معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصطلاح‌سازی» ثبت شده است

۲۱
فروردين

ایران‌ویج


تاریخِ زبان‌های ایرانی را زبان‌شناسانِ تاریخی به سه دوره قسمت کرده‌اند: باستان و میانه و نو. زبان‌های دوره‌ی میانه را نیز به دو دسته‌ی شرقی و غربی، و هر کدام از آن دو دسته را به شمالی و جنوبی تقسیم نموده‌اند. بنابراین زبان‌های ایرانیِ دوره‌ی میانه چهار دسته‌اند:

ـ شرقیِ شمالی مانندِ سُغدی و خوارزمی

ـ شرقیِ جنوبی مانندِ بلخی و خُتنی (سکایی)

ـ غربیِ شمالی مانندِ پارتی (پهلوی اشکانی)

ـ غربیِ جنوبی مانندِ فارسی میانه (پهلوی ساسانی)


نکته‌‌ای اصطلاح‌شناختی در این زمینه بسیار شایان توجه و تأمل است و آن این‌که از اصطلاح «پهلوی» برای نامیدن هر دو زبانِ «پارتی» و «فارسی میانه» استفاده می‌کنند. ژاله آموزگار و احمد تفضلی در کتابِ «زبان پهلوی؛ ادبیات و دستور آن» توضیحی دراین‌باره ارائه کرده‌اند:

«پهلوی منسوب به پَهْلَوْ است و این واژه از صورت ایرانی باستان پَرْثَوه آمده است که در اصل به سرزمین پارت اطلاق می‌شد و منسوب به آن در زبان فارسیِ میانه پهلویگ و پهلوانیگ است. فارسی یا پارسی منسوب به پارس، مشتق از صورت ایرانی باستان، پارسه می‌باشد که نام سرزمین پارس است و منسوب به آن در زبان فارسی میانه، پارسیگ است [...] بنابراین از نظر اشتقاق، پهلوی به‌معنیِ زبان پارتی است و نه فارسی؛ ولی از دیرزمان نوشته‌های زردشتیان را که به فارسی میانه است پهلوی (در عربی فهلوی) نامیده‌اند»

چنین می‌نماید که اطلاق لفظ پهلوی یا همان فهلوی به زبان فارسی میانه یعنی همان زبان متن‌های زرتشتی که به زبان متداولِ دوران ساسانی نوشته شده‌اند، از قرن سوم هجری صورت پذیرفته است.

در سده‌های نخستِ دوران اسلامی، اصطلاح «فارسی» را برای فارسی نو که نمونه‌‌ای تحول‌یافته‌ از فارسی میانه است به‌کار می‌بردند؛ ازاین‌جهت اطلاق آن لفظ به فارسی میانه ابهام‌زا و ناممکن بود. برای همین فارسی میانه را پهلوی نامیدند تا با فارسی نو خلط نشود.

بنابراین، آن‌چه در دوران ساسانی، «پارسیگ» نامیده می‌شد، یعنی همان «فارسی میانه» را در دوره‌ی اسلامی «پهلوی» نام دادند، و آن‌چه در دوره‌ی ساسانیان «پهلویگ» یا «پهلوانیگ» گفته می‌شد را در دوره‌ی اسلامی بی‌نام گذاشتند؛ زیرا در آن دوران پهلویگ دیگر زبان زنده‌ای تلقی نمی‌شد.

عرب‌های سده‌های نخست اسلامی معنای اصطلاح پهلوی را گسترش دادند و هرچه به ایران پیش از اسلام مربوط می‌شد، پهلوی (فهلوی) نامیدند. گویا اصطلاح پهلوی برای عرب‌های آن دوران، یادآور تمدن ایران باستان بوده است و مفاهیمی از قبیل اصالت و قدمت و جلالت و اشرافیت را تداعی می‌کرده است.

البته معیّن‌نبودن گستره‌ی جغرافیاییِ «پهله» هم در چند معنا و مصداق شدن اصطلاح پهلوی و مشتقات و منسوبات آن مؤثر بوده است، چنان‌که اصطلاح «فهلویّات» نیز معانی و مصادیق متعددی را شامل می‌گردد و از سروده‌های گویش‌های قدیم گرفته تا سروده‌های شاعران ایرانی پس از اسلام را دربرمی‌گیرد.

اما اصطلاح «فارسی میانه» پس از پیدایش علوم زبانی مدرن به‌کار رفته است. با ایجادشدن زبان‌شناسی درزمانی و هم‌زمانی، نظام اصطلاح‌شناختیِ علوم زبانی تغییر کرد و پدیده‌های زبانی با دیدی جامع‌ و همگانی و روی‌کردی منطقی و نظام‌مند نام‌گذاری شدند. فارسی میانه بدان‌جهت چنین خوانده شده است که از حیث زمانی، میان فارسی باستان و فارسی نو قرار دارد.

نکته‌ی اصطلاح‌شناختیِ دیگر درباره‌ی نام‌گذاری بعضی زبان‌ها و گویش‌های دیرین این است که همه‌ی آن‌ها لزوماً بر حسب ویژگی‌های زبانی‌‌شان نام‌گذاری نشده‌اند، حتا در برخی موارد نام قومیت گویش‌وران آن‌ها هم مد نظر نبوده است، بلکه صرفاً نام منطقه‌ای که آثار مکتوب به آن زبان در آن پیدا شده عامل نام‌گرفتن زبان موردنظر بوده است.

 

در نوشتن این یادداشت از منابع زیر استفاده کرده‌ام:

۱. زبان پهلوی؛ ادبیات و دستور آن، ژاله آموزگار یگانه و احمد تفضلی، چاپ هفتم، نشر معین.

۲. دانشنامهٔ زبان و ادب فارسی، به‌سرپرستیِ اسماعیل سعادت، مدخل «فهلویّات» (تألیفِ فریبا شکوهی)، چاپ اول، نشر فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

  • معین پایدار
۰۹
مهر



۱. مقدّمه

در برابرنهادگذاری هرچه ساخت برابرنهاده‌ها منظم‌تر و منطقی‌تر و قاعده‌مندتر باشد، هم کاربران زبان و به‌ویژه کاربرانِ متخصص زبان در استفاده از آن راحت‌ترند، هم برابرنهادگذاران برای ادامه‌ی فعالیت‌های اصطلاح‌‌سازی و اصطلاح‌گزینی خود از انسجام و چهارچوب آموده‌تری برخوردارند.

هنگام ترجمه‌ی مقاله‌ای اصطلاح‌های آن را برمی‌رسیدم. قبل از ترجمه سیاهه‌ای از همه‌ی اصطلاح‌های تخصصی و نیمه‌تخصصی آن مقاله آماده کردم تا اصطلاح‌ها تاحدامکان یک‌دست ترجمه شوند و از چندگانگی بی‌ضرورت برابرنهادگذاری‌ها پیش‌گیری کنم؛ ازاین‌رو اصطلاح‌گانی خُرد فراهم آوردم و با قیاس اصطلاح‌ها باهم و نیز مقایسه و مقابله‌ی نمونه‌های هر اصطلاح در متن، برابرنهادگذاری را آغاز نمودم. در به‌قاعده‌سازی یکی این اصطلاح‌های نسبتاً پربسامد دریافتم که باوجود نظم و منطق و قاعده‌ی موجود در برابرنهادگذاری آن اصطلاح و شبکه‌ی ساخت‌واژی‌اش، بی‌قاعدگی بی‌ضرورتی وجود دارد که می‌توان آن را هم با همان نظم و منطق و قاعده‌ی موجود سازگار کرد.

آن اصطلاح «science» و شبکه‌ی ساخت‌واژی مربوط به آن در مقاله‌ی یادشده «scientific» و «scientifically» و «scientist» بود. در برابرنهادگذاری چنین پیش رفتم و به چنین نقصی برخوردم:

برابرنهاده‌ی فارسی

اصطلاح انگلیسی

علم

Science

علمی

Scientific

به‌لحاظ علمی

Scientifically

دانش‌مند

Scientist

 

این رویّه خلاف منطق است؛ البته می‌دانیم که نمی‌توان نظم و منطق بی‌استثنا و خلل‌ناپذیر ریاضی را از زبان که پدیده‌ای انسانی و فرهنگی است هم انتظار داشت؛ اما دست‌کم در برابرنهادگذاری باید تا آن‌جا که می‌توان و با رسالت پیام‌رسانی زبان در تضاد نیفتد، نظم را در اصطلاح‌سازی و اصطلاح‌گزینی گستراند. پیش‌نهادم این است که در اصطلاح «scientist» هم ستاک «science» را «علم» در نظر بگیریم و برای پس‌وند «ist» هم پس‌وند «گر» را برگزینیم. این انتخاب هم دلیل‌هایی دارد که ذکر آن در این نوشتار نمی‌گنجد.

۲. تعریف چند مفهوم

۱.۲. نظام‌مند: وجود نظم و هم‌آهنگی همه‌گیر و نزدیک به مطلق‌بودن (قید نزدیک‌ ازاین‌روست که در زبان قاعده‌ی خدشه‌ناپذیر و بی‌استثنا به‌ندرت یافت می‌شود) به‌طوری که حتا اگر در قاعده‌ای نقصی هست همین نقص هم به‌قاعده باشد و همه‌گیر؛

۲.۲. واژ: اصطلاحی پوششی است برای اطلاق مفهومی که هم «وند»ها را دربرگیرد، هم «ستاک‌»ها را؛

۳.۲. قراردادی: معنا و نقش که به‌نوعی برای هر واژ اطلاق یا استاندارد می‌کنیم کاملاً توافقی است و الزاماً پیشینه‌ای در سیر درزمانی آن واژ ندارد؛ هرچند اگر بتوان آن پشت‌وانۀ تاریخی را هم یافت بسیار ارزنده است و بر اعتبار آن انتساب معنا و کارکرد می‌افزاید؛

۴.۲. برابرنهادگذاری: عمل اطلاق اصطلاح یا اصطلاح‌هایی فارسی برای اصطلاحی بی‌گانه با درنظرگرفتن ویژگی‌ها و موقعیت کلامی موردنظر.

۳. طرح مسئله

بِهْ‌تر است مسئله را با نمونه‌ای عینی و ارائه‌ی پیش‌نهادهایی در برابرنهادگذاری نظام‌مند و قراردادی برای آن مطرح کنیم. در زبان فارسی برای بیان معناها و مفهوم‌های گوناگون، اصطلاح‌های گویای نظام‌مند نداریم؛ درحالی‌که باتوجه‌به امکان شگرف و چشم‌گیر واژه‌سازی در زبان فارسی می‌توان به‌آسانی به اصطلاح‌گانی نظام‌مند، منطقی، به‌قاعده، زایا، پویا، رسا و غنی دست یافت.

برای نمونه اگر بخواهیم کسی را که با فلسفه سروکار دارد بنامیم، صَرفِ‌نظر از این‌که آن شخص در چه سطحی و در چه حوزه‌ای به فلسفه می‌پردازد، او را «فیلسوف» می‌نامیم. حال آن‌که این اصطلاح در ذهن فارسی‌زبان فقط یکی از آن چندین معنا و مفهوم را تداعی می‌کند. نوشته‌ی زیر پاره‌ای از یادداشت خانم سایه اقتصادی‌نیا با عنوان «دانشمند، هنرمند، مورخ» است. این نوشته می‌تواند گواهی بر این مدعا باشد و بُعدی از این موضوع را روشن کند:

«در زبان انگلیسی، سه لغت Scientist و Artist و  Historianمعرف سه حرفه‌اند. وقتی از انگلیسی‌زبانی می‌پرسند به چه کاری اشتغال دارد، می‌تواند بی‌دردسر ‌بگوید: من scientist هستم. این کلمه بدان معنی نیست که او لزوماً دانشمندی است با اکتشافات علمی خاص. فردی معمولی است که دارد حوزۀ کارش را برای ما روشن می‌کند: شاخه‌ای از علوم. اما در زبان فارسی «دانشمند» جامع‌‌العلومی است که در زمینۀ مطالعاتی‌اش سرآمد باشد. کلمۀ دانشمند سیمای عمومی کسانی چون خوارزمی و ابن‌سینا را به اذهان متبادر می‌کند و خودبزرگ‌بینانه است اگر کسی خود را دانشمند بنامد. گذشته‌ازاین، عنوانی است سنگین‌تر از آنکه برازندۀ هرکسی باشد؛ همچنین است Artist  (هنرمند) و Historian (مورخ). در زبان فارسی، کسی خودش را با این عناوین معرفی نمی‌کند- حتی اگر شایسته هم باشد. در زبان انگلیسی این لغات می‌توانند برای وصف یک «حرفه» به کار روند؛ اما در زبان فارسی، عناوینی هستند برای اشاره به موقعیتی ممتاز و تقریباً منحصربه‌فرد. جوانی که در یک موسسۀ مطالعات تاریخی کار می‌کند، اگر به خودش بگوید «مورخ» احتمالاً خود را زیاده بزرگ پنداشته است؛ زیرا مورخ، سیمای عمومی کسانی چون ابوالفضل بیهقی و محمدبن‌جریر طبری را پیش چشم می‌آورد- با دستاری بر سر، کتابی قطور زیر بغل و یک قلمِ پَر. همچنین است هنرمند. حتی شناخته‌شده‌ترین هنرمندان هم خود را با این عنوان معرفی نمی‌‌کنند. می‌گویند من سینماگرم، نقاشم، عکاسم؛ اما اگر بگوید من هنرمندم، تلویحاً به کیفیتی متعالی اشاره می‌کند که با فروتنی فاصله دارد.»

در همان نمونه‌ی فیلسوف چند حوزه‌ی معنایی هست که اگرچه باهم در ارتباطند، یک‌سان نیستند و باید اصطلاح‌هایی جداگانه برایشان درنظرگرفت؛ مثلاً کسی که فلسفه‌ای نو از جهان و پدیدارهای آن به‌دست می‌دهد، با کسی که شرح‌دهنده‌ی نظرهای آن شخص است، با کسی که مدرس نظرهای همان شخص است، با کسی که صرفاً نظرهای او را مطالعه می‌کند، با کسی که در ضمنِ مطالعه‌ی نظرهای وی به نقد آن هم می‌پردازد و شاید حتا رأی مستدلی خلاف او هم بدهد، بی‌شک باهم برابر نیستند و نمی‌توان همه‌ی آنان را فیلسوف خواند. در ادامه به‌عنوان نمونه، اصطلاح «فلسفه» و شبکه‌ی معنایی‌ساخت‌واژی آن را به‌هم‌راهِ چند پیش‌نهاد نظام‌مند و قراردادی نشان می‌دهیم:

در این میان، خودِ اصطلاح «فیلسوف» می‌تواند نقش اصطلاح پوششی را بازی کند. هم‌چنین می‌توان لفظ «فیلسوف» را برای همان معنای اول یعنی «کسی که فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند» درنظر گرفت؛ امّا این انتخاب از قاعده‌مندی برابرنهادگذاری می‌کاهد؛ زیرا در فارسی بسیط به‌حساب می‌آید و از حیث ساخت‌واژی با دیگر برابرنهادها نامتجانس است.

نکته‌ی دیگر آن‌که این مفهوم‌ها و معناها را می‌توان برای جامعه یا هر پدیده‌ی دیگری هم به‌کار گرفت؛ مثلاً جامعه‌ی «فلسفه‌ستیز» یا عالِم «فلسفه‌گرا» یا حکومت «فلسفه‌گر». همچنین این لفظ‌ها نامحدودند و می‌توان با پیدایش معنایی متمایز از دیگر معناها به همین شیوه اصطلاحی هم‌آهنگ و نظام‌مدار برساخت.

 

 

مفهوم یا معنا

اصطلاح برساخته

فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌ورز

به‌ظاهر فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌باف

شرح‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌کاو

نقدگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌سنج

صرفاً مطالعه‌‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌خوان

اجراگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌گر

از فلسفه می‌گریزد

فلسفه‌گریز

از فلسفه می‌پرهیزد

فلسفه‌پرهیز

با فلسفه می‌ستیزد

فلسفه‌ستیز

فلسفه را دوست دارد

فلسفه‌دوست

به فلسفه گرایش دارد

فلسفه‌گرا

به فلسفه باور دارد

فلسفه‌باور

به‌طور افراطی به فلسفه اعتقاد دارد

...

...

فلسفه‌پرست

...

...

 

۴. نتیجه‌گیری

آن‌چه در این نوشتار ذکرش رفت، صرفاً پیش‌نهادی نه‌چندان تازه است؛ اما شاید از دو نظر درخور توجه باشد؛ یکی این‌که این موضوع برای چندمین‌ بار در زمانی مطرح می‌شود که به‌خلاف مرتبه‌های قبلی، همه‌ی فناوری‌ها و شرایط سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و نیز موقعیت اجتماعی و فرهنگی اجرای این طرح فراهم است، و دیگر آن‌که نمونه‌ای عینی ارائه داده و با پیش‌نهاد راه‌حلی هرچند ابتدایی در مسیر اجرایی‌ترشدن این طرح گام برداشته است. بااین‌همه، زیاده سهل‌انگارانه است اگر گمان کنیم که به‌‌صِرفِ ارائه‌ی یک یا چند پیش‌نهاد و راه‌حلِ موردی، بتوان در این زمینه راه به‌جایی برد؛ اما اجماع در اجرای این موضوع به‌قدری کارساز و ارزنده است که پژوهش‌ در این حوزه را روا و بایا می‌کند.

 

 

 

  • معین پایدار