معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مطالعه» ثبت شده است

۲۱
فروردين

دختر متفکر


از دخترداییِ نه‌ساله‌ام که بسیار هم باهوش و زیرک است می‌پرسم: «شیش‌تا چاهارده‌تا؟» می‌خندد و سرسری می‌گوید: «شیش‌تا چاهارده‌تا... یعنی باید چی‌کارش کنم؟ جمع یا ضرب یا تقسیم؟» مکث می‌کنم تا بیش‌تر فرصت داشته باشد. دوباره می‌گویم: «شیش‌تا چاهارده‌تا» و این‌بار روی «تا» تأکید می‌کنم. باز هم همان‌ها را تکرار می‌کند و بعد می‌گوید: «بیست‌تا». رو به سویش می‌کنم و می‌گویم: «اون‌وقت شیش به‌اضافه‌ی چاهارده میشه چند؟» با حالتی که معلوم نیست منظورم را متوجه شده یا نه، دوباره می‌خندد و می‌گوید: «خب میشه بیست‌تا»، و بلافاصله برای این‌که قضیه را تمام کند، به تلفن نصب‌شده روی دیوار اشاره می‌کند و می‌گوید: «این چیه؟ تلفنه یا آیفونه؟» می‌گویم: «خب جفتش یکیه دیگه، فرقی که نمیکنه.» چندباره می‌خندد و می‌گوید: «چه‌طور فرقی نمیکنه؟! تلفن یه چیزه، آیفون یه چیز دیگه‌ست» افلاطون‌وار می‌گویم: «وقتی شیش‌تا چاهارده‌تا و شیش به‌اضافه‌ی چاهارده با هم فرقی ندارن، این دوتا هم با هم فرقی ندارن.»


آخرسر برای این‌که ببیند خودم چندمَرده حلاجم، می‌رود ماشین‌حساب را می‌آورد و هفت‌هشت‌تا ضرب ازم می‌پرسد. همه را فوراً جواب می‌دهم و از سرعت و دقتم تعجب می‌کند. گمان می‌کند چون اعداد ضرب‌هایش بزرگ‌اند، لابد محاسبه‌ی جوابشان هم سخت است، اما ضرب‌هایی را می‌پرسد که حساب چندانی نمی‌خواهند؛ مثلاً ۱۲×۱۲ یا ۸×۱۱ یا ۱۳×۱۰. بعد که رویش کم می‌شود و اصطلاحاً می‌فهمد که علی‌آباد هم برای خودش شهری است، با همان ماشین‌حساب شش‌تا چهارده‌تا را حساب می‌کند و می‌گوید: «میشه هشتادوچاهار». از این کارش می‌فهمم که معنای شش‌تا چهارده‌تا را همان موقع هم فهمیده بوده، ولی حالِ فکرکردن نداشته و خواسته است، به‌قول جوان‌های امروزی یک‌جوری بپیچاند!


غالباً، اولین واکنشم هنگام مواجهه با بچه‌های فامیل کارهایی از همین دست است. یا کتابی دستشان می‌دهم و روخوانی‌شان را می‌سنجم، یا ازشان معماهای ریاضی‌طور می‌پرسم، یا به‌شان شطرنج می‌آموزم و باشان شطرنج بازی می‌کنم، و در همه‌ی این‌ها کلاً می‌کوشم تا کاری کنم که مجبور شوند فکر کنند. اما هر بار، کارشان یک چیز است: طفره و طفره و طفره. این نسل‌های جدیدتر انگار حال فکرکردن ندارند. شاید هم بر اثر هم‌آمیزی با دیجیتالیجات، مدل فکری‌شان عوض شده است‌. اگر فکر می‌کردند ولی نمی‌توانستند به سؤالم جواب درست بدهند، باکم نبود، اما شانه‌‌خالی‌کردن از فکرکردن واقعاً خطرناک و ترس‌ناک است. به‌نظرم ما مردم ایران، به‌جز رفتارهای عاطفه‌زده که تا فرق سر درش فرورفته‌ایم، از دو مشکل دیگر هم به‌شدت رنج می‌بریم، هرچند که خودمان این درد را حس نکنیم: یکی نداشتن تفکر انتقادی، و دیگری نداشتن تفکر راه‌بردی، و تا این سه مشکل را حل نکنیم، حتا اگر زیر لوای ولای خودِ خدا هم برویم، در زندگی روی خوش نمی‌بینیم.


  • معین پایدار
۱۱
آبان

بگذار ببینم، چه شد که به خواندن این یادداشت ترغیب شُدی؟ عنوان نوشته تو را گرفت؟ کدام‌یک از واژه‌های عنوان توانست برای خواندنِ این نوشته اغوایت کند؟ «کتاب‌خوان»؟ «فوقِ‌حرفه‌ای»؟ «تبدیل شویم»؟ شاید هم هیچ‌کدام به‌تنهایی جذْبه‌ای نداشته‌اند و همه‌شان در کنار هم ذهنت را به‌سَمت این یادداشت کشانده‌اند؛ شاید! خیلی خوب، حالا که از واژه‌های عنوان حرف زدیم، بیا تا برایت توضیح بدهم که پشت هرکدامشان چه معنای ضمنی یا علنی‌ای وجود دارد.

وقتی درباره‌ی کاری، واژه‌ی «چه‌طور» را به‌کار می‌بریم، خواه‌ناخواه داریم ابراز می‌کنیم که به وجود یک روش یا چند روشِ خاص قائلیم و خودِ این قضیه هم حاکی از آن است که خودبه‌خود پذیرفته‌ایم که با هر روشی نمی‌توانیم به مقصودمان برسیم. هم‌چنین واضح است که خودمان نمی‌دانیم این روش کدام است و سازوکارش چیست؛ برای همین، با این امید که احتمالاً کسی جوابش را می‌داند، بر آن شده‌ایم تا آن را بپرسیم.

معنای «تبدیل‌شدن» هم بسیار عمیق است؛ حتا می‌توان گفت مفهوم فلسفیِ بسیار ستبری پشت آن خوابیده است. زمانی که می‌گوییم «تبدیل بشویم»، دراصلْ اعتقادمان به امکان‌پذیریِ تغییر را نشان می‌دهیم؛ یعنی پذیرفته‌ایم که اولاً آن کار «شدنی» است و ثانیاً انجام آن در محدوده‌ی «اختیار» ما است. جز آن، نشان‌دهنده‌ی این است که ما الآن در حالتِ مطلوبمان نیستیم و مایلیم برای رسیدن به آن حالت تغییر کنیم.

از این‌ها گذشته، واژه‌ی «کتاب‌خوان» در فرهنگ ما، معنایی نسبتاً مبهم و بسیار گسترده به‌خود گرفته است. حتا لفظ «کتاب‌خواندن» هم در ایران، معنای دقیقی ندارد و چه‌بسا اختلاف‌های فاحش در ارائه‌ی آمارهای مربوط به سرانه‌ی مطالعه‌ی ایرانیان از همین مسئله نشئت گرفته باشد. مثلاً معلوم نیست که آیا خواندنِ کتاب‌های دعا، شعر، رمان‌ و بسیاری دیگر از کتاب‌های راه‌نما، مانندِ کتاب‌های راه‌نمای آش‌پزی و راه‌نمای کار با رایانه و دیگر کتاب‌های این رسته را هم کتاب‌خواندن می‌دانیم یا نه.

بدیهی است که تا از لفظ «کتاب‌خواندن» دستِ‌کم نزد خودمان تعریف معیّنی نداشته باشیم، نمی‌توانیم به مفهوم دقیقی از لفظ «کتاب‌خوان» دست یابیم. من در این یادداشت، مطالعه‌ی هیچ‌کدام از نمونه‌های برشمرده‌ی بالا را از قبیلِ مطالعه‌ی دعا، شعر، رمان، انواع راه‌نماها و... کتاب‌خواندن به‌حساب نمی‌آورم. البته مطالعه‌ی کتاب‌هایی را که درباره‌ی آن آثار هستند کتاب‌خواندن می‌دانم.

بگذارید قدری بیش‌تر در این باره توضیح بدهم. من در این یادداشت، خودِ دعاخواندن را به‌عنوان کتاب‌خواندن قبول ندارم؛ ولی خواندنِ کتابی را که درباره‌ی یک دعای خاص یا به‌طور کلی درباره‌ی دعا‌ها باشد، در محدوده‌ی کتاب‌خواندن می‌گنجانم. در باب شعر و رمان و انواع راه‌نماها هم همین‌طور فکر می‌کنم و مطالعه‌ی کتاب در حوزهایی مثل عَروض، چه‌گونگیِ رمان‌نوشتن، دانش‌نامه‌ی آش‌پزی جهان و نیز تاریخ‌ پیدایش و گسترش رایانه را مصداق‌هایی از کتاب‌خواندن به‌حساب می‌آورم.

اگرچه در سه پاراگراف پیشین، تا حدودی معنای کتاب‌خواندن را روشن کردم، آن معنا هنوز مبهم است؛ زیرا باید درباره‌ی میزان و شیوه‌ی مطالعه‌ی کتاب هم توضیح بدهم. پی‌وستگی در کتاب‌خواندن در نظر من بسیار مهم است؛ بنابراین کسی را که فرضاً در یک روز دویست صفحه کتاب می‌خواند و فردایش دست به کتاب نمی‌برد کتاب‌خوان نمی‌پندارم. آن شخصِ فرضی، کسی است که به‌شدت جَوزده و بی‌ثبات است. عادت به کتاب‌خواندن مهم‌ترین ویژگی کتاب‌خوان است و عادت‌کردن یا عادت‌داشتن به مطالعه‌ی کتاب پیش و بیش از هر چیز دیگری، به ثبات و انضباط نیاز دارد؛ پس مطالعه‌ی هر روزه‌ی کتاب آن هم در مقیاسی که از حد معیّنی کم‌تر نشود، شرط اول کتاب‌خوان‌بودن است.

میزان مطالعه‌ی کتاب هم شرط دوم کتاب‌خوان‌بودن است. می‌توانیم راحت سر خودمان را شیره بمالیم و برای هر روزمان یک صفحه مطالعه در نظر بگیریم و خود را کتاب‌خوان تلقی کنیم؛ اما این‌طوری یک ماه می‌گذرد و اگر به مقصودمان پای‌بند مانده باشیم، سی صفحه کتاب خوانده‌ایم. آیا در این صورت، می‌توانیم خودمان را کتاب‌خوان بنامیم؟! اگر میان‌گین حجم یک کتاب را سیصد صفحه تصور کنیم، با آن میزان مطالعه شاید بتوان امید داشت که کتابِ موردِنظرمان بالأخره ده ماه بعد از شروع مطالعه‌اش تمام می‌شود.

البته نباید از آن طرفِ بام هم افتاد. گاه‌گاه، ادعاهای عجیبی درباره‌ی حجم کتاب‌خواندنِ بعضی شخصیت‌ها می‌بینم و می‌خوانم. مثلاً این‌که فلان شخص در عمرش هفتادهزار کتاب خوانده است! یا این‌که بهمان شخص روزانه پانصد صفحه کتاب می‌خوانده است. هرچند چنین آمارهایی معلوم نیست از کجا سر برآورده‌اند و طبعاً درخور اعتنا نیستند، به‌هرحال ذهن آدم را درگیر می‌کنند که آخر چه‌طور؟! این‌گونه آمارهای افسانه‌ای به‌خصوص به مذاق ما ایرانیانِ اسطوره‌ساز و افسانه‌پرداز خیلی خوش می‌آید و به‌قدری هوش از سرمان می‌برد که آدم را به چرتکه‌اندازی می‌اندازد.

از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، من خودم به‌محض این‌که چشمم به این‌جور نوشته‌ها می‌خورد، این‌قدر دودوتا چهارتا می‌کنم تا بلکه بتوانم سَر از سِرّ این جماعتِ انبوه‌خوان دربیاورم؛ اما می‌دانید تهش چه می‌شود؟ آخرش به این نتیجه می‌رسم که چنین چیزی برای آدمی‌زادی که بخواهد آدمی‌وار زندگی کند نشدنی است. بوی بطلانِ آن ادعای مطالعه‌ی هفتادهزار جلد کتاب که از هفتادهزارمتری به مشام می‌رسد. پس، از آن می‌گذریم. اما آن پانصد صفحه در روز حرف دیگری است؛ چون نشدنی نیست؛ ولی با نشدن هم چیزی فاصله ندارد. می‌گویید نه؟ یک حساب سرانگشتی می‌خواهد فقط.

اگر فرض کنیم مطالعه‌ی هر صفحه کتاب که بین سیصد تا پانصد واژه را در خود جا می‌دهد، به‌طور میان‌گین، سه دقیقه طول بکشد، آن شخص چنان‌چه یک ساعت پی‌درپی و بدون هیچ وقفه‌ای کتاب بخواند، می‌تواند بیست صفحه بخواند. حالا وقتی پانصد را بر بیست تقسیم کنیم، عدد بیست‌وپنج نمایان می‌شود. یعنی آن شخص باید در بیست‌وچهار ساعتِ شبانه‌روز، بیست‌وپنج ساعت کتاب بخواند؛ یک‌سره و ترمزبریده و احتمالاً خواب‌آلوده! بسیار خوب، پس معلوم می‌شود که چنین چیزی در حالت عادی نمی‌شود.

احتمال دارد مدعی ما را متهم کند که زمان مطالعه‌ی هر صفحه را زیادازحد برآورد کرده‌ایم. باکی نیست! این بار به‌گونه‌ای دیگر محاسبه می‌کنیم. احتمالاً همگی بپذیریم که یک آدم در حالت معمول، دستِ‌کم به شش ساعت خواب نیاز دارد. بنابراین می‌تواند هیجده ساعت بیدار بماند. اگر آن شخص تمام آن هیجده ساعت را بخواهد مصروف خواندن کند، و حتا حین غذاخوردن و حمام‌کردن و قضای حاجت هم به مطالعه‌اش ادامه دهد، سرجمع، هیجده ساعت زمان دارد. اگر پانصد را بر هیجده تقسیم کنیم، حاصلْ حدود بیست‌وهشت می‌شود. یعنی باید طی هیجده ساعت، به‌طور میانگین، هر دو دقیقه یک صفحه مطالعه کند و البته می‌تواند هر ساعت حدود چهار دقیقه هم استراحت نماید. آیا چنین چیزی در واقعیت، و آن هم طی مدتی مثلاً یک یا چند ماهه، ممکن است؟! یعنی مثلاً کسی می‌تواند کل زمانش را تماماً به مطالعه اختصاص بدهد؟ و اصلاً می‌تواند این‌همه مطالعه کنَد و سالم بماند؟

شاید هم آن مدعی، ادعا کند که تندخوان است و می‌تواند هر صفحه را باز هم در زمانی بسیار کم‌تر از برآورد ما مطالعه نماید؛ مثلاً هر صفحه یک دقیقه، و بعدش هم اضافه کند که این‌طوری کم‌تر از هشت‌ونیم ساعت برای مطالعه زمان نیاز دارد و می‌تواند هشت ساعت کار کند، حدود هشت‌و‌نیم ساعت مطالعه کند و بقیه را هم بخورد و بخوابد و این‌گونه به همه‌چیزش هم برسد. اگر این‌طور باشد، پُر هم بی‌راه نمی‌گوید. دستِ‌کم با حساب‌وکتاب که جور درمی‌آید، عملش هم پای خودش. اما یک جای کار می‌لنگد.

اگر کمی از ترفند و فرایند تندخوانی آگاه باشیم، نیک درمی‌یابیم که از یک طرف، هر کتابی را نمی‌توان این‌گونه خواند و از طرف دیگر، آن تندخواندن با خواندنِ توأم با تأمل که منجر به درک و فهم فحوا و محتوای کتاب می‌شود بسیار فرق دارد؛ زیرا تکنیک‌های تندخوانی غالباً بر فهمی کلی و سطحی از متن تکیه دارند؛ یعنی طوری که تندخوان بتواند بفهمد که کلیت متن درباره‌ی چیست و منظور نویسنده درکل چه بوده است.

از این واقعیت چنین نتیجه می‌توان گرفت که کتاب‌های موردِمطالعه‌ی آن فردِ تندخوان، کتاب‌های جدیِ نفس‌گیرِ ذهن‌سوز نمی‌تواند باشد و احتمالاً سطح جدیت آن کتاب‌ها از رمان یا متن‌های پیش‌پاافتاده فراتر نمی‌رود. در این‌جا لازم است یادآوری کنم که پیش‌تر، در پاراگراف پنجمِ همین یادداشت اعلام کردم که کتاب‌های رمان و نوشته‌هایی را که اطلاعات جدی به خواننده نمی‌دهند و ذهن وی را درگیر نمی‌کنند، در زمره‌ی کتاب به‌‌حساب نمی‌آورم.

بنابراین، اگر بخواهیم واقع‌بین باشیم و از نوادر و نوابغ چشم بپوشیم، ادعای مطالعه‌ی پانصد صفحه و اعداد دیگری در همین حدوقد، انصافاً معقول نیست. اندیشیدن به این‌جور آمارها و تلاش برای رسیدن به آن‌ها، جز عِرض خود بردن و زحمت خود داشتن چیز دیگری که نصیبمان نمی‌کند هیچ، امیدمان را هم بر باد می‌دهد. به‌خصوص برای انگیزه‌ی کسانی که در آستانه‌ی جرگه‌ی کتاب‌خوانان‌اند و هنوز به آن وارد نشده‌اند، این‌قبیل آمارهای تخیلی بسیار خطرناک و مهلک است.

به‌نظر من، کمیت با این‌که بسیار مهم است، نباید قاتل کیفیت شود. ضمن این‌که چه کتاب‌خوانِ تازه‌کار، چه کتاب‌خوانِ کهنه‌کار، اگر از مطالعه لذت نبرد و مدام در قیدوبند تعداد صفحه و حجم کتاب باشد، پس از چندی، از کتاب‌خواندن دل‌زده می‌شود و آن کار را کنار می‌گذارد. آن‌گاه کتاب‌خواندن برای وی به عادت بدل نمی‌شود و مانند خیل عظیم مردم، برایش به کاری تفننی و صرفاً برای وقت‌گذرانی تبدیل می‌شود.

   کتابی که می‌خوانیم، ماه‌ها و شاید سال‌ها فکر نویسنده را به خود مشغول داشته است. از کلمه‌ها و جمله‌های بسیار تشکیل شده است که هر کدام از آن‌ها برای خود معنای خاص خود را دارند و در تناسب و تعامل باهم معناهای جدید می‌آفرینند. چه‌بسا یک قید یا یک صفت معنای جمله و حتا محتوای کتاب و منظور نویسنده را تغییر بدهد. این‌ها همه، برای خوانده‌شدن و فهمیده‌شدن به تأنی نیاز دارند. به‌بهانه‌ی تندخوانی، با چشم‌چرانی روی متن، سروته کتاب‌ را نمی‌توان به‌هم آورْد. مطالعه‌ی این‌شکلی چه فایده‌ای دارد؟ مطالعه‌ی کتابی که از ترسِ کم‌بود وقت، سراسیمه به جانش بیفتیم، دیگر لذتی ندارد؛ اصلاً دیگر مطالعه نیست. این نوع مطالعه فقط لایق نامه‌ها و پرونده‌های بی‌سروته اداری است که هم نویسنده‌اش آن را سرسری می‌نویسد، هم خواننده‌اش آن را از سر جبر می‌خواند. 

حالا با این اوصاف، بالأخره اگر چند صفحه کتاب بخوانیم خوب است؟ میزان پیش‌نهادیِ من برای سهم روزانه‌ی کتاب‌خواندن، دستِ‌کم ده صفحه است. این‌طوری می‌توانیم امیدوار باشیم که در هر ماه یک کتابِ مثلاً سیصدصفحه‌ای را مطالعه کرده‌‌ایم. اگر زمان موردنیاز برای مطالعه‌ی هر صفحه را به‌طور میان‌گین پنج دقیقه برآورد کنیم، برای مطالعه‌ی ده صفحه کتاب باید جمعاً پنجاه دقیقه وقت بگذاریم و این یعنی با صَرف کم‌تر از یک ساعت در هر روز، می‌توانیم با معیار من، کتاب‌خوان تلقی شویم و هم‌چنین بعد از گذشت یک سال، بیش از سه‌هزاروشش‌صد صفحه کتاب بخوانیم.

اما حتا اگر هر روز به‌طور مستمر دستِ‌کم ده صفحه کتاب هم بخوانیم، هنوز به کتاب‌خوان فوقِ‌حرفه‌ای تبدیل نشده‌ایم. شاید بپرسید اصلاً این «فوقِ‌حرفه‌ای» دیگر چه صیغه‌ای است؟! من لفظ فوقِ‌حرفه‌ای را برای آن دسته از کتاب‌خوان‌ها به‌کار می‌برم که از مرحله‌ی مطالعه فراتر می‌روند، در روند مطالعه فعال‌اند، به گزاره‌های کتاب با دید سنجش‌گرانه نگاه می‌کنند، پس از خواندنِ آن تکه از کتاب می‌توانند خلاصه‌ای از آن به‌دست دهند و ازهمه مهم‌تر، حین مطالعه یا پس از آن، ایده‌هایی به ذهنشان می‌رسد که می‌توانند آن را با بهره‌گیری از دانش خود تحلیل کنند و شرح‌وبسط دهند و طرحی تازه و نگاهی نو بیافرینند که شاید ژرف‌تر و گسترده‌تر از محتوای گزاره‌های کتاب باشد.

حالا که معنای واژه‌های عنوان یادداشت را به‌دقت شرح دادم و نیز ویژگی‌های فوقِ‌حرفه‌ای‌بودن را برشمردم، به قسمت اصلی این نوشته می‌رسیم؛ یعنی همان سؤال عنوان یادداشت، «چه‌طور به یک کتاب‌خوان فوقِ‌حرفه‌ای تبدیل شویم؟» به‌عبارت دیگر، به این پرسش جواب می‌دهم که چه‌گونه می‌شود به آن سطح از اِدراک و اِشراف و سنجش و آفرینش درباره‌ی متنِ خوانده‌شده رسید و بهره‌وری مطالعه را به‌حداکثر رساند. از این‌جا به‌بعد، یادداشتم شکل دیگری به خود می‌گیرد و بیش‌تر به مطرح‌کردنِ تکنیک‌های پیش‌نهادیِ من می‌پردازد. پس باهم به قسمت جدی‌ترِ یادداشت می‌رسیم.

توجه: این‌ تکنیک‌ها را که البته چندان هم بکر نیستند،اما بسیار کارآمدند، اگر بتوان اسمشان را تکنیک گذاشت، باید در مقاطعِ مختلفِ مطالعه به‌کار بُرد: برخی را حین مطالعه، بعضی را بلافاصله بعد از مطالعه، چندی را چند روز بعد، و شماری را مدت‌ها بعد از مطالعه باید اجرا نمود. در توضیح هر تکنیک به این نکته هم اشاره کرده‌ام.

 

۱. دسته‌بندی موضوع

اگر بتوانیم هنگام مطالعه‌ی آن پاراگراف یا پاراگراف‌ها به جمله‌ی موضوع مدِ‌نظر نویسنده پی ببریم، یافت و دریافت سخن نویسنده بِهْ‌تر و سریع‌تر روی می‌دهد. به‌مرور، با تمرکز بیش‌تر بر این خصیصه و تمرین بیش‌تر برای تشخیص آن، هم ذهنمان نکته‌بین‌تر می‌شود، هم با نوشتن جمله‌ی موضوع در کنار پاراگراف‌ها، به‌هنگام مرور کتاب یا مقاله، روند بازیابی ایده‌های کتاب شتاب می‌گیرد. البته همیشه هم قرار نیست که حتماً جمله‌ی موضوع را در کنار پاراگراف بنویسیم؛ گاهی یک مصراع یا نمونه‌ای از کلماتِ قصار یا حتا یک ارجاع به کتابی که با محتوای آن پاراگراف هم‌سو است یا آن را تکمیل می‌کند هم می‌تواند بسیار کارگر افتد.   

۲. دقت‌ در ظاهر و باطن نوشته

همان‌طور که در یک ساخت‌مان همه‌چیز ازقبیل ستون‌ها و نمای دیوارها بر کیفیت آن اثر می‌گذارد، در نوشته هم عنصرهای مختلف تشکیل‌دهنده‌ی متن چه لفظی، چه معنایی، بسیار مؤثرند. واژه‌ها و عبارت‌ها، جمله‌ها و پاراگراف‌ها، ارتباط و انسجام میان آن‌ها، منطق و ادله‌ی گزاره‌ها، منابع و مآخذ نقلِ‌قول‌ها و سندها، همه‌وهمه اطلاعات بسیاری به خواننده می‌دهند. بعضی از این اطلاعات به‌تصریح ابراز گشته‌اند، بعضی دیگر به‌تلویح بیان شده‌اند. بعضی در ضمنِ متن نمود می‌یابند وبعضی دیگر در دل متن نهفته‌اند. هرقدر بیش‌تر به این پدیده‌های متن‌ساز دقت کنیم، در خواندن حرفه‌ای‌تر عمل کرده‌ایم.

۳. مطالعه‌ی انتقادی

سخن را و هر چیز دیگری از آن نوع، ازجمله کتاب را باید با نگاه انتقادی ورانداز کرد. این کاملاً طبیعی است که هیچ نویسنده‌ای هرقدر هم خبره و معتبر، نمی‌تواند به همه‌‌چیز اِشراف داشته باشد، یا از همه‌ی زاویه‌ها به موضوع بنگرد. این واقعیت باعث می‌شود نوشته‌های او خطاپذیر شوند. جز آن، چه بسیار کتاب‌هایی که مغرضانه نوشته می‌شوند و سعی در کتمان یا تحریف بسیاری از واقعیت‌ها دارند. ولی ما نباید بازی‌چه‌ی دست نویسنده‌ی خطاکار یا سهل‌انگار شویم. باید در بیانات و بیّنات نویسنده دقیق شویم و ضعف و قوت نوشته‌هایش را بسنجیم.

۴. حاشیه‌نوشتن

هنگام مطالعه، هرقدر هم کم‌سواد باشیم یا از موضوع موردِنظرِ نویسنده کم‌اطلاع باشیم، وقتی آن متن را می‌خوانیم چیزی به خاطرمان می‌رسد. این چیز را اگر در حاشیه‌ی کتاب بنویسیم، ارزش مطالعه‌مان چندین برابر می‌شود. حال مهم نیست که آن چیز چیست. می‌تواند خلاصه‌ای از همان پاراگراف باشد، یا ارتباط موضوع نوشته با موضوعی دیگر در حوزه‌ای دیگر، یا دلیلی بر رد یا تأیید آن موضوع. حاشیه‌نویسی ذهن مخاطب را وامی‌دارد که فکر کند تا در ذهنش شبکه‌ای از اطلاعات و ایده‌ها و تحلیل‌ها ایجاد نماید.

۵. معرفی‌کردن و خلاصه‌‌کردن

اگر کتاب را طوری بخوانیم که بعد از مطالعه بتوانیم آن را در چند صفحه معرفی کنیم و خلاصه‌ای متوازن از همه‌جای آن ارائه بدهیم، می‌توان ادعا کرد که آن کتاب را به‌طور فوقِ‌حرفه‌ای خوانده‌ایم؛ زیرا برای انجام این کار باید آن‌قدر به متن کتاب احاطه داشته باشیم که بتوانیم قسمت‌های کم‌اهمیت را از بخش‌های پراهمیت جدا کنیم و عناصر به‌جامانده را به‌طرزی ماهرانه در هم چفت و ارائه کنیم. خودِ معرفی‌کردن و خلاصه‌کردن کتاب هم می‌تواند انگیزه‌ای قوی باشد برای مطالعه‌ی کتاب و مطالعه‌ی هرچه دقیق‌تر کتاب.

۶. مقایسه‌‌کردن و مقابله‌کردن

وقتی متنی را می‌خوانیم، ممکن است پیش‌ترش کتابی یا مقاله‌ای دیگر را هم در همان حوزه خوانده باشیم. مثلاً اگر قبلاً کتاب «بامداد اسلام» نوشته‌ی عبدالحسین زرین‌کوب را خوانده باشیم و الآن در حال مطالعه‌ی «تاریخ صدر اسلام» نوشته‌ی جعفر شهیدی باشیم، می‌توانیم حداقل در مورد قسمت‌های خاصی، این دو کتاب را از منظرهای گوناگون باهم مقایسه و مقابله کنیم. از دل همین مقایسات و مقابلات است که مطالعات چندبعدی می‌شود و می‌توانیم هم انتقادی بیندیشیم، هم بر پاراگراف‌ها حاشیه بنویسیم، هم کتاب را معرفی کنیم.

۷. نقدنوشتن

همه‌ی آن‌چه تا به‌این‌جا گفتیم، اگر به‌شکل کامل انجام گیرد، می‌تواند مقدمه‌ای شود برای مرحله‌ی نقدنوشتن. این مرحله تاحدودی با مرحله‌های پیشین فرق دارد؛ زیرا اضافه بر همه‌ی دقت‌ورزی‌های پیش‌گفته، چندین تخصص هم نیاز دارد. منتهای درجه‌ی نقد کتاب، نقد همه‌جانبه است که همه‌چیزِ کتاب را از طرح و رنگ جلد کتاب گرفته تا نثر و قطع و فونت و محتوای کتاب دربرمی‌گیرد؛ اما قرار هم نیست که همه‌ی نقدها تا این‌حد جامع باشند، بلکه می‌شود نقد را به پدیده‌ی خاصی منحصر کرد و فقط در همان خصوص نقد نوشت.

بااین‌حال این کار تخصص می‌خواهد و کار هر کس نیست. اما این جدیت فقط وقتی لازم است که آن نقد بخواهد در جایی به‌طور رسمی منتشر شود. هدف ما از نوشتن نقد بر کتاب، تعمیق مطالعه است، نه خودِ نقدنوشتن؛ بنابراین همین که نهایت تلاش خود را بکنیم تا کتاب را جانانه بخوانیم و نقدی هم در حد اطلاعات خودمان بر آن بنویسیم، چیزی از فوقِ‌حرفه‌ای‌بودنِ مطالعه‌ی ما نمی‌کاهد.

 

 

 

 

 

    

 

 

 

 

  • معین پایدار
۰۴
آبان

هاهاهاها! نه...، این نوشته برخلاف آن‌چه خواه‌ناخواه گمان کرده‌اید، درباره‌ی موسیقی نیست. آخَر خوانندگی داریم تا خوانندگی! این خوانندگی‌ای که الآن دارید درباره‌اش می‌خوانید، برعکس آن خوانندگی‌ای که می‌روید و در کنسرت‌ها می‌بینید، کاملاً ساکت و بی‌سروصدا است؛ به‌حدی که خیلی‌ها آن را به بی‌خواب‌ها پیش‌نهاد و توصیه و حتا برایشان تجویز می‌کنند تا بلکه خوابشان ببرَد! می‌بینید این نوع خوانندگی چه‌قدر نرم و آرام است؟!

این روزها درباره‌ی نوشتن، زیبانوشتن، درست‌‌نوشتن، خلاقانه‌نوشتن، ذاتِ نوشتن، روحِ نوشتن، فرهنگِ نوشتن، چراییِ نوشتن، چه‌گونگیِ ‌نوشتن، فایده‌ی نوشتن و خلاصه هزار جور فلانِ نوشتن و بهمانِ نوشتنِ دیگر، زیاد می‌بینیم و بسیار می‌شنویم و خیلی می‌خوانیم و فراوان می‌نویسیم. انواع کلاس‌های نوشتن، به‌خصوص داستان‌نوشتن هم که علی‌برکت‌الله؛ همین‌طور دارند زیاد می‌شوند و به‌قول یکی از فعالان عرصه‌ی نویسندگی، آموزش‌دهندگانِ داستان‌نویسی از آموزش‌بینندگانِ داستان‌نویسی بیش‌تر شده‌اند.

نمی‌خواهم حرف‌های عجیب‌غریب و خلافِ‌انتظار بزنم و مثلاً بگویم: «نوشتن بد است» یا «ننویسید» یا «چرا این‌قدر نویسندگی». خیر، به‌هیچ‌وجه، اتفاقاً من هم تمام‌قد و با تمام توان بر نوشتن و ارزندگی و بایستگیِ هرچه‌ تمام‌ترِ آن تأکید می‌کنم. خودِ من هم یکی از مروّجان نوشتن و مشوّقان اهلِ‌نوشتنم. درست است که این روزها، گفتن و شنیدن و خواندن  و نوشتن درباره‌ی نوشتن زیاد شده است؛ اما هنوز با مقدار کافی که هیچ، حتا با حد استاندارد بسیار فاصله داریم. پس اگر ایران همه صفحه بشود و ما همه قلم، و مدام به‌جای خوردن و خوابیدن و نوشیدن و نیوشیدن، بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم، باز هم بسیار اندک است و هنوز از دنیا خیلی عقبیم.

حتماً نزد خودتان می‌گویید: «خب پس حرف حسابت چیست؟! بالأخره به نوشتن بپردازیم یا نپردازیم؟!» بله، البته که بپردازیم؛ ولی به خواندن هم بیش‌تر بپردازیم؛ بسیار بیش‌تر از نوشتن. یک لحظه تصور کنید جامعه‌ای را که همه در آن فقط می‌نویسند و هیچ‌کس چیزی نمی‌خواند. بسیار خوب، پس آن نویسندگان برای چه‌کسی دارند می‌نویسند؟ شاید بی‌درنگ بگوییم: «برای خودشان، برای دل خودشان!»

این جواب اگرچه به‌ظاهر جواب است، ولی ناب نیست. خودمانیم، انصافاً این حرف که «اگر فقط خودمان  مطلب خودمان را بخوانیم هم کافی است»، واقع‌بینانه‌ و نکته‌سنجانه نیست! هرقدر هم که خاطره و دل‌نوشته و حدیثِ‌نفس برای خودمان بنویسیم، باز هم جای نوشته‌ی بامخاطب خالی می‌ماند. این را به‌استناد تجربه‌ی خودم از نوشتن می‌گویم. نویسنده، چه خیال‌انگیز و هنری بنگارد، چه واقعیت‌بنیاد و علمی بنویسد، به مخاطب دل‌خوش است و اوج لذتش وقتی است که اثرگذاری نوشته‌اش را روی خواننده حس می‌کند.

بسیار خوب. نمی‌خواهم بیش از این مقدمه ببافم! فکر می‌کنم تا همین‌جا هم توانسته باشم ارزش خواندن را یادآور شوم و اهمیت و اولویت آن را بر نوشتن نشان بدهم. پس دیگر یک‌راست می‌روم سر اصل مطلب. اگر تا این‌جای کار شما هم با من هم‌عقیده‌اید، ادامه‌ی این نوشته را بخوانید تا هنر خوانندگی را فرابگیرید و بتوانید بعدازاین هنرمندانه بخوانید.

وقتی سخن از خواندن به‌میان می‌آوریم، خودبه‌خود داریم از خواندن یک متن حرف می‌زنیم؛ حالا فرقی نمی‌کند که این متن در کتاب است یا در مقاله، روی کاغذ نوشته شده یا روی صفحه‌ی یک وب‌گاه به نمایش درآمده. مهم این است که با متن سروکار داریم و مهم‌تر این است که همه‌ی متن‌ها در چند چیز باهم اشتراک دارند:

اول این‌که همه‌شان دارند محتوایی را ارائه می‌دهند، دوم این‌که همه‌شان  ساختار و چیدمان  دارند، و سوم این‌که همه‌شان از شماری واژه و جمله و پاراگراف ساخته شده‌اند که در قالب آن ساختار قرار گرفته‌اند. پس منطقاً بر اساس همین ویژگی‌های مشترک، به چیستی و چه‌گونگی هنر خوانندگی می‌پردازیم. از این‌جا به‌بعد، چشمانتان را دو برابر باز کنید تا هم بهره‌وری مطالعه‌تان را افزایش دهید، هم با خواندنِ هنرمندانه‌، نوشتن هنرمندانه را نیز بیاموزید.

قبل از هر چیز باید این را به‌خاطر بسپارید که آن‌چه می‌نویسیم، همان خوانده‌ها و شنیده‌های ماست که پس از تحلیل مغزمان، در قالبِ موضوعی معیّن و با ساختاری مشخص به‌صورت متن از خاطرمان سر برمی‌آورَد. شاید الآن که از مغز و تحلیل و موضوع و ساختار اسم بردم، گمان کنید که دارم درباره‌ی مسئله‌ی پیچیده‌ای حرف می‌زنم؛ اما نه، هیچ این طور نیست؛ برعکس، خیلی هم ساده و پیشِ‌پاافتاده است.

بگذارید واضح‌تر بگویم: وقتی داریم چیزی می‌نویسیم، غیرممکن است از واژه‌ای استفاده کنیم که تا آن‌موقع نه آن را در نوشته‌ای خوانده‌ایم، نه آن را در جایی شنیده‌ایم. بنابراین پذیرفتنی نیست که من در نوشته‌ام مثلاً از واژه‌ی «تبختر» استفاده کنم و مدعی باشم که آن واژه را نه در متنی خوانده‌ام، نه در جایی شنیده‌ام. حتا اگر مطلقاً به‌یاد نیاورم که کجا آن را خوانده یا شنیده‌ام، به‌صِرفِ این‌که به‌کارش برده‌ام می‌توان نتیجه گرفت که ناخودآگاه، زمانی آن واژه به‌چشمم خورده یا به گوشم رسیده است.

این‌ها را گفتم تا نشان دهم که هنر خوانندگی، چه‌طور می‌تواند به هنر نویسندگی منجر شود. اکنون از جزء‌های کوچک شروع می‌کنیم و به جزءهای بزرگ‌تر می‌رسیم. آن‌ عنصری که بیش و پیش از عنصرهای دیگرِ متن به چشم می‌آید، عنصر واژه است؛ دلیلش هم این است که کوچک‌ترین و بارزترین جزء است و شناخت و دریافت آن راحت‌تر از همه‌ی جزءهای دیگر متن است.

وقتی نوشته‌ای را می‌خوانید، به واژه‌هایش خوب دقت کنید. ببینید نویسنده از چه سنخ واژه‌هایی استفاده کرده است. از واژه‌های ساده و جاافتاده بهره جسته یا از واژه‌های تازه و پیچیده؟ واژه‌ای هست که معنایش را ندانید؟ اگر شما جای نویسنده بودید، برای بیان مقصودتان همان واژه‌ها را به‌کار می‌گرفتید؟ واژه‌هایی که نویسنده در نوشته‌اش آورده، از نظر سبک و سیاق باهم تجانس دارند؟ از حیثِ صحت و دقت چه‌طور؟ نویسنده تا چه اندازه واژه‌ها را در معنای خودشان  صحیح و دقیق نشانده است؟

علاوه بر این‌ها، می‌شود چندین پرسش ظریف‌تر دیگر هم درباره‌ی واژه‌های یک متن مطرح کرد؛ ازجمله این‌که مثلاً کلمه‌های عربیِ جمعْ بیش‌تر مکسرند یا سالم؟ اگر سالم‌اند، با نشانه‌های جمع فارسی جمع بسته شده‌اند یا با نشانه‌های جمع عربی؟ منظورم این است که فرضاً اگر نویسنده خواسته است واژه‌ی «عالِم» را جمع ببندد، از «علما» استفاده کرده یا «عالمین» یا «عالم‌ها» یا «عالمان»؟ اگر به‌جای فلان واژه بَهمان مترادفش در متن می‌آمد نوشته قوی‌تر نمی‌شد؟

این نکته‌های ریز چه‌بسا در نگاه اول چندان جلبِ‌توجه نکنند؛ ولی خواه‌ناخواه روی مخاطب اثر می‌گذارند و به نوشته رنگ‌وبوی خاصی می‌دهند. حتا اگر خواننده به سازوکار زبان وارد باشد، ممکن است بتواند به گرایش‌های زبانی نویسنده هم پی ببرد. وقتی خواننده به این نکته‌ها حساس شود و در آن‌ها دقت نماید، تازه در راه تقویتِ ادراکش از نثرِ موردنظرش گام می‌گذارد و به لایه‌ای درونی‌تر و جدی‌تر از درک نوشته وارد می‌گردد.

پس از دقت در واژه‌ها، جمله‌ها و ساختارهای نحوی‌شان را زیر نظر بگیرید. جمله‌ها اغلب بلندند یا کوتاه؟ بیش‌تر خبری‌اند یا پرسشی؟ سبک بیان جمله‌ها رسمی و منطقی است یا صمیمانه و احساسی؟ فعل‌های جمله‌ها از نظر شمار و زمان چه‌طورند؟ بر اساس اول‌شخص نوشته شده‌اند یا دوم‌شخص یا سوم‌شخص؟ اگر دوم‌شخص‌اند، مخاطب را با حالت جمع و محترمانه خطاب کرده‌اند یا مفرد و خودمانی؟ اصلاً این جمله‌ها در هم خوب چفت شده‌اند یا نه؟ می‌بیند چه‌قدر می‌توان در جزئیات یک متن دقیق شد و از دلش نکته و اطلاعات بیرون کشید؟

تأمل در پاراگراف‌ها سطح بَعدیِ رسیدن به هنر خوانندگی است؛ برای نمونه، آیا حجم پاراگراف‌ها متعارف و استاندارد است؟ جمله‌های پاراگراف باهم پیوستگی لازم  و کافی دارند؟ موضوع در آن پاراگراف خوب پرورده و پرداخته شده است؟ اصلاً اگر آن پاراگراف نوشته نمی‌شد، به غنای متن خدشه‌ای وارد می‌شد یا نوشته موجزتر و خواندنی‌تر می‌گشت؟

حال که سطح پاراگراف را هم بررسی نمودیم، نوبت به انسجام ساختاری نوشته می‌رسد. منظور از انسجام ساختاری، ارتباط و انضباط منطقی و مناسب جمله‌ها و پاراگراف‌های متن باهم است. بعضی وقت‌ها متن‌هایی را می‌خوانیم که انسجام ساختاری ندارند؛ مثلاً موقع مطالعه‌شان ناگهان به خود می‌آییم و از خود می‌پرسیم: «جای این پاراگراف نباید این‌جا باشد؛ اگر در اول متن می‌آمد، به فهم مطلب خیلی بیش‌تر کمک می‌کرد.»

تا این‌جای کار هرچه گفتم، کم‌تر جنبه‌ی محتوایی داشت و معمولاً یا به زبان نوشته مربوط می‌شد یا به چیدمان اجزا و عناصر متن؛ اما بسیار واجب است که به انسجام محتوایی نوشته هم توجه ویژه‌ای کنیم؛ چون هر متنی برای این نوشته شده که محتوایی را درباره‌ی موضوعی مشخص بیان کند: اید‌ه‌ای را مطرح سازد، تحلیلی را از پدیده‌ای ارائه دهد، راهِ‌حلی برای مشکلی پیش نهد، نقدی را از چیزی عرضه نماید.

پس محتوا اگر مهم‌تر از زبان نباشد، کم‌اهمیت‌تر از آن هم نیست. بسیار خوب، حالا که تا حدودی اهمیت محتوا نمایان شد، زمان آن رسیده که درباره‌ی چندوچون دقت‌کردن در محتوای متن هم توضیحی به‌اندازه بدهم. این کار را شاید نشود در همان دفعه‌ی اول انجام داد و به‌احتمال قوی، از تأمل در دیگر بخش‌های نوشته بیش‌تر تمرکز بطلبد؛ چون به‌نسبتِ آن بخش‌های دیگر به‌مراتب انتزاعی‌تر است.

جدا از آن، تشخیص این موضوع به دانش و مهارت عمیق‌تری نیاز دارد؛ برای همین شاید این کار برایتان در آغازِ کار راحت نباشد؛ ولی هرچه به محتوا بیش‌تر اِشراف داشته باشید و از ذهن منظم‌تر و منطقی‌تری برخوردار باشید، در این مسیر جلوترید. همان‌طور که داستان‌ها یک سیر روایت دارند و از جایی شروع می‌شوند و به جایی ختم می‌گردند، نوشته‌های غیرداستانی هم چنین سیری را البته به‌گونه‌ای دیگر دارا هستند.

یک نوشته‌ی خوب به‌طور کلی، یا بر مدار «علت‌ومعلول» می‌چرخد یا بر بستر «روایت» راه می‌پیماید؛ اما جزو هرکدام از این دو دسته که باشد، اسلوب و قاعده‌ای دارد. مثلاً محتوای منسجم، اگر از جنس علت‌ومعلول باشد، منطقی قوی و استدلال‌هایی متقن دارد، و متن سنجیده این گزاره‌ها را به‌شکلی معقول و ذهن‌پسند در دل خود جا داده است. اگر هم حالت رِوایی دارد، از آغاز و میان و پایانِ به‌هم‌پیوسته و خاطرنوازی بهره‌مند است.

می‌دانم که این حرف‌ها هرقدر هم واضح و شفاف باشند، باز هم نمی‌توانند آن‌طور که باید و شاید منظورم را برسانند؛ چون دارم در باب پدیده‌ای بسیار انتزاعی و موردْمحور توضیح می‌دهم و تا نمونه‌ای معیّن نباشد، جان کلام هم‌چنان مبهم و نامفهوم می‌مانَد؛ اما به‌هرحال، در این یادداشت بیش از این نمی‌توان به‌ این موضوع پرداخت و شرح‌وبسط آن به یادداشت دیگری احتیاج دارد.

راستی، احتمالش زیاد است که وقتی تصمیم بگیرید به این نکته‌ها توجه کنید و با این دقت نوشته‌ها را بخوانید، سرعت مطالعه‌تان به‌شدت کم ‌شود و حتا ممکن است سه تا چهار برابرِ زمانی را که قبلاً برای خواندن نوشته‌ای صرف می‌کردید، الآن به‌خرج دهید تا همان نوشته را ضمن توجه به آن نکته‌ها مطالعه کنید. این اتفاقْ کاملاً طبیعی  و جزو روند معمول کسب هنر خوانندگی است. مدتی که گذشت و ذهنتان حساس و ورزیده شد، اندک‌اندک پردازشتان هم شتاب می‌گیرد.

اینک، دیگر می‌خواهم کلام را به ختام رسانم و این نکته‌ی پایانی را ابراز دارم که خواندن هم مثل نوشتن آداب دارد و خوب و دقیق خواندن هنری است که نه‌تنها بر فهمیدن و نوشتن، بلکه بر سخن‌گفتن هم اثری بسیار ژرف و شگرف می‌گذارد. خواننده هرچه بیش‌تر به هنر خوانندگی آراسته باشد، می‌تواند توشه‌ی پربارتری از مطالعه‌اش برگیرد و قدرت ادراکش را چندین برابر فزونی بخشد.

  • معین پایدار
۲۶
مهر


پیش از هرچیز خوب است بدانیم که اصلاً چه فایده‌ای دارد کودک کتاب‌خوان بار بیاید. جواب این است که کودک با مطالعه‌ی مداوم و هرروزیِ نوشته‌های مختلف در زمینه‌های پایه‌ای، از طرفی، آرام‌آرام به اندوخته‌ای از دانش‌های چندگانه‌ای دست می‌یابد که می‌تواند در آینده، به‌طور ناخودآگاه از آن استفاده کند و از طرف دیگر، اثری چشم‌گیر و به‌سزا را بر روان‌خوانی‌‌اش تجربه می‌کند. هم‌چنین انبوهی از واژه‌ها و عبارت‌ها و نیز ساختارهای معیار و درست جمله‌بندی را خواه‌ناخواه به‌یاد می‌سپارد.

همین پدیده اندک‌اندک، مایه‌ی برتریِ درخورِتوجّه او بر هم‌سالان و هم‌دوره‌ای‌هایش خواهد شد. نسل کم‌مایه و نادان امروز، نتیجه‌ی کم‌توجهی‌ و سهل‌انگاری آموزگاران و سرپرستان دیروزش است. این نقیصه در نسل‌های کودکانِ کنونی به‌مراتب مهیب‌تر و فاجعه‌بارتر است.

بی‌شک، در این بحرانِ ندانستن و مطالعه‌نکردن، بُرد با کسی است که هم از کودکی به مطالعه عادت کرده است، هم از پیرامونش به‌‌قدر کافی می‌داند، هم در نوشتن و صدالبته خوب و درست نوشتن توانا است. باید با بردباری، با روی گشاده، با جدیت و از همه مهم‌تر، با تشویق‌های کوچک و دائمی و هوش‌مندانه، هر روز، نیم‌ساعت برایش کتاب بخوانید. متن را واضح و شمرده‌شمرده بخوانید تا هم بتواند تلفظ درستِ کلمه‌ها را خوب در ذهنش هضم کند، هم بتواند به فهمی نِسبی از محتوای کتاب برسد.


در فرایند کتاب‌خوان‌کردن کودک ترفندها و نکته‌های زیر را به‌کار بگیرید:

۱. به تصویرهای کتاب عمداً و مخصوصاً توجه کنید؛ زیرا برای کودک، هیچ‌چیز مانند عکس‌ها جذاب و توجه‌انگیز نیست؛

۲. فیلمی را که با موضوع کتاب در ارتباط است برایش به نمایش بگذارید و خودتان هم‌راهش آن فیلم را ببینید. طی دیدن فیلم سعی کنید آن‌چه از کتاب با آن فیلم در ارتباط است، برایش یادآوری کنید. این کار باعث می‌شود کاربرد محتوای کتاب را دریابد و پس از آن، با انگیزه و علاقه‌ی بیش‌تری به مطالعه‌ی آن بپردازد؛

۳. هر بار که از سر کار به خانه می‌آیید، پیش از هر‌چیز، از تلاش و پشت‌کارش در خواندن آن کتاب بپرسید. جز این، در جمع‌های خانوادگی با فخر و شادکامی بگویید که او مشغول مطالعه‌ی فلان کتاب است یا از وی بخواهید خلاصه‌ای از آن‌چه خوانده است، برای یکی از حاضران خوش‌ذوقِ آن مجلس تعریف کند.

این‌ کار از سویی، موجب می‌شود کتاب‌خواندن برایش خوش‌آیند و افتخارآمیز شود و از سوی دیگر، انگیزه‌ی خوب و دقیق به‌یادسپردنِ اطلاعاتِ کتاب را در او تقویت می‌کند. هم‌چنین هربار که دانسته‌هایش را برای کسی می‌گوید، در بازیابی و طبقه‌بندیِ دانش‌هایش ماهرتر می‌شود؛

۴. تا می‌توانید جلوی چشمش کتاب بخوانید. اگر خسته‌اید و حوصله‌ی کتاب‌خواندن ندارید، دستِ‌کم وانمود کنید که دارید کتاب می‌خوانید. مدت این کار چندان مهم نیست؛ مهم این است که این کار را هرطور شده، حتا در میهمانی‌ها و روزهای عزا انجام دهید. هدف از این تداوم و پیوستگی این است که متوجه شود مطالعه‌کردنْ مخصوص روزهای معمول نیست؛ بلکه عادتی روزانه است؛

۵. شخصی را برایش برجسته کنید و او را با وعده‌ی تشویق‌های عالی و متفاوتِ آن شخص، همیشه سرحال نگه دارید. این شگرد اضافه بر جنبه‌ی تشویقی‌‌اش، بهره‌گیریِ زیرکانه‌ای است از مَثلِ «مرغ همسایه غاز است»؛ چون تشویق‌های پدرومادر و نزدیکان، پس از مدتی جذابیتشان را از دست می‌دهند. در این موقعیت باید کسی بماند که هم کودک دیربه‌دیر می‌بیندش، هم آن شخص برایش کتاب‌های دل‌کش‌تر و لذت‌بخش‌تر به ارمغان‌ می‌آورَد.

با این سیاست نوعی شرطی‌سازی را اجرا کرده‌اید؛ به‌طوری که ناخواسته این واقعیت در خاطرش تداعی می‌شود که هربار آن شخص را می‌بیند کتابی می‌گیرد و برای این‌که نزد آن شخص سربلند باشد و از جانب او تشویق شود، باید کتابِ قبلی را خوب خوانده باشد. برای این کار کسی را درنظر بگیرید که در کتاب‌خواندن پی‌گیر است و در چشم خانواده و کودک وجهه‌ای علمی و فرهنگی دارد؛

۶. اگر تلفظ درست واژه‌ای را نمی‌دانستید یا از نامی خاص سر در نیاوردید، حتماً به لغت‌نامه‌ها یا دانش‌نامه‌های معتبر رجوع کنید. رجوع به لغت‌نامه نیز خود مسئله‌ی مهمی در رشد زبانی و کلامی آینده‌ی کودکان است. آن‌ها باید به رجوع مداوم به لغت‌نامه‌ها و دانش‌نامه‌ها عادت کنند؛

۷. برای کودک، کتابی کوتاه انتخاب کنید. این‌که کودک ببیند تلاشش نتیجه داده و کتاب پایان یافته است، حس بسیار خوش‌آیندی درَش ایجاد می‌کند. انتخاب کتاب پرحجم بسیار خطرناک است؛ چون احتمال این‌که کودک را از کتاب‌خواندن زده کند زیاد است. نباید کاری کنید که وقتی کودک یاد کتاب و مطالعه می‌افتد، تصویر انبوهی از کتاب‌های حجیم و تمام‌نشدنی در خاطرش شکل بگیرد و خستگی و فرسودگی را در ذهنش تداعی کند؛

سخن آخر این‌که پدرها و مادرها، آن‌چه خواندید خطاب به هر دوی شما بود؛ یعنی هم پدر، هم مادر. تکی عمل‌کردن راه به جایی نمی‌برَد. ببینم چه می‌کنید...!

  • معین پایدار