هاهاهاها! نه...، این نوشته برخلاف آنچه خواهناخواه گمان کردهاید، دربارهی موسیقی نیست. آخَر خوانندگی داریم تا خوانندگی! این خوانندگیای که الآن دارید دربارهاش میخوانید، برعکس آن خوانندگیای که میروید و در کنسرتها میبینید، کاملاً ساکت و بیسروصدا است؛ بهحدی که خیلیها آن را به بیخوابها پیشنهاد و توصیه و حتا برایشان تجویز میکنند تا بلکه خوابشان ببرَد! میبینید این نوع خوانندگی چهقدر نرم و آرام است؟!
این روزها دربارهی نوشتن، زیبانوشتن، درستنوشتن، خلاقانهنوشتن، ذاتِ نوشتن، روحِ نوشتن، فرهنگِ نوشتن، چراییِ نوشتن، چهگونگیِ نوشتن، فایدهی نوشتن و خلاصه هزار جور فلانِ نوشتن و بهمانِ نوشتنِ دیگر، زیاد میبینیم و بسیار میشنویم و خیلی میخوانیم و فراوان مینویسیم. انواع کلاسهای نوشتن، بهخصوص داستاننوشتن هم که علیبرکتالله؛ همینطور دارند زیاد میشوند و بهقول یکی از فعالان عرصهی نویسندگی، آموزشدهندگانِ داستاننویسی از آموزشبینندگانِ داستاننویسی بیشتر شدهاند.
نمیخواهم حرفهای عجیبغریب و خلافِانتظار بزنم و مثلاً بگویم: «نوشتن بد است» یا «ننویسید» یا «چرا اینقدر نویسندگی». خیر، بههیچوجه، اتفاقاً من هم تمامقد و با تمام توان بر نوشتن و ارزندگی و بایستگیِ هرچه تمامترِ آن تأکید میکنم. خودِ من هم یکی از مروّجان نوشتن و مشوّقان اهلِنوشتنم. درست است که این روزها، گفتن و شنیدن و خواندن و نوشتن دربارهی نوشتن زیاد شده است؛ اما هنوز با مقدار کافی که هیچ، حتا با حد استاندارد بسیار فاصله داریم. پس اگر ایران همه صفحه بشود و ما همه قلم، و مدام بهجای خوردن و خوابیدن و نوشیدن و نیوشیدن، بنویسیم و بنویسیم و بنویسیم، باز هم بسیار اندک است و هنوز از دنیا خیلی عقبیم.
حتماً نزد خودتان میگویید: «خب پس حرف حسابت چیست؟! بالأخره به نوشتن بپردازیم یا نپردازیم؟!» بله، البته که بپردازیم؛ ولی به خواندن هم بیشتر بپردازیم؛ بسیار بیشتر از نوشتن. یک لحظه تصور کنید جامعهای را که همه در آن فقط مینویسند و هیچکس چیزی نمیخواند. بسیار خوب، پس آن نویسندگان برای چهکسی دارند مینویسند؟ شاید بیدرنگ بگوییم: «برای خودشان، برای دل خودشان!»
این جواب اگرچه بهظاهر جواب است، ولی ناب نیست. خودمانیم، انصافاً این حرف که «اگر فقط خودمان مطلب خودمان را بخوانیم هم کافی است»، واقعبینانه و نکتهسنجانه نیست! هرقدر هم که خاطره و دلنوشته و حدیثِنفس برای خودمان بنویسیم، باز هم جای نوشتهی بامخاطب خالی میماند. این را بهاستناد تجربهی خودم از نوشتن میگویم. نویسنده، چه خیالانگیز و هنری بنگارد، چه واقعیتبنیاد و علمی بنویسد، به مخاطب دلخوش است و اوج لذتش وقتی است که اثرگذاری نوشتهاش را روی خواننده حس میکند.
بسیار خوب. نمیخواهم بیش از این مقدمه ببافم! فکر میکنم تا همینجا هم توانسته باشم ارزش خواندن را یادآور شوم و اهمیت و اولویت آن را بر نوشتن نشان بدهم. پس دیگر یکراست میروم سر اصل مطلب. اگر تا اینجای کار شما هم با من همعقیدهاید، ادامهی این نوشته را بخوانید تا هنر خوانندگی را فرابگیرید و بتوانید بعدازاین هنرمندانه بخوانید.
وقتی سخن از خواندن بهمیان میآوریم، خودبهخود داریم از خواندن یک متن حرف میزنیم؛ حالا فرقی نمیکند که این متن در کتاب است یا در مقاله، روی کاغذ نوشته شده یا روی صفحهی یک وبگاه به نمایش درآمده. مهم این است که با متن سروکار داریم و مهمتر این است که همهی متنها در چند چیز باهم اشتراک دارند:
اول اینکه همهشان دارند محتوایی را ارائه میدهند، دوم اینکه همهشان ساختار و چیدمان دارند، و سوم اینکه همهشان از شماری واژه و جمله و پاراگراف ساخته شدهاند که در قالب آن ساختار قرار گرفتهاند. پس منطقاً بر اساس همین ویژگیهای مشترک، به چیستی و چهگونگی هنر خوانندگی میپردازیم. از اینجا بهبعد، چشمانتان را دو برابر باز کنید تا هم بهرهوری مطالعهتان را افزایش دهید، هم با خواندنِ هنرمندانه، نوشتن هنرمندانه را نیز بیاموزید.
قبل از هر چیز باید این را بهخاطر بسپارید که آنچه مینویسیم، همان خواندهها و شنیدههای ماست که پس از تحلیل مغزمان، در قالبِ موضوعی معیّن و با ساختاری مشخص بهصورت متن از خاطرمان سر برمیآورَد. شاید الآن که از مغز و تحلیل و موضوع و ساختار اسم بردم، گمان کنید که دارم دربارهی مسئلهی پیچیدهای حرف میزنم؛ اما نه، هیچ این طور نیست؛ برعکس، خیلی هم ساده و پیشِپاافتاده است.
بگذارید واضحتر بگویم: وقتی داریم چیزی مینویسیم، غیرممکن است از واژهای استفاده کنیم که تا آنموقع نه آن را در نوشتهای خواندهایم، نه آن را در جایی شنیدهایم. بنابراین پذیرفتنی نیست که من در نوشتهام مثلاً از واژهی «تبختر» استفاده کنم و مدعی باشم که آن واژه را نه در متنی خواندهام، نه در جایی شنیدهام. حتا اگر مطلقاً بهیاد نیاورم که کجا آن را خوانده یا شنیدهام، بهصِرفِ اینکه بهکارش بردهام میتوان نتیجه گرفت که ناخودآگاه، زمانی آن واژه بهچشمم خورده یا به گوشم رسیده است.
اینها را گفتم تا نشان دهم که هنر خوانندگی، چهطور میتواند به هنر نویسندگی منجر شود. اکنون از جزءهای کوچک شروع میکنیم و به جزءهای بزرگتر میرسیم. آن عنصری که بیش و پیش از عنصرهای دیگرِ متن به چشم میآید، عنصر واژه است؛ دلیلش هم این است که کوچکترین و بارزترین جزء است و شناخت و دریافت آن راحتتر از همهی جزءهای دیگر متن است.
وقتی نوشتهای را میخوانید، به واژههایش خوب دقت کنید. ببینید نویسنده از چه سنخ واژههایی استفاده کرده است. از واژههای ساده و جاافتاده بهره جسته یا از واژههای تازه و پیچیده؟ واژهای هست که معنایش را ندانید؟ اگر شما جای نویسنده بودید، برای بیان مقصودتان همان واژهها را بهکار میگرفتید؟ واژههایی که نویسنده در نوشتهاش آورده، از نظر سبک و سیاق باهم تجانس دارند؟ از حیثِ صحت و دقت چهطور؟ نویسنده تا چه اندازه واژهها را در معنای خودشان صحیح و دقیق نشانده است؟
علاوه بر اینها، میشود چندین پرسش ظریفتر دیگر هم دربارهی واژههای یک متن مطرح کرد؛ ازجمله اینکه مثلاً کلمههای عربیِ جمعْ بیشتر مکسرند یا سالم؟ اگر سالماند، با نشانههای جمع فارسی جمع بسته شدهاند یا با نشانههای جمع عربی؟ منظورم این است که فرضاً اگر نویسنده خواسته است واژهی «عالِم» را جمع ببندد، از «علما» استفاده کرده یا «عالمین» یا «عالمها» یا «عالمان»؟ اگر بهجای فلان واژه بَهمان مترادفش در متن میآمد نوشته قویتر نمیشد؟
این نکتههای ریز چهبسا در نگاه اول چندان جلبِتوجه نکنند؛ ولی خواهناخواه روی مخاطب اثر میگذارند و به نوشته رنگوبوی خاصی میدهند. حتا اگر خواننده به سازوکار زبان وارد باشد، ممکن است بتواند به گرایشهای زبانی نویسنده هم پی ببرد. وقتی خواننده به این نکتهها حساس شود و در آنها دقت نماید، تازه در راه تقویتِ ادراکش از نثرِ موردنظرش گام میگذارد و به لایهای درونیتر و جدیتر از درک نوشته وارد میگردد.
پس از دقت در واژهها، جملهها و ساختارهای نحویشان را زیر نظر بگیرید. جملهها اغلب بلندند یا کوتاه؟ بیشتر خبریاند یا پرسشی؟ سبک بیان جملهها رسمی و منطقی است یا صمیمانه و احساسی؟ فعلهای جملهها از نظر شمار و زمان چهطورند؟ بر اساس اولشخص نوشته شدهاند یا دومشخص یا سومشخص؟ اگر دومشخصاند، مخاطب را با حالت جمع و محترمانه خطاب کردهاند یا مفرد و خودمانی؟ اصلاً این جملهها در هم خوب چفت شدهاند یا نه؟ میبیند چهقدر میتوان در جزئیات یک متن دقیق شد و از دلش نکته و اطلاعات بیرون کشید؟
تأمل در پاراگرافها سطح بَعدیِ رسیدن به هنر خوانندگی است؛ برای نمونه، آیا حجم پاراگرافها متعارف و استاندارد است؟ جملههای پاراگراف باهم پیوستگی لازم و کافی دارند؟ موضوع در آن پاراگراف خوب پرورده و پرداخته شده است؟ اصلاً اگر آن پاراگراف نوشته نمیشد، به غنای متن خدشهای وارد میشد یا نوشته موجزتر و خواندنیتر میگشت؟
حال که سطح پاراگراف را هم بررسی نمودیم، نوبت به انسجام ساختاری نوشته میرسد. منظور از انسجام ساختاری، ارتباط و انضباط منطقی و مناسب جملهها و پاراگرافهای متن باهم است. بعضی وقتها متنهایی را میخوانیم که انسجام ساختاری ندارند؛ مثلاً موقع مطالعهشان ناگهان به خود میآییم و از خود میپرسیم: «جای این پاراگراف نباید اینجا باشد؛ اگر در اول متن میآمد، به فهم مطلب خیلی بیشتر کمک میکرد.»
تا اینجای کار هرچه گفتم، کمتر جنبهی محتوایی داشت و معمولاً یا به زبان نوشته مربوط میشد یا به چیدمان اجزا و عناصر متن؛ اما بسیار واجب است که به انسجام محتوایی نوشته هم توجه ویژهای کنیم؛ چون هر متنی برای این نوشته شده که محتوایی را دربارهی موضوعی مشخص بیان کند: ایدهای را مطرح سازد، تحلیلی را از پدیدهای ارائه دهد، راهِحلی برای مشکلی پیش نهد، نقدی را از چیزی عرضه نماید.
پس محتوا اگر مهمتر از زبان نباشد، کماهمیتتر از آن هم نیست. بسیار خوب، حالا که تا حدودی اهمیت محتوا نمایان شد، زمان آن رسیده که دربارهی چندوچون دقتکردن در محتوای متن هم توضیحی بهاندازه بدهم. این کار را شاید نشود در همان دفعهی اول انجام داد و بهاحتمال قوی، از تأمل در دیگر بخشهای نوشته بیشتر تمرکز بطلبد؛ چون بهنسبتِ آن بخشهای دیگر بهمراتب انتزاعیتر است.
جدا از آن، تشخیص این موضوع به دانش و مهارت عمیقتری نیاز دارد؛ برای همین شاید این کار برایتان در آغازِ کار راحت نباشد؛ ولی هرچه به محتوا بیشتر اِشراف داشته باشید و از ذهن منظمتر و منطقیتری برخوردار باشید، در این مسیر جلوترید. همانطور که داستانها یک سیر روایت دارند و از جایی شروع میشوند و به جایی ختم میگردند، نوشتههای غیرداستانی هم چنین سیری را البته بهگونهای دیگر دارا هستند.
یک نوشتهی خوب بهطور کلی، یا بر مدار «علتومعلول» میچرخد یا بر بستر «روایت» راه میپیماید؛ اما جزو هرکدام از این دو دسته که باشد، اسلوب و قاعدهای دارد. مثلاً محتوای منسجم، اگر از جنس علتومعلول باشد، منطقی قوی و استدلالهایی متقن دارد، و متن سنجیده این گزارهها را بهشکلی معقول و ذهنپسند در دل خود جا داده است. اگر هم حالت رِوایی دارد، از آغاز و میان و پایانِ بههمپیوسته و خاطرنوازی بهرهمند است.
میدانم که این حرفها هرقدر هم واضح و شفاف باشند، باز هم نمیتوانند آنطور که باید و شاید منظورم را برسانند؛ چون دارم در باب پدیدهای بسیار انتزاعی و موردْمحور توضیح میدهم و تا نمونهای معیّن نباشد، جان کلام همچنان مبهم و نامفهوم میمانَد؛ اما بههرحال، در این یادداشت بیش از این نمیتوان به این موضوع پرداخت و شرحوبسط آن به یادداشت دیگری احتیاج دارد.
راستی، احتمالش زیاد است که وقتی تصمیم بگیرید به این نکتهها توجه کنید و با این دقت نوشتهها را بخوانید، سرعت مطالعهتان بهشدت کم شود و حتا ممکن است سه تا چهار برابرِ زمانی را که قبلاً برای خواندن نوشتهای صرف میکردید، الآن بهخرج دهید تا همان نوشته را ضمن توجه به آن نکتهها مطالعه کنید. این اتفاقْ کاملاً طبیعی و جزو روند معمول کسب هنر خوانندگی است. مدتی که گذشت و ذهنتان حساس و ورزیده شد، اندکاندک پردازشتان هم شتاب میگیرد.
اینک، دیگر میخواهم کلام را به ختام رسانم و این نکتهی پایانی را ابراز دارم که خواندن هم مثل نوشتن آداب دارد و خوب و دقیق خواندن هنری است که نهتنها بر فهمیدن و نوشتن، بلکه بر سخنگفتن هم اثری بسیار ژرف و شگرف میگذارد. خواننده هرچه بیشتر به هنر خوانندگی آراسته باشد، میتواند توشهی پربارتری از مطالعهاش برگیرد و قدرت ادراکش را چندین برابر فزونی بخشد.