پژوهی» و «آینده‌پژوهی» نداریم؟! اگر هزار سال پیش کسی می‌گفت من قهوه‌پژوهم یا آینده‌پژوهم، چه‌بسا کسی مانند آن اهلِ‌قلم هجوش می‌کرد که این دیگر چه‌جور لفظ و مفهومی است! مضاف بر آن، فکر می‌کنید اگر کسی تا همین صد سال پیش می‌گفت من متخصص قرنیه‌ی چشم چپم، کسی به‌اش نمی‌خندید؟ اما الآن چه؟ آیا امروزه، نوادگانِ همان کسی که به چنین چیزی می‌خندیده آن الفاظ خنده‌ای برایشان دارد؟! تازه، مگر همین الآن «هواشناس» نداریم؟ هواشناس که طبق تصور بهاءالدین خرمشاهی از شناس، چون «شناس» دارد، در قیاس با «هواپژوه» قاعدتاً باید منزلت بالاتری هم داشته باشد.

 

فرموده‌اند: ...شاید برخی، از سر جوانی و نوخامگی، و عده‌ای به‌سبب دوربودن از حوزهٔ بحث، از آن بی‌اطلاع باشند...لفظی که استاد خرمشاهی از سر فروتنی به‌کار بردند، اسباب مکابره و تفاخر شده است. زندگی واژه‌ها در گذر زمان چقدر عجیب است.

عرض می‌کنم: ازقضا، بنده آن ماجرای بهاءالدین خرمشاهی را از خیلی وقت پیش می‌دانستم و نیز وقتی که می‌خواستم در نمایه‌ی تلگرامی‌ام «ویرایش‌پژوه» را به‌کار بگیرم، با نظرداشت به همین مسئله آن را برگزیدم و به‌کار بردم. فارغ از آن، به‌نظرم می‌رسد این‌که کسی از سر صدق خودش را «ویرایش‌پژوه» بنامد، به‌مراتب فروتنانه‌تر از آن است که کسی با بیانی فرادستانه دیگران را «جوان» و «نوخامه» بنامد و آنان را بی‌اطلاع و دور از بحث بینگارد و هم‌چنین بر خود روا بداند که آن‌ها را بدون هیچ شناختی اهل «مکابره» و «تفاخر» تلقی نماید. به‌راستی، این‌همه اطمینان درباره‌ی دیگران از کجا می‌آید؟ فقط از انگاشتی شخصی از یک ستاک؟! فقط از پنداشتی شخصی از مصداق‌های یک واژه؟!

 

باری، با همه‌ی این‌ها، وقتی یاداشت آن اهلِ‌قلم را دیدم، اولش می‌خواستم در جوابشان چیزی بنویسم؛ ولی به‌سبب نوع استدلال‌ها آن یادداشت را شایان جواب ندانستم. گذشت تا این‌که جواب دوست عزیزم، محمد یوسفی را دیدم و پس از آن، جواب معلم ارج‌مندم، محمدمهدی باقری را. محمد یوسفی انتقاد نسبتاً تند آن اهلِ‌قلم را به خود گرفته بود و مضاف بر دفاع از خود، به نقد استدلال‌های اوشان پرداخته بود. آقای باقری هم ضمن دفاع از محمد یوسفی، چند نکته ازجمله ماجرای برساخت و به‌کارگیری نوواژه‌های «قرآن‌پژوه» و «حافظ‌پژوه» را به‌نقل از بهاء‌الدین خرمشاهی برشمرده بود.

 

با این جواب‌ها، ذهن‌ها که می‌توانست منظور انتقاد آن اهلِ‌قلم را متوجه بسیاری افراد ازجمله بنده بکند، یک‌جا متوجه محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» شد؛ زیرا در آن جواب، محمد یوسفی به‌درستی اذعان کرده بود که اطلاق صفت «ویرایش‌پژوه» بر او، کار خودش نیست و آن صفت را مؤسسه‌ی «ویراستاران» برای معرفی‌اش به‌کار گرفته است. با جواب آقای باقری به آن اهلِ‌قلم منتقد هم این توجه به تمرکز تبدیل شد.

 

تا این‌جای کار هم هنوز دلیل و انگیزه‌ای برای جواب‌نوشتن نداشتم و مدام آن دو بیت از سعدی در خاطرم مرور می‌شد. تا این‌که به گوشم رسید اوشان نه‌تنها به‌صراحت اعلام کرده‌اند که مقصودشان محمد یوسفی نبوده است، بلکه عکسی از نمایه‌ی صفحه‌ی تلگرامی‌ام را در خصوصی برای کسی فرستاده‌اند تا مدعایشان را مبنی بر هدف‌نبودن محمد یوسفی ثابت نمایند. وقتی برم محرز شد که منظور اصلی بنده بوده‌ام و اگر جوابی از جانب خودم ننویسم، محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» هزینه‌ی کارم را می‌پردازند، تصمیم گرفتم این توضیح را بنویسم و منتشر کنم تا دوستان و عزیزانم چوب کار بنده را نخورند.

 

اما حالا که تا این‌جا آمده‌ام، بدک نیست به یادداشت دیگرِ همان اهلِ‌قلم منتقد اشاره‌ای بکنم. در آن یادداشت هم اوشان در قالب توصیه‌ای کلی، نقدی کرده‌ بودند که بنده هم خواه‌نا‌خواه، مشمول انتقادشان می‌شدم. کلیت آن یادداشت خطاب به اهالی نشر و قلم بود و توصیه‌ به آنان در رعایت رسم‌الخط فرهنگستان زبان و ادب فارسی. در ضمنِ آن توصیه، گلایه‌ای هم کرده بودند از کسان و نهادهایی که خودشان برای خودشان رسم‌الخطی جداگانه درنظر گرفته‌اند و از رسم‌الخط فرهنگستان استفاده نمی‌کنند.

 

نمی‌خواهم ادعا کنم که منظور اوشان در آن یادداشت هم بنده بوده‌ام؛ اما چون بنده هم از رسم‌الخط فرهنگستان سرپیچی می‌کنم و فقط در نوشته‌های شخصی‌ام از رسم‌الخطی که به‌زعم خودم اصلاح‌شده‌اش می‌دانم استفاده می‌کنم، خواسته‌ناخواسته، بنده هم هدف آن انتقادها و گلایه‌ها قرار می‌گیرم.

 

البته برای این کارم به تصور خودم، مبناها و دلیل‌های دقیقی دارم و می‌توانم از آن‌ها دفاع بکنم. این جواب را هم بر اساس همان رسم‌الخط نوشته‌ام. بماند که همین رسم‌الخطِ پیش‌نهادی‌ام هم در اصل، بر مبنای رسم‌الخط فرهنگستان است و جز در دوسه مورد، تفاوتی با آن ندارد. تفاوت‌ها در خصوصِ یاء بعد از های غیرملفوظ و الف مقصوره و نیز مسئله‌ی سرهم‌نویسی و جدانویسی واژه‌های مرکب است.

 

اما آن‌چه در آن یادداشت بیش از هرچیزی نظرم را جلب کرد، باز هم نوع استدلال اوشان برای برحق‌‌دانستن رسم‌الخط فرهنگستان و انتقاد از متخطیان بود. در آن‌جا هم مانند همین یادداشتشان، ملاکِ سن و قدمتِ تجربه مطرح شده بود. برای آن یادداشت، جوابی ننوشتم؛ چون شخص دیگری را فداشده‌ی کارم نمی‌دیدم و الآن هم نمی‌بینم. افراد بسیاری بوده‌اند و هستند و احتمالاً خواهند بود که به دلایل مختلف، از این رسم‌الخط پی‌رَوی نکرده‌اند و نمی‌کنند و احتمالاً نخواهند کرد؛ اما برای این یادداشت همان‌طور که بیان داشتم، احساس وظیفه و دِین می‌کردم و اگر محمد یوسفی و آقای باقری جوابی نمی‌نوشتند، بنده هم خودم را ملزم به نوشتن این جواب نمی‌کردم.

 

حالا هم اتفاقی نیفتاده است. نکته‌ای گلایه‌گون به ذهن اهلِ‌قلمی رسیده و آن را در کانال تلگرامی‌اش مطرح و منتشر کرده است؛ این‌جور استنباط‌ها و اختلافِ‌نظرها در حوزه‌های علوم انسانی طبیعی و رایج است. در کانالشان هم از کسی به‌صراحت اسمی نبرده‌اند؛ فقط چند نشانه و ویژگی را در خلال متنشان برشمرده و آن شخص و نمونه‌های احتمالیِ مانندِ آن را نکوهیده‌اند.

 

اگر از آغاز، به‌جای تلویح و کنایه، گلایه‌شان را به‌طور مستقیم و مثلاً در خصوصیِ تلگرامم با خودم مطرح می‌کردند، اگرچه نظرشان را درباره‌ی واژه‌ی «ویرایش‌پژوه» نمی‌پذیرفتم، دستِ‌کم قبول می‌کردم که با رضایتِ خودم، نامم را علناً و رسماً در کانالشان بیاورند تا شبهه‌ای ایجاد نشود. الآن هم هنوز دیر نشده است و بنده چون خبطی در آن عملم نمی‌بینم، نه‌تنها از افشای نامم در کانال تلگرامیِ اوشان یا هر جای دیگری ابایی ندارم، بلکه به آن اهلِ‌قلم پیش‌نهاد می‌کنم برای شفافیت بیش‌تر و برای آن‌که دیگران انتقاد اوشان را به خود نگیرند و خدایی‌ناکرده ازشان دل‌چرک نشوند، اگر مایل‌اند نامم را در کانالشان منتشر کنند تا شائبه‌ها برطرف بشوند. بنده هم معرفی‌نامه‌ی نمایه‌ی اینستاگرام و تلگرامم‌ را همان‌طور که بوده است، گذاشته‌ام و خواهم‌ گذاشت و آن را تغییر نخواهم داد تا اگر خواستند عکس صفحه‌ام را منتشر کنند و کلامشان را مستندتر نمایند، به‌راحتی برایشان میسر باشد.

 

پی‌نوشت: در سراسرِ این نوشته، هیچ‌کجا از آن اهلِ‌قلم منتقد نامی نبرده‌ام. این صرفاً بدین‌دلیل بوده است که اوشان در کانال تلگرامی‌شان نامی از کسی نبرده‌اند و فقط چند خصیصه را یادآور شده‌اند. بنده هم به همان سیاق عمل کردم تا متنم مصداق الکلام یجرّ الکلام نگردد. باشد که ادب را رعایت کرده باشم و از مشاجره و مجادله پیش‌گیری نموده باشم.

 

 

 

با مهر و ادب

معین پایدار

۲۵اردیبهشت۹۷

 

 



  • معین پایدار
۲۱
ارديبهشت

من هم می‌ترسم. تو هم می‌ترسی. او هم می‌ترسید. اصلاً همه‌ می‌ترسند. کاملاً هم طبیعی است. بیم از شروع‌کردن کارها و ترس از ناتمام‌ماندن آن‌ها را می‌گویم‌. بزرگ‌ترین نویسنده‌ها و مترجم‌ها هم وقتی باشان مصاحبه می‌شود، به همین واقعیت اذعان می‌کنند؛ ولی ما چون فقط اثرهای به‌ثمررسیده‌ی آن‌ها را می‌بینیم، گمان می‌کنیم هیچ کارِ نافرجامی ندارند. البته ناگفته نمانَد که این گمان ما، یک سرچشمه‌ی دیگر هم دارد: مرغ هم‌سایه غاز است!

هیچ هراسی بی‌ریشه نیست. ریشه‌ی این واهمه‌ی ما هم به‌احتمال قوی، در تجربه‌های ما از کارهای ناتمام و طرح‌های نافرجام ما است. حسِ ناخوش‌آیندِ این تجربه‌ها به‌قدری در ذهن ما رخنه کرده‌ است که به‌محض این‌که به فکر اجرای طرحی یا انجام کاری می‌افتیم، سروکله‌ی این حس ناخوش‌آیند در ذهنمان پیدا می‌شود و تجربه‌ی ناکامی‌مان را یادآوری می‌کند.

این علت کلی و مشترکِ همه‌ی ترس‌های ما از آغازیدن‌ها است. اما برای من، افزون بر این علت، سبب‌های دیگری هم خودنمایی می‌کنند. مثلاً چون من آدم نسبتاً باوسواس و اسلوب‌مداری‌ام، عادت دارم که برای همه‌ی کارهایم، چه مهم، چه نامهم، طرحی سنجیده و طرزی آزموده بیندیشم. این کار را هم می‌کنم؛ ولی وقتی می‌خواهم ایده‌ام را اجرا بکنم، دستم می‌لرزد و هول برم می‌دارد که نکند نتوانم مطابق روند دل‌خواهم پیش بروم و مجبور بشوم نظم کاری‌ام را به‌هم بزنم!

بعضی وقت‌ها هم بسیاری از ما، می‌ترسیم که کاری را اول با شوق آغاز بکنیم، ولی بعد برایمان کسالت‌بار بشود و از آن دل‌زده بشویم و نیمه‌کاره رهایش بکنیم. بله، این بیم هم انگار به‌جا است؛ اما مثل قصاص قبل از جنایت است. آخَر اگر قرار باشد به‌صِرفِ احتمال‌ها زندگی بکنیم و پیش‌پیش بر اساس آن‌ها عمل بکنیم، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. اصلاً اگر بخواهیم از مخاطره‌های صِرفاً ممکن و نه لزوماً موجود بگریزیم، دیگر هیچ کاری نباید انجام بدهیم و آن‌قدر ساکن و ساکت بمانیم تا کپک بزنیم.

درد را گفتم، درمان را نیز بگویم. علت اول که مغلطه است؛ یعنی این‌که چون قبلاً کارهای ناتمام زیادی داشته‌ایم، الزاماً این کارمان هم ناتمام نخواهد ماند. علت دوم، همان علت اَمثالِ من هم چاره دارد: از یکی‌دو هفته قبل از آغاز آن کار، روند مطبوعم را اجرا می‌کنم تا هم کارم را پیش بیندازم، هم مشکل‌های احتمالیِ آینده را تجربه بکنم و برایشان گزیری بیابم. علت سوم هم سر دراز دارد و برای همین، تدبیرش هم بلند است؛ ولی من این‌جا به برشمردن دو راهِ‌حل کلی و عملی در این زمینه، بسنده می‌کنم. برای ملموس‌تر‌شدن راه‌کارها، حوزه‌ی خاصی را نشانه می‌روم و مثلاً ترجمه‌کردن را انتخاب می‌کنم:

۱. تعهد حوصله می‌آورد و علاقه می‌سازد. تعهد را اولْ با کاری دل‌چسب تمرین بکنید. هرقدر هم که بی‌حوصله باشید، وقتی وارد کار می‌شوید و احساس می‌کنید که باید به تعهدتان عمل کنید، کار هم برایتان دل‌خواه‌تر می‌شود و دیگر از آن دل‌زده نمی‌شوید. البته سهم تعهدیِ روزانه‌تان را مقدار معقولی در نظر بگیرید؛ مثلاً سه صفحه در روز‌ یا حتی کمی کم‌تر. این کار به‌تدریج موجب تقویت انضباط فردی می‌شود و عادت به ترجمه‌کردن را در شما نهادینه می‌کند؛

۲. کلاً، ما زنده‌ به جَوّیم؛ هم‌چنان‌که ماهی زنده به آب است. هرقدر جوِّ چیزی سنگین‌تر باشد، حس و ذوقمان هم برای انجام کارهای مربوط به همان چیز قوی‌تر است. پس خودتان را در جوّ ترجمه قرار بدهید و از آن جو بیرون نیایید. یک راه مؤثرش  این است که درباره‌ی مترجم‌ها بخوانید. دقت کردید؟ درباره‌ی «مترجم»‌ها، نه «ترجمه»‌ها. متنی که درباره‌ی آن‌ها می‌خوانید، حتا اگر داستان هم نباشد، خودبه‌خود، به ‌گونه‌ای هم‌ذات‌پنداری با شخصیت آن نوشته که همان مترجم باشد می‌رسید و ناخودآگاه، دلتان لک می‌زند برای ترجمانیدن!

راه دیگرش هم جَومحور است. کانالی یا وب‌گاهی مختص ترجمه‌های خودتان بسازید و هرروز یا یک‌روزدرمیان، تکه‌ای از ترجمه‌ی کتاب یا مقاله‌ای را که در دستِ ترجمه دارید، به‌عنوان نمونه‌ی ترجمه‌، در آن هم‌رسانی کنید و از این‌وآن نظر بخواهید. نگران تعداد مخاطبان وب‌گاه یا کانالتان هم نباشید؛ تعدادشان اصلاً مهم نیست؛ چون هدفتان چیز دیگری است. ضمن این‌که امروزه با ازدیادِ وب‌گاه‌های اینترنتی و کانال‌های تلگرامی، کم‌بودن بینندگان آن‌ها کاملاً طبیعی است. البته هنوز سخن‌شناس‌ها سره را از ناسره تمیز می‌دهند و ناب‌ها را می‌یابند؛ بنابراین، سرانجام و البته کم‌کم، مخاطبانتان غربال می‌شوند و مخاطبان پَروپاقرص به وصال آن می‌شتابند.  

  • معین پایدار