نظری گذری بر «از به»
«از به» را رضا امیرخانی در صدوهفتاد صفحه نوشته، طرح روی جلدش را «حمید عَجَمی» سرشته، و نخستینبار نشر «کتاب نیستان» در سال ۱۳۸۰ چاپ کرده است. او نویسندهای نسبتاً جوان و نسبتاً نوپرداز است که نوشتههایش مخاطبانش را خوش آمده و با اِقبال چشمگیری بهنسبتِ دیگر نویسندگانِ معاصر روبهرو شده است. رضا امیرخانی تجربههای خاص دارد و شاید همین ویژگی نوشتههایش را خاص کرده است. وی نثری بیباک و چالاک دارد و بیانی گاه تند و گاه ژکوند! گویا پیشینهی مهندسیاش دیدی جامعنگر و سامانیافته به او بخشیده است که پدیدهها را دیگرگونه مینگرد و میسنجد؛ اندکی ریزبینانهتر و تیزبینانهتر.
«از به» با یادنامهای یکصفحهای با عنوان «به جای مقدمه» در صفحهی سوم آغاز میشود. این بخش دربرگیرندهی سه بند است:
یکم، یادی از شخصی بهنامِ «استاد علیرضا طاهریان» که معلم اول امیرخانی در پرواز بوده و بهنوشتهی او نخستین پرواز مستقل خود را زیرِنظر آن استاد انجام داده است؛
دوم، یادی از خلبانی جانباز که بهنوشتهی نویسنده لحن گوشنواز و سخنگفتنِ سهلِممتنعش قطعاً در نگارش این داستان راهگشا بوده است؛
سوم، «علی»نامی که گویا قرار بوده فقط غلطهای پانوشت نگارنده را تصحیح کند؛ ولی بزرگوارانه بسیاری دیگر از اشتباهها را نیز اصلاح کرده است.
پس از این نایبِمقدمه، متن اصلیِ داستان شروع میشود که شامل چهلوسه نامه یا بهعبارت دیگر، چهلوسه «از... به...» است، بهاضافهی بریدهای خیالی از روزنامهای مربوط به ۲۰ و ۲۱ مرداد ۱۳۷۱. بین نامهها هیچ متن دیگری نیست و نویسنده هرچه بوده در همین قالب گنجانده است.
موضوع داستان را میتوان در سه بخش باز گفت:
۱. دفاع مقدس و وضعیت سه خلبان همپرواز و خانوادههاشان در سه مقطع زمانیِ پیش از جنگ، هنگام آموزشدیدن در آلمان و آمریکا، هنگام جنگ و پس از جنگ؛
۲. زندگی خلبان یکی از آن سه خلبان همپرواز که جانباز هم هست و بر اثر ازدستدادن هردو پا و خانهنشینشدن دچار افسردگی شده است (میتوان گفت که امیرخانی محور داستان را بر همین شخص گذاشته است)؛
۳. دلنوشتههای دخترکی یتیم که آنها را خطاب به همان خلبان جانباز نگاشته است.
بهنظرم...
«از به» پُر است از اصطلاحهای تخصصی مربوط به پرواز. بهنظر من، افراط در استفاده از این اصطلاحها امیرخانی را واداشته تا دمبهدم ارجاع از پسِ ارجاع بدهد و حتا چهبسا ارجاعهایی که به ارجاعی دیگر ارجاعشان داده است! این کار سبب شده خواننده آنچنان که میباید روان پیش نرود و مدام به دستاندازهایی برخورَد که مجبورش میکنند گاه، سطربهسطر و بندبهبند نیشترمزهایی روی متن بزند و نیمنگاهی به آینهبغلِ پانوشتها بیندازد و دوباره روی جادهی سطرها شتاب بگیرد؛ اما هنوز صِفرش به صد نرسیده، دوباره همان آش و همان کاسه برایش رخ دهد.
از نظر فکری امیرخانی جانبدارانه عمل کرده و تفکر احساسی را در تقابل با تفکر منطقی برتری داده است. طرح روی جلدش هم چندان مناسب نیست و بیشتر مفهومی مانند جنزدگی را القا میکند تا مفهومی مانند محتوای این کتاب. اما امیرخانی باوجود همهی ضعفها، هنرمندانه به شخصیتپروریِ سه خلبانِ همپرواز و دخترک یتیم پرداخته و نیز نثری گیرا و دلچسب را بر بستر آمیزهای از حماسه و کمدی نشانده است. همچنین عنوان کتاب اگرچه مأنوس نیست، تازگی دارد و بهسبب سازگاری با ساختار داستان کاملاً بامسمّا است؛ ولی اگر آن را چنین مینگاشت، بسیار مناسبتر میبود: «از... به...»