جهانِ مدرن و انگاشتِ کاهش ارتباطات
عدهی کثیری باور دارند که در جهان مدرن، ارتباطات کاهش یافته است. آنان ازاینجهت مدرنیته را مینکوهند و دست رد بر سبکِزندگیِ مدرن میگذارند. میخواهم قدری در این باور شک بورزم. اگر در جرگهی زودباوران باشیم، بلافاصله چنین گفتهای را میپذیریم. اگر هم گواهی بخواهیم، فوراً میگویند مگر نه آن است که صلهی رَحِم جای خود را به چتهای شبکههای اجتماعی داده است؟ ما هم با یک درنگ و یافتن چند نمونه در زندگی خودمان و اطرافیانمان آن را تصدیق میکنیم. بعدش هم میرویم و همین سخن را در جایی دیگر میگوییم و زودباورانِ دیگری را از این موضوع آگاه میسازیم.
حالا بیایید از زودباوری دست بکشیم و برای چند دقیقه هم که شده، طوری دیگر به قضیه بنگریم؛ دگرگونه و واژگونه. بیاییم این دو پرسش را از خودمان بپرسیم:
۱. چرا باید به دیدار کسی برویم؟
۲. اگر چنین کاری بایسته است، آن کس چهگونه فردی است؟
معقولاً و نه لزوماً معمولاً، ما کسی را ملاقات میکنیم تا نیازی از خود یا او برآوریم یا به دیدار کسی میرویم تا او یا خود را از فسردگی بیرون آوریم و روانمان را به طرب واداریم. در هردوی این قسم انگیزهها، باید نوعی اشتراک میان ما و آن شخص باشد تا دیدارمان عقلاً موجه گردد. پس اگر به دیدوبازدید کسی برویم که با ما اشتراکی ندارد، عملاً عقلانی رفتار نکردهایم.
اما آنچه در اکثر دیدوبازدیدها، بهویژه دیدوبازدیدهای نوروزانه شاهدیم، ملاقاتهای نَسَبمبنا هستند و عموماً هم ریشهای در نیازهای مادی یا معنوی دوطرف ندارند؛ یعنی شخص مجبور است، به دیدار مثلاً دخترعمهای برود که در هیچ موردی با وی قرابت یا اشتراک ندارد و بهصِرفِ نسبت خانوادگی و اینکه جامعه به آن دیدار برچسب صلهی رحم میزند، خود را به این کار مقید کند.
هرکدام از ما میتوانستیم زمان آن ملاقات را صرف دیدار کسی کنیم که با او همرای و همخوییم و ازقِبل معاشرت با وی سودی بهمان میرسد، یا اینکه در گوشهای بنشینیم و کار دلخواهمان را انجام دهیم، غذای مطبوعمان را بپزیم، موسیقی مطلوبمان را گوش دهیم، برنامهی موردِعلاقهمان را ببینیم و به چندینوچند کار و کردار دیگری بپردازیم که میتوانند در همان زمان برایمان گرهگشا یا لذتبخش باشند.
خودِ من در مصاحبت با دوستان خوشذوق و صاحبسخنم چیزهای بسیاری میآموزم و اندرزهای تازهای به گوش میآویزم که اگر در آن جمعهای بیسروته خانوادگی میبودم، یکصدش را هم فراچنگ نمیآوردم. یا گاهی که کنج عزلت میگزینم و چیزی مینویسم یا با کتابی، نوایی، فیلمی، چیزی الفت میگیرم، آنچنان شرَرشار و بهجتگسار میشوم که حظم در وصف نمیگنجد.
پس چرا باید چنین کاری کنیم و با کسی همنشین شویم که هم او گفتههای ما را نامفهوم میداند، هم ما حرفهای او را بیاهمیت میپنداریم؟ اجرای سنت؟ چرا باید سنتی را بهجا آوریم که رهآوردی جز اتلاف وقت و سلب لذت ندارد؟ مگر ما چند سال زندهایم که بخواهیم خودمان را در این آداب دستوپاگیر بپیچانیم؟ تازه، این سنت، اضافه بر مشکلات پیشگفته، چندین معضل دیگر هم با خود در پی دارد. در ادامه نمونهای میآورم و آن را شرح میدهم:
فرض کنید تعطیلات نوروزی است و قرار است عدهای از اهلِفامیل به دیدنتان بیایند. با فرض اینکه از پیش، فرایندِ خانهتکانی را که گاهی به خانهپُکانی هم منتهی میشود، بهفرجام رساندهاید، تازه کارتان درآمده و باید بهمقدار کافی، چای و قند و میوه و آجیل و شیرینی بخرید. بهمقدار کافی هم یعنی آنقدری بخرید که حتا اگر میهمانهای عزیزتان خواستند از هر قلم چندین بار میل کنند، باز هم کم نیاید؛ طوری که احساس کنند در وفورِ نعمت بهسر میبرند و فرقی میان خانهتان با بهشت موعود احساس نکنند.
بسیار خوب، آن فرض به قبل از دیدنتان مربوط میشد. اکنون پس از آن صلهی رحمِ جانانه را تصور کنید! ظاهراً در محاسبات بهخطا رفتهاید و مهمانهاتان چندان چیزی نوشِجان نکردهاند. آنگاه چند کیلو پرتقال و خیار و سیب زیاد آمده و مقداری شیرینی و آجیل و تخمه نیز روی دستتان مانده. حالا باید بگردید دنبال میهمانهای بعدی و البته کافی، تا دپوی پذیراییتان تلف نشود. اگر خوششانس باشید، چنین خیلی را مییابید؛ اما باز هم سنت نهیبتان میزند که «نه، زشت است! »
چرا؟ چون صداقت در سنت اهانت برداشت میشود و ممکن است میهمانها گمان کنند شما بیچیزید و خواستهاید میوههاتان را تا نگندیده، زودتر به خوردشان دهید. برای همین، چیزی بهشان نمیگویید و منتظرشان میمانید تا هروقت صلاح دیدند، خودشان تشریففرما شوند و دوباره همان آش و همان کاسه! البته فکر نکنید این فقط معضل شماست ها...، همان میهمانها هم دقیقاً همین مصائب را دارند؛ ولی آنها هم مثل شما با وجدان سنتپرستشان دستبهگریباناند.
تا اینجای کار که برگزاریِ آن آدابورسوم جز اتلاف وقت و سلب لذت و کفران نعمت چیزی در پی نداشت. اما مصیبت فقط اینها نیست! به همهی آنها باید هزینههای هنگفت این پذیراییها را هم اضافه کنیم؛ چون جماعت خانوادهدوست، ناگهان تصمیم گرفتهاند در برههای دهبیستروزه، همهی اقوام را ببینند و این فریضهی برزمینمانده را یکباره و یکسره بهجا بیاورند. همین رفتار سبب شده حجم زیادی میوه و شیرینی و تنقلات را تقاضا کنند و تورم گریزناپذیری را در بازار موجب گردند.
حالا بیایید ببینیم همین پدیدهای را که ما بهاسم سنتمداری و آبروداری چنین محکم پاس داشتهایم، دوستانِ گلِگلاب فرنگیمان چهگونه بیهیچ گزافهکاری و دُژکرداری، برای خود و دیگران لذتبخش و سودمند ساختهاند، و از قِبلش چندینوچند صنعت پویا گستردهاند و از دلش بسا شغلها و کارها بیرون کشیدهاند.
تصور کنید در فرنگ زاده و پرورده شدهاید و قصد دارید کسی را ببینید. آنجا از بند سنت آزادید و مجبور نیستید اولویت را به نوهی عمو و نبیرهی عمه بدهید؛ کسی که هیچگونه قرابتی با وی ندارید. پس گوشی را برمیدارید و با دوستی که میدانید هر دو از مصاحبت باهم لذت و بهره میبرید تماس میگیرید. زمان و مکان دیدار را معیّن میکنید و به او میگویید که مثلاً فرداشب، فلان ساعت، در بهمان کافیشاپ، بهصَرفِ قهوه و شام دعوت است.
زمان ملاقات فرامیرسد. تنها کاری که قبل از آن دیدار باید بکنید این است که میزی در کافیشاپ موردِنظرتان رزِرو کنید؛ پوشیدن لباس مناسب هم که جزو بدیهیات است و گفتن ندارد. اکنون سر قرار حاضر شدهاید و با دوستتان سر میز نشستهاید. بیهیچ دغدغهای، آنچه میخواهید سفارش و به گفتوگو ادامه میدهید. قهوه را میآورند و صرف میکنید. گفتوگو و خوشوبش همچنان ادامه مییابد. نوبت به شام میرسد. شام را هم سفارش میدهید؛ بیآنکه ذرهای اضطراب به خود راه داده باشید. شام را میخورید و همچنان از معاشرت حظ میبرید. از پیش هم زمان پایان دیدار را درنظر گرفتهاید و موقع خداحافظی که سر میرسد، خود را برای آن آماده کردهاید.
در پایان چه شده؟ تمام کارهای آن روزتان را طبق معمول انجام دادهاید و شبهنگام، یکی از فرحبخشترین دوستانتان را دیدهاید و باهم خوش بودهاید؛ نه هزینهی گزافی، نه شیرینیِ پسماندهای، نه میوهی گندیدهای، نه آجیل زیادآمدهای. اضطراب و خستگی هم نزدیک به صفر! تازه این فقط یک سوی قضیه است. بخش جذاب و درنگانگیز داستان هنوز مانده است:
برای اینکه بتوانید به جایی بروید و شبی را فارغ از دغدغههای میزبانانه به سر بَرید، طبیعتاً باید ازقَبل، مرکزی مهیا بوده باشد. در نمونهی من این مرکز همان کافیشاپ است و کلامم را بر اساس همان پیش میبرم. کافیشاپ دکور میخواهد، چندین قهوهساز و اجاقِگاز میخواهد، میز و صندلی و انواع ظروف پذیرایی و مقداری شایانِتوجه قهوه و کاکائو و مواد غذایی دیگر میخواهد.
افزون بر اینکه هرکدام از این ملزومات، خود تولیدکننده و کارگر و کارمند و خدمهای دارد، پخت و پرداخت هر نوشاک و خوراک هم متخصص خود را طلب میکند. کسی که بتواند رضایت مشتری را به بِهترین وجه برانگیزد و برند آنجا را بر جان و زبان وی بیاویزد. پس عدهای متخصص و کاردانِ دیگر نیز نیازند. جز آن، به ظرفشو و تمیزکار و احتمالاً خنیاگر و دیگر خدموحشم هم احتیاج است.
از میان کالاها، فقط از دلِ همین یک قلم قهوه چه صنعتها که برنمیخیزد! قهوهجوش و قهوهساز و قهوهپالا و صدها ترفند و فرایند فراوری قهوه را هم باید در شمار صنعتهای مرتبط با این زمینه آورد. این چنین است که مصیبتی همهگیر، به موهبتی جهانگیر تبدیل میشود و بهشت راستین رخ مینماید. این میشود بهرهوری! پس روابط در جهان مدرن دچار کاهش نگشته، بلکه دستخوش بهینش شده است. آری اندیشهی مدرن، روابط زائد را کنار گذاشته و آن را بهینه ساخته است.
یکشنبه، ۴آذر۹۷