معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارش» ثبت شده است

۱۱
اسفند

گیومه‌گذاری

اگر از چراییِ کاری آگاه باشیم، احتمال این‌که درست از آن استفاده نکنیم ضعیف‌ می‌شود؛ اما مسئله به همین سادگی‌ها هم نیست. رسیدن به این آگاهی، انرژی جسمی و ذهنی می‌بَرد و این با تمایل آدم ناسازگار است؛ برای همین است که چیزی را از بر می‌کنیم و با تأملِ کم‌تر دست‌به‌کارش می‌شویم. نمونه‌ای از این مسئله را می‌توان در گیومه‌گذاری دید. گاه، شاهدیم که گیومه نابه‌جا به‌کار گرفته شده است.

به‌قدرِ تجربه‌ و درکم، تاکنون برای گیومه بیش‌تر از یک کارکرد بنیادین ندیده‌ام. عملاً زمانی از گیومه استفاده می‌کنیم که بخواهیم «یک جزء را در میان یک کل متمایز کنیم». درست مثل همین جمله که خودش مصداق خودش است. این متمایزسازی خودْ می‌تواند با یکی از این سه هدف نمود یابد:  

۱. نشان‌دادنِ خاص‌بودنِ چیزی: اروین رومل به «روباه صحرا» شُهره بوده است.

۲. برجسته‌کردنِ چیزی در جمله: لطفاً «یک» لیوان بردارید.

۳. نمایاندنِ ارجاعی‌بودنِ چیزی: تامس فولر می‌گوید «امروز شاگردِ دیروز است»[1].  

تفاوت نمونه‌ی اول با نمونه‌ی دوم این است که در اولی، لفظِ روباه صحرا خودش کاملاً خاص است؛ ولی در دومی، لفظِ یک کاملاً عام است. البته ممکن است لفظی به خودیِ خود خاص نباشد، یعنی جزوِ اَعلام به حساب نیاید؛ اما نویسنده در آن جمله، کارکرد خاصی از آن در نظر داشته باشد و در گیومه بگذاردش. به این جمله توجه کنید:

اگر بخواهیم محمد زهرایی را در دو صفت بارز خلاصه کنیم، حق است که وی را «کاغذباز حرفه‌ای» و «ذوق‌ورز سخت‌گیر» بنامیم.[2]

همان‌طور که می‌بینید، دو عبارتِ کاغذباز حرفه‌ای و ذوق‌ورز سخت‌گیر برخلاف روباه صحرا به ‌خودیِ خود خاص نیستند؛ ولی نویسنده آن دو عبارت را در نوشته‌اش خاص کرده است.

حال بیایید نمونه‌ی دوم را بیش‌تر بکاویم. علت این‌که در جمله‌‌ای مانندِ نمونه‌ی دوم، واژه‌ای را در گیومه می‌گذاریم این است که در نوشتار برخلاف گفتار، نمی‌توانیم تکیه‌ی تأکیدی را نشان دهیم. تکیه‌ی تأکیدی تکیه‌ای است که روی واژه می‌نشیند و در تلفظ، آن واژه را از بقیه‌ی واژه‌های دیگر برجسته می‌سازد. در گفتار، این تأکید با تلفظ قوی‌تر آن واژه نمایان می‌شود، ولی چون در نوشتار نمی‌توانیم از عامل تلفظ استفاده کنیم، واژه‌ی موردِتأکید را با گیومه برجسته می‌سازیم.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا مقدمه‌ای چیده باشم برای اصل سخنم. دیده‌ام که در بعضی جاها، گیومه به‌کار رفته است، درحالی‌که نیازی به متمایزسازی آن عنصر نبوده است. در متن، ماهیت برخی بخش‌ها ذاتاً متمایز است و گیومه‌گذاری برای آن منطقی نیست؛ مثلاً عنوان و امضای نوشته یا عبارتِ ناارجاعیِ بعد از دونقطه. این خطا بیش‌تر در محتوای پوسترها بروز می‌یابد.

همان‌طور که در متن پوستر مشاهده می‌کنید، در بخش‌های عنوان و میزبانان و سخن‌رانان، کلِ عبارت‌ها در گیومه قرار گرفته‌اند، درحالی‌که نه جزئی از کل‌اند، نه برجسته‌اند، نه ارجاعی‌اند، البته در همه‌ی آن‌ها عنصر یا عناصری خاص وجود دارد که قاعدتاً باید در گیومه محصور شود یا به شکلی دیگر از بقیه‌ی عناصر متمایز گردد؛ ولی این‌که کلِ عبارت را در گیومه بگذاریم، ناموجه است و با منطق گیومه‌گذاری منطبق نیست.

هم‌چنین، گیومه‌گذاریِ کل عبارت، در عباراتی‌ که ذیل بخش‌های میزبانان و سخن‌رانان آن پوسترِ تخیلی آمده است مقبول نیست؛ به‌ویژه که آن‌ عبارت‌ها پس از دونقطه آمده‌اند و چیزی که بعد از دونقطه می‌آید، خواه‌ناخواه تمایزیافته است. البته در متون، قرار بر این است که نقلِ‌قول مستقیم را بعد از دونقطه و در گیومه قرار دهند. در آن‌جا گیومه‌گذاری می‌تواند درست باشد؛ چون نقلِ‌قول مستقیم نقش ارجاعی دارد و مشمول آن سه هدف پیش‌گفته می‌شود.

افزون بر آن، در نوشته‌ها، دو بخشِ عنوان و امضا، چون همیشه جدا از بقیه‌ی متن درج می‌شوند، خودبه‌خود از بخش‌های دیگر متمایزند و نیازی نیست کُلشان را در گیومه جای بدهیم. البته ممکن است عناصری از این دو بخش، خاص یا برجسته یا ارجاعی باشند؛ در آن حالت‌ها هم باید فقط همان عناصر را درون گیومه بگذاریم.

این را هم بگویم و تمام! این‌که چه‌قدر از گیومه استفاده کنیم، جدا از اسلوبِ مطلوب گیومه‌گذاری، به امکانات ابزاری‌مان هم وابسته است. مثلاً در برنامه‌ای مانند وُرد، می‌توان برای تمایزبخشیدن به یک عنصر، از امکانات متنوع و گسترده‌ای بهره گرفت:

در گیومه‌اش‌ بگذاریم، بُلدش ‌کنیم، مورّبش‌ سازیم، زیرش خط‌ بکشیم، خودش را رنگی‌ گردانیم، رَخشانش کنیم، اندازه‌اش را بزرگ‌تر یا کوچک‌تر ‌کنیم، قلمش را عوض کنیم و امکانات دیگری که احیاناً وجود دارد و من از آن مطلع نیستم.

اما در برخی برنامه‌ها و برنامک‌ها فقط چندی از این امکانات موجود است؛ مثلاً برنامکِ تلگرام با همه‌ی روزآمدی و گُربُزی‌اش، فقط سه‌تا از این امکانات را برای کاربرانش فراهم ساخته است: گیومه‌گذاشتن و بُلدساختن و مورب‌کردن. طبیعی است که درصد استفاده از گیومه در محیط تلگرام بیش‌تر از محیط وُرد باشد. البته من در این یادداشت ازقصد و برای پیش‌گیری از خلط مبحث، به‌جا یا نابه‌جا، تا توانستم از گیومه‌گذاری پرهیختم و واژه‌های موردِتأکیدم را فقط بُلد کردم. امید است اهلِ‌فن بر این بنده ببخشایند!



۱. این جمله را از کانال «گزین‌گویه»، متعلق به آقای بهروز صفرزاده، برگرفته‌ام. نشانی آن کانال این است: https://t.me/gozinguye

۲. این دو عبارت وصفی را از جُستاری نوشته‌ی فرید مرادی با عنوانِ «کاغذباز حرفه‌ای، ذوق‌ورز سخت‌گیر؛ نگاهی به زندگی و کارنامه محمد زهرایی، بنیان‌گذار نشر کارنامه» برگرفته‌ام. این جستارِ جذاب در شماره‌ی سی‌وسومِ ماه‌نامه‌ی «مهرنامه» چاپ شده است.


  • معین پایدار
۱۰
آذر

درباره‌ی نیم‌فاصله سخن‌ها گفته‌ایم. نوشته‌ای که نیم‌فاصله درش رعایت نشده باشد، از رَخت‌وریخت می‌افتد. همه می‌دانیم که در نظام نوشتاری فارسی، نیم‌فاصله فقط زینت نیست، بلکه ضرورت هم هست. من کسانی را می‌شناسم که در برخورد با متنی که از نیم‌فاصله بی‌بهره باشد حالت اشمئزاز به‌شان دست می‌دهد و آن متن را حتا شایانِ‌ دیدن نمی‌دانند، چه رسد به شایانِ‌ خواندن!

از شما چه پنهان، من هم به‌زور خودم را قانع می‌کنم تا متن نابرخوردار از نیم‌فاصله را بخوانم. در این یادداشت نمی‌خواهم درباره‌ی چرایی و چه‌گونگیِ درج نیم‌فاصله بنویسم؛ زیرا دربابِ چراییِ درجش، دیگران بسیار بیش و بِه از من گفته‌اند و نوشته‌اند. درموردِ چه‌گونگیِ درجش نیز بین علما اختلاف است.

اما این‌جا فقط می‌خواهم با بیان داستان‌وارِ چند نمونه آن هم به‌طرزِ طنز، ضرورت درج نیم‌فاصله را نمایان‌تر سازم. گفتم «ضرورت» و نه «اهمیت». در پیش‌نهاده‌ها چنان‌که دیده‌اید، دو بخش وجود دارد؛ یکی اهمیت انجام طرح و دیگری ضرورت انجام طرح. برخی تفاوتِ مفهومِ این دو واژه را چنین تبیین می‌کنند: «اهمیت» مزایای انجام‌دادنِ طرح را نوید می‌دهد، ولی «ضرورت» معایب انجام‌ندادنِ طرح را هش‌دار می‌دهد.

من هم در این‌جا، باتوجه‌به همان تصور و تمایز معنایی از لفظ «ضرورت» بهره جستم. یکی از این داستانک‌ها را بارها شنیده‌اید. آن را فقط برای این می‌آورم که مجموعه‌ام کامل‌ شود؛ ولی دوتای دیگر را من خود به‌ سهم و فهمِ خودم تجربه کرده‌ام و اصطلاحاً، آن تجارب را خود زیسته‌ام.

بسیار خوب، با آن نمونه‌ی پیش‌آمده آغاز می‌کنم. شاید شما هم آن داستان سرگین و قبر میّت را که به ‌نَقل از شفیعیِ‌کدکنی نُقل محفل‌ها شده است، خوانده یا شنیده‌‌اید. من هم یک بار دیگر آن را می‌آورم تا اگر نخوانده‌اید بخوانید و اگر خوانده‌اید، دوباره بخوانید:

در مراسم کفن‌ودفن شخصی شرکت کردم. دیدم قبل از این‌که او را در قبر بگذارند، چیزی حدود یک وجب سرگین و فضولات ترِ گوسفند در کف قبر ریختند. از یک نفر که داشت این کار را انجام می‌داد، سؤال کردم: «این چه رسمی است که شما دارید؟» گفت: «در رساله نوشته که این کار برای فرد مسلمان مستحب است و ما مدت‌هاست برای مرده‌هامان این کار را انجام می‌دهیم.» چون برایم تعجب‌آور بود، سریع گشتم یک رساله پیدا کردم و رفتم سراغ طرف، به او گفتم: «کجایش نوشته؟» طرف هم بخش آیین کفن‌ودفن میت را آورد که بفرما. دیدم نوشته: «کف قبر مسلمان مستحب است یک وجب پهن تر باشد»

البته انگار این نقلِ‌قول از اساس مجعول است و نه شفیعیِ‌کدکنی آن را گفته، نه چنین مستحبی در هیچ رساله‌ای بوده، نه اصلاً چنین اتفاقی رخ داده است. ولی اکنون برای ما اصل داستان مهم است و این‌که می‌توانیم «پَهن‌تر» را «پِهِنِ تر» بخوانیم؛ اگر نیم‌فاصله‌اش را درج نکنیم.

حالا دیگر می‌خواهم به تجربه‌های زیسته‌ی خودم بپردازم. القصه، یکی از دوستان زبان‌دان و خوش‌بیانم، آقای احمد عبدالله‌زاده مهنه، به‌همان دلیلِ زبان‌دانی و خوش‌بیانی، گاهی برای این‌جا و آن‌جا محتوا تولید می‌کند؛ از ترجمه‌ی فارسی‌انگلیسی و انگلیسی‌فارسی بگیرید تا تألیف و تصنیف متن‌های گوناگون به‌خصوص متن‌های دین‌ناک. این دین‌ناک هم به‌‌خاطر علاقه‌اش به تازه‌مسلمانان و معاشرت با آنان است. کمِ‌کم در همین زمینه، یک کتاب جدیِ پژوهشی  و یک کتابِ خاطره ترجمه کرده و نیز چندین مصاحبه با تازه‌مسلمانان ترتیب داده است. خلاصه، دغدغه دارد دراین‌خصوص.

خب، حالا این‌قدر از ویژگی‌هایش گفتم که به کجا برسم؟ این را آخر قضیه متوجه می‌شوید. عجالتاً تا کنج‌کاوی‌تان بیات نشده، بیایید برویم سروقت شخصیت دوم ماجرا، خانم سحر جهان‌تاش. پارسال، در دفتر مؤسسه‌ی «ویراستاران» تا بیست نشست، برنامه‌ای را برگزار کردیم با عنوان «فیلم‌خوانی». یکی از اعضای پایه‌ی این نشست خانمی بود بسیار خوش‌ذوق و هنرمند و به شاهنامه بسیار علاقه‌مند. شاهنامه را بسیار خوانده بود، و البته خیلی کتاب‌های دیگر را نیز.

بعد از آن جلسه‌ها، یک بار با من تماس گرفت و مظنه‌ی تولید محتوای خلاقانه‌‌ی فارسی‌انگلیسی را پرسید. من هم که از این کارها نکرده بودم و هِر را از بِر تشخیص نمی‌دادم، یاد آقای مهنه افتادم. شناسه‌ی تلگرامی آقای مهنه را به‌اش دادم و شماره‌ی تلفنِ‌هم‌راهش را هم، و به‌اش گفتم اگرچه آقای مهنه آدم بَخیلی نیست و خودش هرچه نیاز باشد می‌گوید، خودم هم به‌اش سفارشتان را می‌کنم تا چیزی ناگفته نماند. گوشی را که قطع کردم، فوراً پیامی برای آقای مهنه فرستادم به این عبارت که «خانم جهان‌تاش به‌تان پیام می‌دهد تا درباره‌ی مسئله‌ای ازتان سؤال کند. جزو اشخاص کاردرست و اهلِ‌کتاب است. لطفاً هوایش را داشته باشید و به همه‌ی سؤال‌هایش به‌دقت جواب بدهید.»

خلاصه، پیام را فرستادم و رفتم پی کارم. نیم‌ساعت که گذشت، ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد. بدوبدو رفتم سراغ گوشی‌ام و تلگرام را باز کردم. خوش‌بختانه آقای مهنه هنوز پیام را ندیده بود. می‌دانید چه فکری کردم؟ آن‌طور که من «اهل کتاب» را تایپ کرده بودم، بیش‌تر معنای «غیرمسلمان» می‌داد؛ آن‌هم غیرمسلمانِ خداپرست، آن‌هم از نوعِ یک‌تاپرست. احتمال دادم آقای مهنه هم همین را برداشت کند و گمان کند این خانم می‌خواهد مسلمان شود و از اسلام بداند، و آن‌وقت از اسلام و این‌جور چیزها برایش می‌گفت.

حالا می‌بایست چه می‌کردم؟ بارک‌الله! نیم‌فاصله را به فاصله‌ تبدیل کردم تا فقط همان معنای کتاب‌خوان را بدهد. هرچند الآن که دارم این یادداشت را چندباره می‌نگرم، هنوز دقیقاً نمی‌دانم که بالأخره در آن پیامک «اهلِ کتاب» می‌بایست می‌نوشتم یا «اهلِ‌کتاب». الغرض، همین تردید هملِتانه‌، خودْ گواهِ ظرافت این مبحث است.    

ماجرای دوم به چند سال پیش برمی‌گردد؛ زمانی که دانش‌جوی کارشناسی بودم و هنوز از این گوشی‌های اندرویدی نداشتم و نمی‌توانستم نیم‌فاصله را در پیامک‌هایم رعایت کنم. شنبه‌شب بود و بعد از کلی یکی‌به‌دو با دوستم، بالأخره موفق شدم راضی‌اش کنم که کارم را یک روز جلو بیندازم و برای فردا صبح، یعنی صبح یک‌شنبه، با او سر میدان عَلَم قرار بگذارم. آن شب، حدود ساعت دوی نیمه‌شب، در پیامک به دوستم نوشتم: «پس فردا ساعت هشت صبح سر میدون علم منتظرتم.» یک پیام دیگر هم حواله‌اش کردم تا مطمئن شوم آن را دیده است و خیالم بابت فردا راحت شود. نوشتم: «دیدی؟ فهمیدی؟». دَردَم پیامک فرستاد: «آره بابا دمدمی‌مزاج!»

این را که دیدم، نفس راحتی کشیدم و خوابیدم؛ ولی توی این فکر بودم که چرا نوشت «دمدمی‌مزاج»؟ یک‌هو از جا پریدم و فهمیدم آن‌چه را نمی‌گمانیدم. به‌احتمال زیاد اشتباه متوجه شده بود و فکر کرده بود منظورم «پس‌فردا» است، و با همین تصور من را فردی دَم‌دَمی‌مزاج تلقی کرده بود که حتا روی حرف چند دقیقه‌ی پیشِ خودش هم نمی‌تواند بایستد و مدام نظرش را عوض می‌کند. درحالی‌که نظر من عوض نشده بود و منظورم همان «فردا» بود و آن «پس» را فقط برای تأکید گذاشته بودم؛ همانی که برای نشان‌دادن نتیجه می‌گذاریم، یعنی «بنابراین».

آن موقع، حدوداً ساعت سه بود و همه‌ی هم‌اتاقی‌هایم خوابیده بودند. دوستم هم به‌احتمال زیاد خوابیده بود. تنها راهم این بود که از اتاق بیرون بروم و زنگش بزنم تا مطمئن شوم منظورم را اشتباه متوجه نشده است؛ ولی درِ اتاق ما طوری بود که بسیار صدا می‌داد و اگر آن را باز می‌کردم، قطعاً همه را بیدار و بدخواب می‌کردم. چاره‌ای نبود، فقط می‌توانستم یک پیامک دیگر بفرستم و شبهه را برطرف کنم. گوشی‌ام را برداشتم و پیامم را این‌طوری نوشتم: «حواست باشه، فردا صبح، یعنی صبح یکشنبه، سر میدون علم منظرتم.» و با امید به این‌که فرداصبح به‌موقع پیامکم را ببیند، سر به بالین گذاشتم و خوابیدم.

آری، می‌بینید نتوانستن یا نگذاشتن، یا حتا توانستن و نابه‌جا گذاشتنِ یک نیم‌فاصله که خیلی‌ها اصلاً اسمش هم به گوششان نخورده، برای جماعتِ نیم‌فاصله‌باز چه دردسرهایی می‌تواند به‌بار بیاورد؟ باری، این‌ بود ماجراهای من و نیم‌فاصله یا به‌بیان رمانتیک‌تر، مغازله با نیم‌فاصله!

  • معین پایدار
۰۴
مهر

زبانْ‌ تک‌بُعدی و یک‌دست نیست؛ سطح‌های گوناگون دارد. سطح‌های زبان بر اساس میزانِ خُردبودن و کلان‌بودنِ جزء‌ها و نیز  سازه‌های تشکیل‌شده از آن‌ جزء‌ها، از هم‌دیگر تمایز می‌یابند. زبان‌شناسْ زبان را دستِ‌کم، به سطح‌های آوایی، صرفی، نحوی و معنایی تقسیم می‌کند. این تقسیم‌بندی به وی امکان می‌دهد تا در توصیف و تحلیل پدیده‌های زبان، دقیق‌تر و شفاف‌تر عمل نماید.

زبان‌شناسْ هم‌چنین، زبان را از حیث اجتماعی، به گونه‌های متنوع بخش‌بندی کرده، خودِ آن گونه‌ها را نیز به گونه‌های ریزتری قسمت می‌کند. این گونه‌ها به سبب‌های مختلفی ازجمله منطقه‌ی جغرافیایی، جنسیت، قومیت، سن، طبقه‌ی اجتماعی، سَبْک و تحصیلات ایجاد می‌شوند. هر زبان‌وَر، بسته به این‌که از سبب‌های یادشده، چه‌گونه و چه‌اندازه اثر بپذیرد، بیانِ خاص خود را خواهد داشت.

پس شیوه‌ی بیان هر شخص، برآیندی است از نمودِ سبب‌های برشمرده در زبان وی؛ زیرا خودِ این سبب‌ها نیز از هم‌ جدا نیفتاده‌اند و از هم‌دیگر اثر می‌پذیرند و آن‌چه در بیان شخص نمود می‌یابد، محصول برهم‌کنش همه‌ی این سبب‌ها در زبان او است. اما به‌نظر می‌رسد دو سببِ «سبک» و «تحصیلات» اثر بارزتری در بیان شخص داشته باشند؛ چون شاهدیم که زبان‌ورِ برخوردار از تحصیلات بالا، با اِشرافی که بر استفاده از سبک‌های زبانی دارد، می‌تواند تا حدِ چشم‌گیری، نمود سبب‌های دیگر را در گفتار و نوشتارِ خود بزداید.

جمله‌ای که در عنوان این نوشته می‌بینید، نمونه‌ای از بروز سه خطا در سبک است که بر اثر تحصیلاتِ پایین گوینده و آگاهی اندک او از دانش زبانی رخ داده است. البته این جمله برساخته‌ی من است و چه‌بسا تابه‌حال کسی این سه خطا را یک‌جا و در یک جمله، بر زبان یا روی کاغذ نیاورده باشد؛ اما به‌وفور، می‌بینیم و می‌شنویم که افرادی نادانسته و ناخواسته، یکی‌ از این خطاهای سبْکی را مرتکب می‌شوند.

زبان فارسی سبک‌های گوناگون دارد و عنصرهای نسبتاً جاافتاده‌ای وجود دارند که تشخیص این سبک‌ها را از هم و نیز شیوه‌ی کاربست هریک را به‌طور کلی نمایان می‌سازند. کارلتون هاج[1]، جامعه‌شناس زبان، برای زبان فارسی، چهار سبکِ «محاوره‌ای»، «محتاطانه»، «رسمی عادی» و «رسمی محترمانه» برشمرده است[2]. این چهار سبک، طیفی را نشان می‌دهند که می‌توانیم نشان آن را در ادامه ببینیم.

فارسی‌زبان در برخی موقعیت‌ها وقتی می‌خواهد مفهومی را بیان بکند، طیفی از عنصرهای زبانی را در اختیار دارد که می‌تواند با استفاده از آن‌ها سبک زبانی خود را در گفت‌وگو با شخص مقابلِ خود شکل بدهد؛ مثلاً این‌که او برای بیانِ مفهومِ «گفتن» از چه عنصری بهره بجوید، نشان‌دهنده‌ی میزان رسمیت و هم‌چنین کیفیت مواجهه‌ی وی با مخاطب خود است. به عنصرهای زیر توجه کنید:

به‌استحضار رساندم، به‌عرض رساندم، معروض داشتم، عرض کردم، بیان/ابراز ‌داشتم، گفتم، خاطرنشان کردم، ‌فرمودم

اگر به‌طور قراردادی، انواع عنصرهای بیان مقصود را به سه دسته‌ی کلیِ «فرودستانه» و «خنثا» و «فرادستانه» بخش‌بندی بکنیم، «می‌گویم» در میان عنصرهای یادشده، خنثا، و قبل از آن فرودستانه، و بعد از آن فرادستانه است. افزون بر آن، با توجه به نمونه‌های نام‌برده، به‌نظر می‌رسد در فارسی، هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر سخن بگوید، عبارت‌های بلندتری را به‌کار می‌گیرد؛ چنان‌که عبارت «به‌استحضاررساندن» و «خاطرنشان‌کردن» که به‌ترتیب، در قسمت‌های فرودستانه‌ و فرادستانه‌ی طیف قرار دارند، به‌نسبتِ «گفتن» که در قسمت خنثای طیف جای گرفته است، بلندترند و اجزای بیش‌تری دارند.

بروز طیف سبک‌های زبانی و نیز اثر فرودستانه‌بودن و فرادستانه‌بودن در تقابل با خنثا‌بودن را در بیان مفهوم «آمدن» هم می‌توانیم مشاهده نماییم:

شَرَفِ‌حضور یافتم، شَرَف‌یاب ‌شدم، مُشَرَّف شدم، خدمت رسیدم‌، آمدم، تشریف آوردم، تشریف‌فرما شدم

چنان‌که می‌بینیم، «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «تشریف‌فرماشدن» که به‌ترتیب در منتهای قسمت‌های فرودستانه و فرادستانه‌ی طیف‌اند، نسبت به «آمدن» که در قسمت خنثای طیف است، عبارت‌های بلندتر و پرجزءتری‌ هستند.

این طیف را در مفهوم «پذیرفتن» هم می‌توانیم رصد کنیم:

امتثالِ‌امر کردم، اطاعت کردم، پذیرفتم، قبول کردم، اجابت کردم، اجابت فرمودم، استجابت فرمودم

مطابق طیف بالا، «پذیرفتن» که خنثا حساب می‌شود، در مقایسه با «امتثالِ‌امرکردن» و «استجابت‌فرمودن» که به‌ترتیب، کاملاً فرودستانه و کاملاً فرادستانه تلقی می‌گردند، کوتاه‌تر و کم‌جزءتر است. اما انگار نکته‌ی ظاهراً معنادار دیگری هم در همه‌ی این طیف‌ها به‌چشم می‌خورد:

هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر و ناخنثاتر سخن بگوید، اضافه بر عبارت‌های بلندتر و پرجزءتر، ساخت‌های صرفی و نحوی نامأنوس‌تری را هم به‌کار می‌کِشد. این نامأنوس‌بودن را می‌توان به ‌دو صورت تشخیص داد: یکی، بس‌آمدِ کم‌تر آن در گفتار روزمرّه، و دیگری، مألوف‌نبودن برای شم زبانیِ زبان‌وَرانِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه. اگر بر سر این مفهوم «نامأنوس‌بودن» توافق داشته باشیم، احتمالاً متوجه نامأنوس‌تربودنِ منتهای فرودستانه‌ها و فرادستانه‌ها به‌نسبتِ خنثاها در همان طیف‌ها هم بشویم.

در طیف‌های درج‌شده در این یادداشت، عبارت‌های فرودستانه‌ی «به‌استحضاررساندن» و «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «امتثالِ‌امرکردن»، و عبارت‌های فرادستانه‌ی «خاطرنشان‌کردن» و «تشریف‌فرما‌شدن» و «استجابت‌فرمودن»، در قیاس با واژه‌های خنثای «گفتن» و «آمدن» و «پذیرفتن»، ضمن این‌که بلندتر و پرجزءترند، لفظ و معنای نامأنوس‌تری دارند؛ یعنی چنان‌که قبلاً فرض کردیم، کم‌بس‌آمدترند و در شم زبانیِ زبان‌ورِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه چندان مألوف و طبیعی نیستند.

با فرض درستی گزاره‌های پیش‌گفته، شاید بتوانیم این چهار ویژگی مهم و بارز را برای گونه‌ی «رسمی محترمانه» برشمریم و چنین تشریح کنیم که: گونه‌ی رسمیِ محترمانه در تقابل با گونه‌های دیگر، با قدری تسامح، دستِ‌کم در لفظ، بلندترین و  پرجزءترین عبارت‌ها و نامأنوس‌ترین ساخت‌های صرفی و نحوی را دارد و در معنا، برای فارسی‌زبان طبقه‌ی متوسط جامعه، نامألوف‌ترین و ناطبیعی‌ترین حالت بیان معنا را دارا است.

در جامعه‌ی زبانی، همه‌ی گروه‌های اجتماعی از تنوع سبکی، آگاهی یک‌سان ندارند و همه‌ی آنان نمی‌توانند از امکانات زبانی و پیوستار سبکی، با کمیت و کیفیت مساوی استفاده بکنند. سبب‌های مختلف ازجمله سن و طبقه‌ی اجتماعی و به‌ویژه تحصیلات، نقش مهمی در زبان‌آگاهی زبان‌وَر و میزان قدرت او در بهره‌گیری از گونه‌های سبکیِ متنوع به‌خصوص گونه‌های سبکی رسمی ایفا می‌کنند.

به‌طور کلی، هرچه سطح تحصیلات فرد عالی‌تر باشد، در استفاده از گونه‌های سبکیِ بیش‌تر و پیچیده‌تری توانا می‌شود. به‌همین‌جهت، خطاهای مربوط به گونه‌های رسمی و به‌خصوص، گونه‌ی رسمیِ محترمانه، بیش‌تر در گفتار و نوشتار افرادی دیده و شنیده می‌شوند که تحصیلات پایین‌تری دارند و آگاهی کامل و درک درستی از معنا و کاربرد اصطلاح‌ها و عبارت‌های موردِاستفاده در گونه‌‌های رسمی و رسمیِ محترمانه ندارند.

جمله‌ی برساخته‌ای که در عنوان آورده‌ام، نمونه‌ای اغراق‌آمیز از خطاهای همین قشر کم‌تحصیلات است. گوینده می‌خواسته است در برابر مخاطب خضوع بکند و در بیان منظورش، از عنصرهای فرودستانه بهره بجوید؛ اما به‌علت اطلاع ناکافی و بلکه نادرست از شکل و کاربرد استفاده از آن عنصرها، کاملاً به‌خطا رفته است و به‌جای این‌که مثلاً بگوید «عرض کردم با بنده‌زاده‌ام خدمت می‌رسم» یا حداقل بگوید «گفتم با فرزندم می‌آیم»، برعکس عمل کرده است و گفته است «فرمودم با آقازاده‌ام تشریف می‌آورم».

 


پانوشت‌ها:

Carleton T. Hodge .۱

۲. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.


پی‌نوشت‌ها:

۱. لازم می‌دانم از جناب آقای فرهاد قربان‌زاده، فرهنگ‌نویس و پژوهش‌گر گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، که زحمت خواندن این یادداشت را تقبل و نکته‌هایی را خاطرنشان فرمودند بسیار سپاس‌گزاری کنم؛

۲. این یادداشت به‌مثابه‌ی مقاله‌ای علمی نیست؛ بلکه نکته‌ای است که از ذهن یک دانش‌جوی زبان‌شناسی برآمده و فقط تاحدودی رنگ‌وبوی شبهِ‌علمی به‌خود گرفته است.


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          

 

 



[1]. Carleton T. Hodge

[2]. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.

  • معین پایدار
۰۳
مهر

این اِشکال بسیار شایع است که نویسنده سیاق گفتاری را با سیاق نوشتاری خلط می‌کند. می‌بینیم که نویسنده نوشته‌اش را با حالت نوشتاری شروع کرده است و دارد پیش می‌رود و ناگهان یک یا چند واژه و یا یک یا چند جمله را به سیاق گفتاری نوشته است. این کار مطلقاً غلط است و نویسنده‌ای که این نکته را رعایت نمی‌کند دارد بی‌دقتی‌‌اش را فریاد می‌کشد. در ضمن، این حالت فقط یک استثنا دارد که در آن مورد غلط نیست: اگر متن را نوشتاری نوشته‌ایم؛ ولی در متنْ مکالمه یا حدیثِ‌نفس داریم، می‌توانیم آن مکالمه یا آن حدیثِ‌نفس را گفتاری بنویسیم و بقیه‌ی نوشته‌مان را نوشتاری بنگاریم. اگر هم از همان اول با سیاق گفتاری شروع کرده‌ایم و همه‌ی نوشته را با همان سیاق گفتاری نوشته‌ایم، باید به همان حالت گفتاری پای‌بند بمانیم و نوشته را یک‌دست و هم‌آهنگ نگه داریم.


در ادامه برای واضح‌ترشدنِ موضوع، چند جمله‌ی مبتلا به این غلط را هم‌راه با حالت‌های درست آن آورده‌ام:

غلط: اگه برویم خیلی بد میشه.

درستِ گفتاری: اگه بریم خیلی بد میشه.

درستِ نوشتاری: اگر برویم خیلی بد می‌شود.

غلط: مگر دیگه دوسم نداری؟

درستِ گفتاری: مگه دیگه دوسم نداری؟

درستِ نوشتاری: مگر دیگر دوستم نداری؟

غلط: این‌گونه نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیایم.

درستِ گفتاری: این‌جوری/ این‌طوری نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیام.

درستِ نوشتاری: این‌گونه/ این‌جوری/ این‌طوری نمی‌توانم بیایم. مجبورم با ماشین بیایم.


همان‌طور که در نمونه‌ها می‌بینید، گفتاری‌نوشتن غلط نیست؛ ولی نویسنده باید تکلیفش را با خودش مشخص کند که بالأخره سیاق متنش چیست. اگر گفتاری است، در کلِ متنْ گفتاری بنویسد. اگر هم نوشتاری است، در کلِ متنْ نوشتاری بنویسد. (البته به‌جز همان استثناهایی که توضیح دادم).

اِشکال اصلی، درهم‌نوشتن است. نوشته‌ای که درهم است، اعتبار نویسنده‌اش را نزد خواننده خدشه‌دار می‌کند؛ چون خواننده‌ی آگاه و حرفه‌ای، همین که این‌گونه غلط‌ها و بی‌دقتی‌ها را در متن نویسنده می‌بیند، متوجه ضعف نویسنده می‌شود و حتا ممکن است به صحت و دقت محتوای نوشته هم شک بکند و اصلاً از خواندن آن نوشته منصرف بشود.

  • معین پایدار