معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۶
مهر


پیش از هرچیز خوب است بدانیم که اصلاً چه فایده‌ای دارد کودک کتاب‌خوان بار بیاید. جواب این است که کودک با مطالعه‌ی مداوم و هرروزیِ نوشته‌های مختلف در زمینه‌های پایه‌ای، از طرفی، آرام‌آرام به اندوخته‌ای از دانش‌های چندگانه‌ای دست می‌یابد که می‌تواند در آینده، به‌طور ناخودآگاه از آن استفاده کند و از طرف دیگر، اثری چشم‌گیر و به‌سزا را بر روان‌خوانی‌‌اش تجربه می‌کند. هم‌چنین انبوهی از واژه‌ها و عبارت‌ها و نیز ساختارهای معیار و درست جمله‌بندی را خواه‌ناخواه به‌یاد می‌سپارد.

همین پدیده اندک‌اندک، مایه‌ی برتریِ درخورِتوجّه او بر هم‌سالان و هم‌دوره‌ای‌هایش خواهد شد. نسل کم‌مایه و نادان امروز، نتیجه‌ی کم‌توجهی‌ و سهل‌انگاری آموزگاران و سرپرستان دیروزش است. این نقیصه در نسل‌های کودکانِ کنونی به‌مراتب مهیب‌تر و فاجعه‌بارتر است.

بی‌شک، در این بحرانِ ندانستن و مطالعه‌نکردن، بُرد با کسی است که هم از کودکی به مطالعه عادت کرده است، هم از پیرامونش به‌‌قدر کافی می‌داند، هم در نوشتن و صدالبته خوب و درست نوشتن توانا است. باید با بردباری، با روی گشاده، با جدیت و از همه مهم‌تر، با تشویق‌های کوچک و دائمی و هوش‌مندانه، هر روز، نیم‌ساعت برایش کتاب بخوانید. متن را واضح و شمرده‌شمرده بخوانید تا هم بتواند تلفظ درستِ کلمه‌ها را خوب در ذهنش هضم کند، هم بتواند به فهمی نِسبی از محتوای کتاب برسد.


در فرایند کتاب‌خوان‌کردن کودک ترفندها و نکته‌های زیر را به‌کار بگیرید:

۱. به تصویرهای کتاب عمداً و مخصوصاً توجه کنید؛ زیرا برای کودک، هیچ‌چیز مانند عکس‌ها جذاب و توجه‌انگیز نیست؛

۲. فیلمی را که با موضوع کتاب در ارتباط است برایش به نمایش بگذارید و خودتان هم‌راهش آن فیلم را ببینید. طی دیدن فیلم سعی کنید آن‌چه از کتاب با آن فیلم در ارتباط است، برایش یادآوری کنید. این کار باعث می‌شود کاربرد محتوای کتاب را دریابد و پس از آن، با انگیزه و علاقه‌ی بیش‌تری به مطالعه‌ی آن بپردازد؛

۳. هر بار که از سر کار به خانه می‌آیید، پیش از هر‌چیز، از تلاش و پشت‌کارش در خواندن آن کتاب بپرسید. جز این، در جمع‌های خانوادگی با فخر و شادکامی بگویید که او مشغول مطالعه‌ی فلان کتاب است یا از وی بخواهید خلاصه‌ای از آن‌چه خوانده است، برای یکی از حاضران خوش‌ذوقِ آن مجلس تعریف کند.

این‌ کار از سویی، موجب می‌شود کتاب‌خواندن برایش خوش‌آیند و افتخارآمیز شود و از سوی دیگر، انگیزه‌ی خوب و دقیق به‌یادسپردنِ اطلاعاتِ کتاب را در او تقویت می‌کند. هم‌چنین هربار که دانسته‌هایش را برای کسی می‌گوید، در بازیابی و طبقه‌بندیِ دانش‌هایش ماهرتر می‌شود؛

۴. تا می‌توانید جلوی چشمش کتاب بخوانید. اگر خسته‌اید و حوصله‌ی کتاب‌خواندن ندارید، دستِ‌کم وانمود کنید که دارید کتاب می‌خوانید. مدت این کار چندان مهم نیست؛ مهم این است که این کار را هرطور شده، حتا در میهمانی‌ها و روزهای عزا انجام دهید. هدف از این تداوم و پیوستگی این است که متوجه شود مطالعه‌کردنْ مخصوص روزهای معمول نیست؛ بلکه عادتی روزانه است؛

۵. شخصی را برایش برجسته کنید و او را با وعده‌ی تشویق‌های عالی و متفاوتِ آن شخص، همیشه سرحال نگه دارید. این شگرد اضافه بر جنبه‌ی تشویقی‌‌اش، بهره‌گیریِ زیرکانه‌ای است از مَثلِ «مرغ همسایه غاز است»؛ چون تشویق‌های پدرومادر و نزدیکان، پس از مدتی جذابیتشان را از دست می‌دهند. در این موقعیت باید کسی بماند که هم کودک دیربه‌دیر می‌بیندش، هم آن شخص برایش کتاب‌های دل‌کش‌تر و لذت‌بخش‌تر به ارمغان‌ می‌آورَد.

با این سیاست نوعی شرطی‌سازی را اجرا کرده‌اید؛ به‌طوری که ناخواسته این واقعیت در خاطرش تداعی می‌شود که هربار آن شخص را می‌بیند کتابی می‌گیرد و برای این‌که نزد آن شخص سربلند باشد و از جانب او تشویق شود، باید کتابِ قبلی را خوب خوانده باشد. برای این کار کسی را درنظر بگیرید که در کتاب‌خواندن پی‌گیر است و در چشم خانواده و کودک وجهه‌ای علمی و فرهنگی دارد؛

۶. اگر تلفظ درست واژه‌ای را نمی‌دانستید یا از نامی خاص سر در نیاوردید، حتماً به لغت‌نامه‌ها یا دانش‌نامه‌های معتبر رجوع کنید. رجوع به لغت‌نامه نیز خود مسئله‌ی مهمی در رشد زبانی و کلامی آینده‌ی کودکان است. آن‌ها باید به رجوع مداوم به لغت‌نامه‌ها و دانش‌نامه‌ها عادت کنند؛

۷. برای کودک، کتابی کوتاه انتخاب کنید. این‌که کودک ببیند تلاشش نتیجه داده و کتاب پایان یافته است، حس بسیار خوش‌آیندی درَش ایجاد می‌کند. انتخاب کتاب پرحجم بسیار خطرناک است؛ چون احتمال این‌که کودک را از کتاب‌خواندن زده کند زیاد است. نباید کاری کنید که وقتی کودک یاد کتاب و مطالعه می‌افتد، تصویر انبوهی از کتاب‌های حجیم و تمام‌نشدنی در خاطرش شکل بگیرد و خستگی و فرسودگی را در ذهنش تداعی کند؛

سخن آخر این‌که پدرها و مادرها، آن‌چه خواندید خطاب به هر دوی شما بود؛ یعنی هم پدر، هم مادر. تکی عمل‌کردن راه به جایی نمی‌برَد. ببینم چه می‌کنید...!

  • معین پایدار
۰۹
مهر



۱. مقدّمه

در برابرنهادگذاری هرچه ساخت برابرنهاده‌ها منظم‌تر و منطقی‌تر و قاعده‌مندتر باشد، هم کاربران زبان و به‌ویژه کاربرانِ متخصص زبان در استفاده از آن راحت‌ترند، هم برابرنهادگذاران برای ادامه‌ی فعالیت‌های اصطلاح‌‌سازی و اصطلاح‌گزینی خود از انسجام و چهارچوب آموده‌تری برخوردارند.

هنگام ترجمه‌ی مقاله‌ای اصطلاح‌های آن را برمی‌رسیدم. قبل از ترجمه سیاهه‌ای از همه‌ی اصطلاح‌های تخصصی و نیمه‌تخصصی آن مقاله آماده کردم تا اصطلاح‌ها تاحدامکان یک‌دست ترجمه شوند و از چندگانگی بی‌ضرورت برابرنهادگذاری‌ها پیش‌گیری کنم؛ ازاین‌رو اصطلاح‌گانی خُرد فراهم آوردم و با قیاس اصطلاح‌ها باهم و نیز مقایسه و مقابله‌ی نمونه‌های هر اصطلاح در متن، برابرنهادگذاری را آغاز نمودم. در به‌قاعده‌سازی یکی این اصطلاح‌های نسبتاً پربسامد دریافتم که باوجود نظم و منطق و قاعده‌ی موجود در برابرنهادگذاری آن اصطلاح و شبکه‌ی ساخت‌واژی‌اش، بی‌قاعدگی بی‌ضرورتی وجود دارد که می‌توان آن را هم با همان نظم و منطق و قاعده‌ی موجود سازگار کرد.

آن اصطلاح «science» و شبکه‌ی ساخت‌واژی مربوط به آن در مقاله‌ی یادشده «scientific» و «scientifically» و «scientist» بود. در برابرنهادگذاری چنین پیش رفتم و به چنین نقصی برخوردم:

برابرنهاده‌ی فارسی

اصطلاح انگلیسی

علم

Science

علمی

Scientific

به‌لحاظ علمی

Scientifically

دانش‌مند

Scientist

 

این رویّه خلاف منطق است؛ البته می‌دانیم که نمی‌توان نظم و منطق بی‌استثنا و خلل‌ناپذیر ریاضی را از زبان که پدیده‌ای انسانی و فرهنگی است هم انتظار داشت؛ اما دست‌کم در برابرنهادگذاری باید تا آن‌جا که می‌توان و با رسالت پیام‌رسانی زبان در تضاد نیفتد، نظم را در اصطلاح‌سازی و اصطلاح‌گزینی گستراند. پیش‌نهادم این است که در اصطلاح «scientist» هم ستاک «science» را «علم» در نظر بگیریم و برای پس‌وند «ist» هم پس‌وند «گر» را برگزینیم. این انتخاب هم دلیل‌هایی دارد که ذکر آن در این نوشتار نمی‌گنجد.

۲. تعریف چند مفهوم

۱.۲. نظام‌مند: وجود نظم و هم‌آهنگی همه‌گیر و نزدیک به مطلق‌بودن (قید نزدیک‌ ازاین‌روست که در زبان قاعده‌ی خدشه‌ناپذیر و بی‌استثنا به‌ندرت یافت می‌شود) به‌طوری که حتا اگر در قاعده‌ای نقصی هست همین نقص هم به‌قاعده باشد و همه‌گیر؛

۲.۲. واژ: اصطلاحی پوششی است برای اطلاق مفهومی که هم «وند»ها را دربرگیرد، هم «ستاک‌»ها را؛

۳.۲. قراردادی: معنا و نقش که به‌نوعی برای هر واژ اطلاق یا استاندارد می‌کنیم کاملاً توافقی است و الزاماً پیشینه‌ای در سیر درزمانی آن واژ ندارد؛ هرچند اگر بتوان آن پشت‌وانۀ تاریخی را هم یافت بسیار ارزنده است و بر اعتبار آن انتساب معنا و کارکرد می‌افزاید؛

۴.۲. برابرنهادگذاری: عمل اطلاق اصطلاح یا اصطلاح‌هایی فارسی برای اصطلاحی بی‌گانه با درنظرگرفتن ویژگی‌ها و موقعیت کلامی موردنظر.

۳. طرح مسئله

بِهْ‌تر است مسئله را با نمونه‌ای عینی و ارائه‌ی پیش‌نهادهایی در برابرنهادگذاری نظام‌مند و قراردادی برای آن مطرح کنیم. در زبان فارسی برای بیان معناها و مفهوم‌های گوناگون، اصطلاح‌های گویای نظام‌مند نداریم؛ درحالی‌که باتوجه‌به امکان شگرف و چشم‌گیر واژه‌سازی در زبان فارسی می‌توان به‌آسانی به اصطلاح‌گانی نظام‌مند، منطقی، به‌قاعده، زایا، پویا، رسا و غنی دست یافت.

برای نمونه اگر بخواهیم کسی را که با فلسفه سروکار دارد بنامیم، صَرفِ‌نظر از این‌که آن شخص در چه سطحی و در چه حوزه‌ای به فلسفه می‌پردازد، او را «فیلسوف» می‌نامیم. حال آن‌که این اصطلاح در ذهن فارسی‌زبان فقط یکی از آن چندین معنا و مفهوم را تداعی می‌کند. نوشته‌ی زیر پاره‌ای از یادداشت خانم سایه اقتصادی‌نیا با عنوان «دانشمند، هنرمند، مورخ» است. این نوشته می‌تواند گواهی بر این مدعا باشد و بُعدی از این موضوع را روشن کند:

«در زبان انگلیسی، سه لغت Scientist و Artist و  Historianمعرف سه حرفه‌اند. وقتی از انگلیسی‌زبانی می‌پرسند به چه کاری اشتغال دارد، می‌تواند بی‌دردسر ‌بگوید: من scientist هستم. این کلمه بدان معنی نیست که او لزوماً دانشمندی است با اکتشافات علمی خاص. فردی معمولی است که دارد حوزۀ کارش را برای ما روشن می‌کند: شاخه‌ای از علوم. اما در زبان فارسی «دانشمند» جامع‌‌العلومی است که در زمینۀ مطالعاتی‌اش سرآمد باشد. کلمۀ دانشمند سیمای عمومی کسانی چون خوارزمی و ابن‌سینا را به اذهان متبادر می‌کند و خودبزرگ‌بینانه است اگر کسی خود را دانشمند بنامد. گذشته‌ازاین، عنوانی است سنگین‌تر از آنکه برازندۀ هرکسی باشد؛ همچنین است Artist  (هنرمند) و Historian (مورخ). در زبان فارسی، کسی خودش را با این عناوین معرفی نمی‌کند- حتی اگر شایسته هم باشد. در زبان انگلیسی این لغات می‌توانند برای وصف یک «حرفه» به کار روند؛ اما در زبان فارسی، عناوینی هستند برای اشاره به موقعیتی ممتاز و تقریباً منحصربه‌فرد. جوانی که در یک موسسۀ مطالعات تاریخی کار می‌کند، اگر به خودش بگوید «مورخ» احتمالاً خود را زیاده بزرگ پنداشته است؛ زیرا مورخ، سیمای عمومی کسانی چون ابوالفضل بیهقی و محمدبن‌جریر طبری را پیش چشم می‌آورد- با دستاری بر سر، کتابی قطور زیر بغل و یک قلمِ پَر. همچنین است هنرمند. حتی شناخته‌شده‌ترین هنرمندان هم خود را با این عنوان معرفی نمی‌‌کنند. می‌گویند من سینماگرم، نقاشم، عکاسم؛ اما اگر بگوید من هنرمندم، تلویحاً به کیفیتی متعالی اشاره می‌کند که با فروتنی فاصله دارد.»

در همان نمونه‌ی فیلسوف چند حوزه‌ی معنایی هست که اگرچه باهم در ارتباطند، یک‌سان نیستند و باید اصطلاح‌هایی جداگانه برایشان درنظرگرفت؛ مثلاً کسی که فلسفه‌ای نو از جهان و پدیدارهای آن به‌دست می‌دهد، با کسی که شرح‌دهنده‌ی نظرهای آن شخص است، با کسی که مدرس نظرهای همان شخص است، با کسی که صرفاً نظرهای او را مطالعه می‌کند، با کسی که در ضمنِ مطالعه‌ی نظرهای وی به نقد آن هم می‌پردازد و شاید حتا رأی مستدلی خلاف او هم بدهد، بی‌شک باهم برابر نیستند و نمی‌توان همه‌ی آنان را فیلسوف خواند. در ادامه به‌عنوان نمونه، اصطلاح «فلسفه» و شبکه‌ی معنایی‌ساخت‌واژی آن را به‌هم‌راهِ چند پیش‌نهاد نظام‌مند و قراردادی نشان می‌دهیم:

در این میان، خودِ اصطلاح «فیلسوف» می‌تواند نقش اصطلاح پوششی را بازی کند. هم‌چنین می‌توان لفظ «فیلسوف» را برای همان معنای اول یعنی «کسی که فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند» درنظر گرفت؛ امّا این انتخاب از قاعده‌مندی برابرنهادگذاری می‌کاهد؛ زیرا در فارسی بسیط به‌حساب می‌آید و از حیث ساخت‌واژی با دیگر برابرنهادها نامتجانس است.

نکته‌ی دیگر آن‌که این مفهوم‌ها و معناها را می‌توان برای جامعه یا هر پدیده‌ی دیگری هم به‌کار گرفت؛ مثلاً جامعه‌ی «فلسفه‌ستیز» یا عالِم «فلسفه‌گرا» یا حکومت «فلسفه‌گر». همچنین این لفظ‌ها نامحدودند و می‌توان با پیدایش معنایی متمایز از دیگر معناها به همین شیوه اصطلاحی هم‌آهنگ و نظام‌مدار برساخت.

 

 

مفهوم یا معنا

اصطلاح برساخته

فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌ورز

به‌ظاهر فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌باف

شرح‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌کاو

نقدگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌سنج

صرفاً مطالعه‌‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌خوان

اجراگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌گر

از فلسفه می‌گریزد

فلسفه‌گریز

از فلسفه می‌پرهیزد

فلسفه‌پرهیز

با فلسفه می‌ستیزد

فلسفه‌ستیز

فلسفه را دوست دارد

فلسفه‌دوست

به فلسفه گرایش دارد

فلسفه‌گرا

به فلسفه باور دارد

فلسفه‌باور

به‌طور افراطی به فلسفه اعتقاد دارد

...

...

فلسفه‌پرست

...

...

 

۴. نتیجه‌گیری

آن‌چه در این نوشتار ذکرش رفت، صرفاً پیش‌نهادی نه‌چندان تازه است؛ اما شاید از دو نظر درخور توجه باشد؛ یکی این‌که این موضوع برای چندمین‌ بار در زمانی مطرح می‌شود که به‌خلاف مرتبه‌های قبلی، همه‌ی فناوری‌ها و شرایط سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و نیز موقعیت اجتماعی و فرهنگی اجرای این طرح فراهم است، و دیگر آن‌که نمونه‌ای عینی ارائه داده و با پیش‌نهاد راه‌حلی هرچند ابتدایی در مسیر اجرایی‌ترشدن این طرح گام برداشته است. بااین‌همه، زیاده سهل‌انگارانه است اگر گمان کنیم که به‌‌صِرفِ ارائه‌ی یک یا چند پیش‌نهاد و راه‌حلِ موردی، بتوان در این زمینه راه به‌جایی برد؛ اما اجماع در اجرای این موضوع به‌قدری کارساز و ارزنده است که پژوهش‌ در این حوزه را روا و بایا می‌کند.

 

 

 

  • معین پایدار
۰۶
مهر

همین‌طور که دارم دور میدان دور می‌زنم و می‌خواهم وارد خیابان ‌بشوم، سریع زیرچشمی، نگاهی به ساعت خودرو می‌اندازم. برای یک‌لحظه چهارعدد سبزرنگ صفحه‌ی ذهنم را پر می‌کنند؛ ۱۱:۱۱. ناگهان، وهم یک‌ شبح که در آینه‌بغل نمایان ‌شده، تصویرِ چهارخطِ موازیِ یشمی‌رنگِ ساعتِ خودرو را به ‌هم ‌می‌ریزد. در آینه‌بغل سمت چپ خیره ‌‌می‌شوم. نمی‌توانم تشخیص‌ بدهم چیست.

دست‌به‌دامن آینه‌ی وسط می‌شوم. تصویر به آن گنگی نیست؛ اما هنوز هم وهم شبح به همان تاری و کوری‌ست. خیابان خلوت ‌است. آرام‌آرام سرعتم را کم ‌می‌کنم، صدای موسیقی را می‌بندم و شیشه را پایین‌ می‌کشم تا با چشمان خودم این موجود مرموز را ببینم. تنها چیزی که دست‌گیرم ‌می‌شود این است که واقعاً چیزی دارد نزدیکم‌ می‌شود. کم‌کم وهم برم‌ می‌دارد. الآن دیگر تقریباً کنار خیابان ایستاده‌ام. چشم‌هایم را به سایه‌ی موهوم دوخته‌ام و گوش‌هایم را به پیش‌وازش فرستاده‌ام. بازتاب کورسوی تیرهای چراغ‌‌برق که بریده‌بریده به شبحِ روان می‌خورَد در چشمم می‌نشیند. حریص‌تر‌ می‌شوم. اند‌ک‌اندک، ذره‌ذره، آهسته‌آهسته، تصویر برایم واضح‌ می‌شود. تعجب‌ می‌کنم. هیچ فکرش را نمی‌کردم که آن جسم موهوم، آن موجود مرموز، آن سایه‌ی خوف‌آلود این باشد.

ویژژژ... اول از خودم خنده‌ام گرفت و به ترس بی‌اساسم خندیدم؛ اما بعد صحنه‌ای را تصور‌ کردم که حتا تصورِ احتمالش هم برایم آزاردهنده بود و هست. اگر من نمی‌دیدمش و با خودروم زیرش می‌گرفتم چه می‌شد؟ کدام زن بی‌چاره‌ای بیوه ‌می‌شد؟ مادرش با داغ پسر چه می‌کرد؟ چند کودک یتیم‌ می‌شدند؟ درحالی‌که خودم را سرزنش ‌می‌کردم بی‌وقفه پیش خودم می‌گفتم: می‌بایست بیش‌تر دقت‌ می‌کردم. بعد از این بیش‌تر حواسم را جمع‌ می‌کنم. شاید چشمانم ضعیف ‌شده‌اند. باید شماره‌ی عینکم را بالاتر ببرم. اصلاً باید چشم‌هایم را عمل‌ کنم. ولی من که همین یک هفته‌ی پیش بینایی‌سنجی بودم و نشانه‌ها را به‌وضوح تشخیص‌ می‌دادم. آیا اگر من زیرش می‌گرفتم تقصیر از من بود؟ فقط من مقصر ‌بودم؟ یعنی او هیچ ‌تقصیری نداشت؟ اگر چراغ موتورسیکلتش روشن بود، باز هم این‌قدر دیدنش برایم دُش‌وار می‌بود؟ پیش خودم گفتم شاید چراغش خراب بوده. بعد خودم جواب خودم را دادم و دوباره با خودم فکر کردم که مگر یک چراغ موتورسیکلت چه‌قدر قیمت‌ دارد؟ مگر فنّاوری پیچیده‌ای دارد؟ مگر قحطی چراغ موتورسیکلت آمده؟ همه‌ی تقصیرش به گردن خودش است.

بعد از آن شب که ذهنم به موتورسیکلت‌های چراغ‌‌خاموش حساس‌ شده، به‌وفور چراغ‌خاموش‌هایی را می‌بینم که بی‌خیال و آزاد از هفت‌دولت در خیابان‌ها پرسه ‌‌می‌زنند و انگار‌نه‌انگار که ممکن ‌است هرلحظه از چشم دور ‌بمانند و زندگی‌شان را ببازند و خانمان خانواده‌شان را براندازند. چراغ‌خاموش‌ها، اگر شما چراغ‌روشن‌ها را می‌بینید، والله به این معنا نیست که آن‌ها هم شما را می‌بینند؛ پس تا کار از کار نگذشته، دست ‌بجنبانید؛ لطفاً!

  • معین پایدار
۰۴
مهر

زبانْ‌ تک‌بُعدی و یک‌دست نیست؛ سطح‌های گوناگون دارد. سطح‌های زبان بر اساس میزانِ خُردبودن و کلان‌بودنِ جزء‌ها و نیز  سازه‌های تشکیل‌شده از آن‌ جزء‌ها، از هم‌دیگر تمایز می‌یابند. زبان‌شناسْ زبان را دستِ‌کم، به سطح‌های آوایی، صرفی، نحوی و معنایی تقسیم می‌کند. این تقسیم‌بندی به وی امکان می‌دهد تا در توصیف و تحلیل پدیده‌های زبان، دقیق‌تر و شفاف‌تر عمل نماید.

زبان‌شناسْ هم‌چنین، زبان را از حیث اجتماعی، به گونه‌های متنوع بخش‌بندی کرده، خودِ آن گونه‌ها را نیز به گونه‌های ریزتری قسمت می‌کند. این گونه‌ها به سبب‌های مختلفی ازجمله منطقه‌ی جغرافیایی، جنسیت، قومیت، سن، طبقه‌ی اجتماعی، سَبْک و تحصیلات ایجاد می‌شوند. هر زبان‌وَر، بسته به این‌که از سبب‌های یادشده، چه‌گونه و چه‌اندازه اثر بپذیرد، بیانِ خاص خود را خواهد داشت.

پس شیوه‌ی بیان هر شخص، برآیندی است از نمودِ سبب‌های برشمرده در زبان وی؛ زیرا خودِ این سبب‌ها نیز از هم‌ جدا نیفتاده‌اند و از هم‌دیگر اثر می‌پذیرند و آن‌چه در بیان شخص نمود می‌یابد، محصول برهم‌کنش همه‌ی این سبب‌ها در زبان او است. اما به‌نظر می‌رسد دو سببِ «سبک» و «تحصیلات» اثر بارزتری در بیان شخص داشته باشند؛ چون شاهدیم که زبان‌ورِ برخوردار از تحصیلات بالا، با اِشرافی که بر استفاده از سبک‌های زبانی دارد، می‌تواند تا حدِ چشم‌گیری، نمود سبب‌های دیگر را در گفتار و نوشتارِ خود بزداید.

جمله‌ای که در عنوان این نوشته می‌بینید، نمونه‌ای از بروز سه خطا در سبک است که بر اثر تحصیلاتِ پایین گوینده و آگاهی اندک او از دانش زبانی رخ داده است. البته این جمله برساخته‌ی من است و چه‌بسا تابه‌حال کسی این سه خطا را یک‌جا و در یک جمله، بر زبان یا روی کاغذ نیاورده باشد؛ اما به‌وفور، می‌بینیم و می‌شنویم که افرادی نادانسته و ناخواسته، یکی‌ از این خطاهای سبْکی را مرتکب می‌شوند.

زبان فارسی سبک‌های گوناگون دارد و عنصرهای نسبتاً جاافتاده‌ای وجود دارند که تشخیص این سبک‌ها را از هم و نیز شیوه‌ی کاربست هریک را به‌طور کلی نمایان می‌سازند. کارلتون هاج[1]، جامعه‌شناس زبان، برای زبان فارسی، چهار سبکِ «محاوره‌ای»، «محتاطانه»، «رسمی عادی» و «رسمی محترمانه» برشمرده است[2]. این چهار سبک، طیفی را نشان می‌دهند که می‌توانیم نشان آن را در ادامه ببینیم.

فارسی‌زبان در برخی موقعیت‌ها وقتی می‌خواهد مفهومی را بیان بکند، طیفی از عنصرهای زبانی را در اختیار دارد که می‌تواند با استفاده از آن‌ها سبک زبانی خود را در گفت‌وگو با شخص مقابلِ خود شکل بدهد؛ مثلاً این‌که او برای بیانِ مفهومِ «گفتن» از چه عنصری بهره بجوید، نشان‌دهنده‌ی میزان رسمیت و هم‌چنین کیفیت مواجهه‌ی وی با مخاطب خود است. به عنصرهای زیر توجه کنید:

به‌استحضار رساندم، به‌عرض رساندم، معروض داشتم، عرض کردم، بیان/ابراز ‌داشتم، گفتم، خاطرنشان کردم، ‌فرمودم

اگر به‌طور قراردادی، انواع عنصرهای بیان مقصود را به سه دسته‌ی کلیِ «فرودستانه» و «خنثا» و «فرادستانه» بخش‌بندی بکنیم، «می‌گویم» در میان عنصرهای یادشده، خنثا، و قبل از آن فرودستانه، و بعد از آن فرادستانه است. افزون بر آن، با توجه به نمونه‌های نام‌برده، به‌نظر می‌رسد در فارسی، هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر سخن بگوید، عبارت‌های بلندتری را به‌کار می‌گیرد؛ چنان‌که عبارت «به‌استحضاررساندن» و «خاطرنشان‌کردن» که به‌ترتیب، در قسمت‌های فرودستانه‌ و فرادستانه‌ی طیف قرار دارند، به‌نسبتِ «گفتن» که در قسمت خنثای طیف جای گرفته است، بلندترند و اجزای بیش‌تری دارند.

بروز طیف سبک‌های زبانی و نیز اثر فرودستانه‌بودن و فرادستانه‌بودن در تقابل با خنثا‌بودن را در بیان مفهوم «آمدن» هم می‌توانیم مشاهده نماییم:

شَرَفِ‌حضور یافتم، شَرَف‌یاب ‌شدم، مُشَرَّف شدم، خدمت رسیدم‌، آمدم، تشریف آوردم، تشریف‌فرما شدم

چنان‌که می‌بینیم، «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «تشریف‌فرماشدن» که به‌ترتیب در منتهای قسمت‌های فرودستانه و فرادستانه‌ی طیف‌اند، نسبت به «آمدن» که در قسمت خنثای طیف است، عبارت‌های بلندتر و پرجزءتری‌ هستند.

این طیف را در مفهوم «پذیرفتن» هم می‌توانیم رصد کنیم:

امتثالِ‌امر کردم، اطاعت کردم، پذیرفتم، قبول کردم، اجابت کردم، اجابت فرمودم، استجابت فرمودم

مطابق طیف بالا، «پذیرفتن» که خنثا حساب می‌شود، در مقایسه با «امتثالِ‌امرکردن» و «استجابت‌فرمودن» که به‌ترتیب، کاملاً فرودستانه و کاملاً فرادستانه تلقی می‌گردند، کوتاه‌تر و کم‌جزءتر است. اما انگار نکته‌ی ظاهراً معنادار دیگری هم در همه‌ی این طیف‌ها به‌چشم می‌خورد:

هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر و ناخنثاتر سخن بگوید، اضافه بر عبارت‌های بلندتر و پرجزءتر، ساخت‌های صرفی و نحوی نامأنوس‌تری را هم به‌کار می‌کِشد. این نامأنوس‌بودن را می‌توان به ‌دو صورت تشخیص داد: یکی، بس‌آمدِ کم‌تر آن در گفتار روزمرّه، و دیگری، مألوف‌نبودن برای شم زبانیِ زبان‌وَرانِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه. اگر بر سر این مفهوم «نامأنوس‌بودن» توافق داشته باشیم، احتمالاً متوجه نامأنوس‌تربودنِ منتهای فرودستانه‌ها و فرادستانه‌ها به‌نسبتِ خنثاها در همان طیف‌ها هم بشویم.

در طیف‌های درج‌شده در این یادداشت، عبارت‌های فرودستانه‌ی «به‌استحضاررساندن» و «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «امتثالِ‌امرکردن»، و عبارت‌های فرادستانه‌ی «خاطرنشان‌کردن» و «تشریف‌فرما‌شدن» و «استجابت‌فرمودن»، در قیاس با واژه‌های خنثای «گفتن» و «آمدن» و «پذیرفتن»، ضمن این‌که بلندتر و پرجزءترند، لفظ و معنای نامأنوس‌تری دارند؛ یعنی چنان‌که قبلاً فرض کردیم، کم‌بس‌آمدترند و در شم زبانیِ زبان‌ورِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه چندان مألوف و طبیعی نیستند.

با فرض درستی گزاره‌های پیش‌گفته، شاید بتوانیم این چهار ویژگی مهم و بارز را برای گونه‌ی «رسمی محترمانه» برشمریم و چنین تشریح کنیم که: گونه‌ی رسمیِ محترمانه در تقابل با گونه‌های دیگر، با قدری تسامح، دستِ‌کم در لفظ، بلندترین و  پرجزءترین عبارت‌ها و نامأنوس‌ترین ساخت‌های صرفی و نحوی را دارد و در معنا، برای فارسی‌زبان طبقه‌ی متوسط جامعه، نامألوف‌ترین و ناطبیعی‌ترین حالت بیان معنا را دارا است.

در جامعه‌ی زبانی، همه‌ی گروه‌های اجتماعی از تنوع سبکی، آگاهی یک‌سان ندارند و همه‌ی آنان نمی‌توانند از امکانات زبانی و پیوستار سبکی، با کمیت و کیفیت مساوی استفاده بکنند. سبب‌های مختلف ازجمله سن و طبقه‌ی اجتماعی و به‌ویژه تحصیلات، نقش مهمی در زبان‌آگاهی زبان‌وَر و میزان قدرت او در بهره‌گیری از گونه‌های سبکیِ متنوع به‌خصوص گونه‌های سبکی رسمی ایفا می‌کنند.

به‌طور کلی، هرچه سطح تحصیلات فرد عالی‌تر باشد، در استفاده از گونه‌های سبکیِ بیش‌تر و پیچیده‌تری توانا می‌شود. به‌همین‌جهت، خطاهای مربوط به گونه‌های رسمی و به‌خصوص، گونه‌ی رسمیِ محترمانه، بیش‌تر در گفتار و نوشتار افرادی دیده و شنیده می‌شوند که تحصیلات پایین‌تری دارند و آگاهی کامل و درک درستی از معنا و کاربرد اصطلاح‌ها و عبارت‌های موردِاستفاده در گونه‌‌های رسمی و رسمیِ محترمانه ندارند.

جمله‌ی برساخته‌ای که در عنوان آورده‌ام، نمونه‌ای اغراق‌آمیز از خطاهای همین قشر کم‌تحصیلات است. گوینده می‌خواسته است در برابر مخاطب خضوع بکند و در بیان منظورش، از عنصرهای فرودستانه بهره بجوید؛ اما به‌علت اطلاع ناکافی و بلکه نادرست از شکل و کاربرد استفاده از آن عنصرها، کاملاً به‌خطا رفته است و به‌جای این‌که مثلاً بگوید «عرض کردم با بنده‌زاده‌ام خدمت می‌رسم» یا حداقل بگوید «گفتم با فرزندم می‌آیم»، برعکس عمل کرده است و گفته است «فرمودم با آقازاده‌ام تشریف می‌آورم».

 


پانوشت‌ها:

Carleton T. Hodge .۱

۲. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.


پی‌نوشت‌ها:

۱. لازم می‌دانم از جناب آقای فرهاد قربان‌زاده، فرهنگ‌نویس و پژوهش‌گر گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، که زحمت خواندن این یادداشت را تقبل و نکته‌هایی را خاطرنشان فرمودند بسیار سپاس‌گزاری کنم؛

۲. این یادداشت به‌مثابه‌ی مقاله‌ای علمی نیست؛ بلکه نکته‌ای است که از ذهن یک دانش‌جوی زبان‌شناسی برآمده و فقط تاحدودی رنگ‌وبوی شبهِ‌علمی به‌خود گرفته است.


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          

 

 



[1]. Carleton T. Hodge

[2]. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.

  • معین پایدار
۰۳
مهر

این اِشکال بسیار شایع است که نویسنده سیاق گفتاری را با سیاق نوشتاری خلط می‌کند. می‌بینیم که نویسنده نوشته‌اش را با حالت نوشتاری شروع کرده است و دارد پیش می‌رود و ناگهان یک یا چند واژه و یا یک یا چند جمله را به سیاق گفتاری نوشته است. این کار مطلقاً غلط است و نویسنده‌ای که این نکته را رعایت نمی‌کند دارد بی‌دقتی‌‌اش را فریاد می‌کشد. در ضمن، این حالت فقط یک استثنا دارد که در آن مورد غلط نیست: اگر متن را نوشتاری نوشته‌ایم؛ ولی در متنْ مکالمه یا حدیثِ‌نفس داریم، می‌توانیم آن مکالمه یا آن حدیثِ‌نفس را گفتاری بنویسیم و بقیه‌ی نوشته‌مان را نوشتاری بنگاریم. اگر هم از همان اول با سیاق گفتاری شروع کرده‌ایم و همه‌ی نوشته را با همان سیاق گفتاری نوشته‌ایم، باید به همان حالت گفتاری پای‌بند بمانیم و نوشته را یک‌دست و هم‌آهنگ نگه داریم.


در ادامه برای واضح‌ترشدنِ موضوع، چند جمله‌ی مبتلا به این غلط را هم‌راه با حالت‌های درست آن آورده‌ام:

غلط: اگه برویم خیلی بد میشه.

درستِ گفتاری: اگه بریم خیلی بد میشه.

درستِ نوشتاری: اگر برویم خیلی بد می‌شود.

غلط: مگر دیگه دوسم نداری؟

درستِ گفتاری: مگه دیگه دوسم نداری؟

درستِ نوشتاری: مگر دیگر دوستم نداری؟

غلط: این‌گونه نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیایم.

درستِ گفتاری: این‌جوری/ این‌طوری نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیام.

درستِ نوشتاری: این‌گونه/ این‌جوری/ این‌طوری نمی‌توانم بیایم. مجبورم با ماشین بیایم.


همان‌طور که در نمونه‌ها می‌بینید، گفتاری‌نوشتن غلط نیست؛ ولی نویسنده باید تکلیفش را با خودش مشخص کند که بالأخره سیاق متنش چیست. اگر گفتاری است، در کلِ متنْ گفتاری بنویسد. اگر هم نوشتاری است، در کلِ متنْ نوشتاری بنویسد. (البته به‌جز همان استثناهایی که توضیح دادم).

اِشکال اصلی، درهم‌نوشتن است. نوشته‌ای که درهم است، اعتبار نویسنده‌اش را نزد خواننده خدشه‌دار می‌کند؛ چون خواننده‌ی آگاه و حرفه‌ای، همین که این‌گونه غلط‌ها و بی‌دقتی‌ها را در متن نویسنده می‌بیند، متوجه ضعف نویسنده می‌شود و حتا ممکن است به صحت و دقت محتوای نوشته هم شک بکند و اصلاً از خواندن آن نوشته منصرف بشود.

  • معین پایدار