معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

معین‌نامک

آری، به‌اتقاق جهان می‌توان گرفت!

۰۹
مهر



۱. مقدّمه

در برابرنهادگذاری هرچه ساخت برابرنهاده‌ها منظم‌تر و منطقی‌تر و قاعده‌مندتر باشد، هم کاربران زبان و به‌ویژه کاربرانِ متخصص زبان در استفاده از آن راحت‌ترند، هم برابرنهادگذاران برای ادامه‌ی فعالیت‌های اصطلاح‌‌سازی و اصطلاح‌گزینی خود از انسجام و چهارچوب آموده‌تری برخوردارند.

هنگام ترجمه‌ی مقاله‌ای اصطلاح‌های آن را برمی‌رسیدم. قبل از ترجمه سیاهه‌ای از همه‌ی اصطلاح‌های تخصصی و نیمه‌تخصصی آن مقاله آماده کردم تا اصطلاح‌ها تاحدامکان یک‌دست ترجمه شوند و از چندگانگی بی‌ضرورت برابرنهادگذاری‌ها پیش‌گیری کنم؛ ازاین‌رو اصطلاح‌گانی خُرد فراهم آوردم و با قیاس اصطلاح‌ها باهم و نیز مقایسه و مقابله‌ی نمونه‌های هر اصطلاح در متن، برابرنهادگذاری را آغاز نمودم. در به‌قاعده‌سازی یکی این اصطلاح‌های نسبتاً پربسامد دریافتم که باوجود نظم و منطق و قاعده‌ی موجود در برابرنهادگذاری آن اصطلاح و شبکه‌ی ساخت‌واژی‌اش، بی‌قاعدگی بی‌ضرورتی وجود دارد که می‌توان آن را هم با همان نظم و منطق و قاعده‌ی موجود سازگار کرد.

آن اصطلاح «science» و شبکه‌ی ساخت‌واژی مربوط به آن در مقاله‌ی یادشده «scientific» و «scientifically» و «scientist» بود. در برابرنهادگذاری چنین پیش رفتم و به چنین نقصی برخوردم:

برابرنهاده‌ی فارسی

اصطلاح انگلیسی

علم

Science

علمی

Scientific

به‌لحاظ علمی

Scientifically

دانش‌مند

Scientist

 

این رویّه خلاف منطق است؛ البته می‌دانیم که نمی‌توان نظم و منطق بی‌استثنا و خلل‌ناپذیر ریاضی را از زبان که پدیده‌ای انسانی و فرهنگی است هم انتظار داشت؛ اما دست‌کم در برابرنهادگذاری باید تا آن‌جا که می‌توان و با رسالت پیام‌رسانی زبان در تضاد نیفتد، نظم را در اصطلاح‌سازی و اصطلاح‌گزینی گستراند. پیش‌نهادم این است که در اصطلاح «scientist» هم ستاک «science» را «علم» در نظر بگیریم و برای پس‌وند «ist» هم پس‌وند «گر» را برگزینیم. این انتخاب هم دلیل‌هایی دارد که ذکر آن در این نوشتار نمی‌گنجد.

۲. تعریف چند مفهوم

۱.۲. نظام‌مند: وجود نظم و هم‌آهنگی همه‌گیر و نزدیک به مطلق‌بودن (قید نزدیک‌ ازاین‌روست که در زبان قاعده‌ی خدشه‌ناپذیر و بی‌استثنا به‌ندرت یافت می‌شود) به‌طوری که حتا اگر در قاعده‌ای نقصی هست همین نقص هم به‌قاعده باشد و همه‌گیر؛

۲.۲. واژ: اصطلاحی پوششی است برای اطلاق مفهومی که هم «وند»ها را دربرگیرد، هم «ستاک‌»ها را؛

۳.۲. قراردادی: معنا و نقش که به‌نوعی برای هر واژ اطلاق یا استاندارد می‌کنیم کاملاً توافقی است و الزاماً پیشینه‌ای در سیر درزمانی آن واژ ندارد؛ هرچند اگر بتوان آن پشت‌وانۀ تاریخی را هم یافت بسیار ارزنده است و بر اعتبار آن انتساب معنا و کارکرد می‌افزاید؛

۴.۲. برابرنهادگذاری: عمل اطلاق اصطلاح یا اصطلاح‌هایی فارسی برای اصطلاحی بی‌گانه با درنظرگرفتن ویژگی‌ها و موقعیت کلامی موردنظر.

۳. طرح مسئله

بِهْ‌تر است مسئله را با نمونه‌ای عینی و ارائه‌ی پیش‌نهادهایی در برابرنهادگذاری نظام‌مند و قراردادی برای آن مطرح کنیم. در زبان فارسی برای بیان معناها و مفهوم‌های گوناگون، اصطلاح‌های گویای نظام‌مند نداریم؛ درحالی‌که باتوجه‌به امکان شگرف و چشم‌گیر واژه‌سازی در زبان فارسی می‌توان به‌آسانی به اصطلاح‌گانی نظام‌مند، منطقی، به‌قاعده، زایا، پویا، رسا و غنی دست یافت.

برای نمونه اگر بخواهیم کسی را که با فلسفه سروکار دارد بنامیم، صَرفِ‌نظر از این‌که آن شخص در چه سطحی و در چه حوزه‌ای به فلسفه می‌پردازد، او را «فیلسوف» می‌نامیم. حال آن‌که این اصطلاح در ذهن فارسی‌زبان فقط یکی از آن چندین معنا و مفهوم را تداعی می‌کند. نوشته‌ی زیر پاره‌ای از یادداشت خانم سایه اقتصادی‌نیا با عنوان «دانشمند، هنرمند، مورخ» است. این نوشته می‌تواند گواهی بر این مدعا باشد و بُعدی از این موضوع را روشن کند:

«در زبان انگلیسی، سه لغت Scientist و Artist و  Historianمعرف سه حرفه‌اند. وقتی از انگلیسی‌زبانی می‌پرسند به چه کاری اشتغال دارد، می‌تواند بی‌دردسر ‌بگوید: من scientist هستم. این کلمه بدان معنی نیست که او لزوماً دانشمندی است با اکتشافات علمی خاص. فردی معمولی است که دارد حوزۀ کارش را برای ما روشن می‌کند: شاخه‌ای از علوم. اما در زبان فارسی «دانشمند» جامع‌‌العلومی است که در زمینۀ مطالعاتی‌اش سرآمد باشد. کلمۀ دانشمند سیمای عمومی کسانی چون خوارزمی و ابن‌سینا را به اذهان متبادر می‌کند و خودبزرگ‌بینانه است اگر کسی خود را دانشمند بنامد. گذشته‌ازاین، عنوانی است سنگین‌تر از آنکه برازندۀ هرکسی باشد؛ همچنین است Artist  (هنرمند) و Historian (مورخ). در زبان فارسی، کسی خودش را با این عناوین معرفی نمی‌کند- حتی اگر شایسته هم باشد. در زبان انگلیسی این لغات می‌توانند برای وصف یک «حرفه» به کار روند؛ اما در زبان فارسی، عناوینی هستند برای اشاره به موقعیتی ممتاز و تقریباً منحصربه‌فرد. جوانی که در یک موسسۀ مطالعات تاریخی کار می‌کند، اگر به خودش بگوید «مورخ» احتمالاً خود را زیاده بزرگ پنداشته است؛ زیرا مورخ، سیمای عمومی کسانی چون ابوالفضل بیهقی و محمدبن‌جریر طبری را پیش چشم می‌آورد- با دستاری بر سر، کتابی قطور زیر بغل و یک قلمِ پَر. همچنین است هنرمند. حتی شناخته‌شده‌ترین هنرمندان هم خود را با این عنوان معرفی نمی‌‌کنند. می‌گویند من سینماگرم، نقاشم، عکاسم؛ اما اگر بگوید من هنرمندم، تلویحاً به کیفیتی متعالی اشاره می‌کند که با فروتنی فاصله دارد.»

در همان نمونه‌ی فیلسوف چند حوزه‌ی معنایی هست که اگرچه باهم در ارتباطند، یک‌سان نیستند و باید اصطلاح‌هایی جداگانه برایشان درنظرگرفت؛ مثلاً کسی که فلسفه‌ای نو از جهان و پدیدارهای آن به‌دست می‌دهد، با کسی که شرح‌دهنده‌ی نظرهای آن شخص است، با کسی که مدرس نظرهای همان شخص است، با کسی که صرفاً نظرهای او را مطالعه می‌کند، با کسی که در ضمنِ مطالعه‌ی نظرهای وی به نقد آن هم می‌پردازد و شاید حتا رأی مستدلی خلاف او هم بدهد، بی‌شک باهم برابر نیستند و نمی‌توان همه‌ی آنان را فیلسوف خواند. در ادامه به‌عنوان نمونه، اصطلاح «فلسفه» و شبکه‌ی معنایی‌ساخت‌واژی آن را به‌هم‌راهِ چند پیش‌نهاد نظام‌مند و قراردادی نشان می‌دهیم:

در این میان، خودِ اصطلاح «فیلسوف» می‌تواند نقش اصطلاح پوششی را بازی کند. هم‌چنین می‌توان لفظ «فیلسوف» را برای همان معنای اول یعنی «کسی که فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند» درنظر گرفت؛ امّا این انتخاب از قاعده‌مندی برابرنهادگذاری می‌کاهد؛ زیرا در فارسی بسیط به‌حساب می‌آید و از حیث ساخت‌واژی با دیگر برابرنهادها نامتجانس است.

نکته‌ی دیگر آن‌که این مفهوم‌ها و معناها را می‌توان برای جامعه یا هر پدیده‌ی دیگری هم به‌کار گرفت؛ مثلاً جامعه‌ی «فلسفه‌ستیز» یا عالِم «فلسفه‌گرا» یا حکومت «فلسفه‌گر». همچنین این لفظ‌ها نامحدودند و می‌توان با پیدایش معنایی متمایز از دیگر معناها به همین شیوه اصطلاحی هم‌آهنگ و نظام‌مدار برساخت.

 

 

مفهوم یا معنا

اصطلاح برساخته

فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌ورز

به‌ظاهر فلسفه‌ای نو از پدیدارها ارائه می‌کند

فلسفه‌باف

شرح‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌کاو

نقدگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌سنج

صرفاً مطالعه‌‌گر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌خوان

اجراگر آرای مکتب یا نحله‌ای فلسفی است

فلسفه‌گر

از فلسفه می‌گریزد

فلسفه‌گریز

از فلسفه می‌پرهیزد

فلسفه‌پرهیز

با فلسفه می‌ستیزد

فلسفه‌ستیز

فلسفه را دوست دارد

فلسفه‌دوست

به فلسفه گرایش دارد

فلسفه‌گرا

به فلسفه باور دارد

فلسفه‌باور

به‌طور افراطی به فلسفه اعتقاد دارد

...

...

فلسفه‌پرست

...

...

 

۴. نتیجه‌گیری

آن‌چه در این نوشتار ذکرش رفت، صرفاً پیش‌نهادی نه‌چندان تازه است؛ اما شاید از دو نظر درخور توجه باشد؛ یکی این‌که این موضوع برای چندمین‌ بار در زمانی مطرح می‌شود که به‌خلاف مرتبه‌های قبلی، همه‌ی فناوری‌ها و شرایط سخت‌افزاری و نرم‌افزاری و نیز موقعیت اجتماعی و فرهنگی اجرای این طرح فراهم است، و دیگر آن‌که نمونه‌ای عینی ارائه داده و با پیش‌نهاد راه‌حلی هرچند ابتدایی در مسیر اجرایی‌ترشدن این طرح گام برداشته است. بااین‌همه، زیاده سهل‌انگارانه است اگر گمان کنیم که به‌‌صِرفِ ارائه‌ی یک یا چند پیش‌نهاد و راه‌حلِ موردی، بتوان در این زمینه راه به‌جایی برد؛ اما اجماع در اجرای این موضوع به‌قدری کارساز و ارزنده است که پژوهش‌ در این حوزه را روا و بایا می‌کند.

 

 

 

  • معین پایدار
۰۶
مهر

همین‌طور که دارم دور میدان دور می‌زنم و می‌خواهم وارد خیابان ‌بشوم، سریع زیرچشمی، نگاهی به ساعت خودرو می‌اندازم. برای یک‌لحظه چهارعدد سبزرنگ صفحه‌ی ذهنم را پر می‌کنند؛ ۱۱:۱۱. ناگهان، وهم یک‌ شبح که در آینه‌بغل نمایان ‌شده، تصویرِ چهارخطِ موازیِ یشمی‌رنگِ ساعتِ خودرو را به ‌هم ‌می‌ریزد. در آینه‌بغل سمت چپ خیره ‌‌می‌شوم. نمی‌توانم تشخیص‌ بدهم چیست.

دست‌به‌دامن آینه‌ی وسط می‌شوم. تصویر به آن گنگی نیست؛ اما هنوز هم وهم شبح به همان تاری و کوری‌ست. خیابان خلوت ‌است. آرام‌آرام سرعتم را کم ‌می‌کنم، صدای موسیقی را می‌بندم و شیشه را پایین‌ می‌کشم تا با چشمان خودم این موجود مرموز را ببینم. تنها چیزی که دست‌گیرم ‌می‌شود این است که واقعاً چیزی دارد نزدیکم‌ می‌شود. کم‌کم وهم برم‌ می‌دارد. الآن دیگر تقریباً کنار خیابان ایستاده‌ام. چشم‌هایم را به سایه‌ی موهوم دوخته‌ام و گوش‌هایم را به پیش‌وازش فرستاده‌ام. بازتاب کورسوی تیرهای چراغ‌‌برق که بریده‌بریده به شبحِ روان می‌خورَد در چشمم می‌نشیند. حریص‌تر‌ می‌شوم. اند‌ک‌اندک، ذره‌ذره، آهسته‌آهسته، تصویر برایم واضح‌ می‌شود. تعجب‌ می‌کنم. هیچ فکرش را نمی‌کردم که آن جسم موهوم، آن موجود مرموز، آن سایه‌ی خوف‌آلود این باشد.

ویژژژ... اول از خودم خنده‌ام گرفت و به ترس بی‌اساسم خندیدم؛ اما بعد صحنه‌ای را تصور‌ کردم که حتا تصورِ احتمالش هم برایم آزاردهنده بود و هست. اگر من نمی‌دیدمش و با خودروم زیرش می‌گرفتم چه می‌شد؟ کدام زن بی‌چاره‌ای بیوه ‌می‌شد؟ مادرش با داغ پسر چه می‌کرد؟ چند کودک یتیم‌ می‌شدند؟ درحالی‌که خودم را سرزنش ‌می‌کردم بی‌وقفه پیش خودم می‌گفتم: می‌بایست بیش‌تر دقت‌ می‌کردم. بعد از این بیش‌تر حواسم را جمع‌ می‌کنم. شاید چشمانم ضعیف ‌شده‌اند. باید شماره‌ی عینکم را بالاتر ببرم. اصلاً باید چشم‌هایم را عمل‌ کنم. ولی من که همین یک هفته‌ی پیش بینایی‌سنجی بودم و نشانه‌ها را به‌وضوح تشخیص‌ می‌دادم. آیا اگر من زیرش می‌گرفتم تقصیر از من بود؟ فقط من مقصر ‌بودم؟ یعنی او هیچ ‌تقصیری نداشت؟ اگر چراغ موتورسیکلتش روشن بود، باز هم این‌قدر دیدنش برایم دُش‌وار می‌بود؟ پیش خودم گفتم شاید چراغش خراب بوده. بعد خودم جواب خودم را دادم و دوباره با خودم فکر کردم که مگر یک چراغ موتورسیکلت چه‌قدر قیمت‌ دارد؟ مگر فنّاوری پیچیده‌ای دارد؟ مگر قحطی چراغ موتورسیکلت آمده؟ همه‌ی تقصیرش به گردن خودش است.

بعد از آن شب که ذهنم به موتورسیکلت‌های چراغ‌‌خاموش حساس‌ شده، به‌وفور چراغ‌خاموش‌هایی را می‌بینم که بی‌خیال و آزاد از هفت‌دولت در خیابان‌ها پرسه ‌‌می‌زنند و انگار‌نه‌انگار که ممکن ‌است هرلحظه از چشم دور ‌بمانند و زندگی‌شان را ببازند و خانمان خانواده‌شان را براندازند. چراغ‌خاموش‌ها، اگر شما چراغ‌روشن‌ها را می‌بینید، والله به این معنا نیست که آن‌ها هم شما را می‌بینند؛ پس تا کار از کار نگذشته، دست ‌بجنبانید؛ لطفاً!

  • معین پایدار
۰۴
مهر

زبانْ‌ تک‌بُعدی و یک‌دست نیست؛ سطح‌های گوناگون دارد. سطح‌های زبان بر اساس میزانِ خُردبودن و کلان‌بودنِ جزء‌ها و نیز  سازه‌های تشکیل‌شده از آن‌ جزء‌ها، از هم‌دیگر تمایز می‌یابند. زبان‌شناسْ زبان را دستِ‌کم، به سطح‌های آوایی، صرفی، نحوی و معنایی تقسیم می‌کند. این تقسیم‌بندی به وی امکان می‌دهد تا در توصیف و تحلیل پدیده‌های زبان، دقیق‌تر و شفاف‌تر عمل نماید.

زبان‌شناسْ هم‌چنین، زبان را از حیث اجتماعی، به گونه‌های متنوع بخش‌بندی کرده، خودِ آن گونه‌ها را نیز به گونه‌های ریزتری قسمت می‌کند. این گونه‌ها به سبب‌های مختلفی ازجمله منطقه‌ی جغرافیایی، جنسیت، قومیت، سن، طبقه‌ی اجتماعی، سَبْک و تحصیلات ایجاد می‌شوند. هر زبان‌وَر، بسته به این‌که از سبب‌های یادشده، چه‌گونه و چه‌اندازه اثر بپذیرد، بیانِ خاص خود را خواهد داشت.

پس شیوه‌ی بیان هر شخص، برآیندی است از نمودِ سبب‌های برشمرده در زبان وی؛ زیرا خودِ این سبب‌ها نیز از هم‌ جدا نیفتاده‌اند و از هم‌دیگر اثر می‌پذیرند و آن‌چه در بیان شخص نمود می‌یابد، محصول برهم‌کنش همه‌ی این سبب‌ها در زبان او است. اما به‌نظر می‌رسد دو سببِ «سبک» و «تحصیلات» اثر بارزتری در بیان شخص داشته باشند؛ چون شاهدیم که زبان‌ورِ برخوردار از تحصیلات بالا، با اِشرافی که بر استفاده از سبک‌های زبانی دارد، می‌تواند تا حدِ چشم‌گیری، نمود سبب‌های دیگر را در گفتار و نوشتارِ خود بزداید.

جمله‌ای که در عنوان این نوشته می‌بینید، نمونه‌ای از بروز سه خطا در سبک است که بر اثر تحصیلاتِ پایین گوینده و آگاهی اندک او از دانش زبانی رخ داده است. البته این جمله برساخته‌ی من است و چه‌بسا تابه‌حال کسی این سه خطا را یک‌جا و در یک جمله، بر زبان یا روی کاغذ نیاورده باشد؛ اما به‌وفور، می‌بینیم و می‌شنویم که افرادی نادانسته و ناخواسته، یکی‌ از این خطاهای سبْکی را مرتکب می‌شوند.

زبان فارسی سبک‌های گوناگون دارد و عنصرهای نسبتاً جاافتاده‌ای وجود دارند که تشخیص این سبک‌ها را از هم و نیز شیوه‌ی کاربست هریک را به‌طور کلی نمایان می‌سازند. کارلتون هاج[1]، جامعه‌شناس زبان، برای زبان فارسی، چهار سبکِ «محاوره‌ای»، «محتاطانه»، «رسمی عادی» و «رسمی محترمانه» برشمرده است[2]. این چهار سبک، طیفی را نشان می‌دهند که می‌توانیم نشان آن را در ادامه ببینیم.

فارسی‌زبان در برخی موقعیت‌ها وقتی می‌خواهد مفهومی را بیان بکند، طیفی از عنصرهای زبانی را در اختیار دارد که می‌تواند با استفاده از آن‌ها سبک زبانی خود را در گفت‌وگو با شخص مقابلِ خود شکل بدهد؛ مثلاً این‌که او برای بیانِ مفهومِ «گفتن» از چه عنصری بهره بجوید، نشان‌دهنده‌ی میزان رسمیت و هم‌چنین کیفیت مواجهه‌ی وی با مخاطب خود است. به عنصرهای زیر توجه کنید:

به‌استحضار رساندم، به‌عرض رساندم، معروض داشتم، عرض کردم، بیان/ابراز ‌داشتم، گفتم، خاطرنشان کردم، ‌فرمودم

اگر به‌طور قراردادی، انواع عنصرهای بیان مقصود را به سه دسته‌ی کلیِ «فرودستانه» و «خنثا» و «فرادستانه» بخش‌بندی بکنیم، «می‌گویم» در میان عنصرهای یادشده، خنثا، و قبل از آن فرودستانه، و بعد از آن فرادستانه است. افزون بر آن، با توجه به نمونه‌های نام‌برده، به‌نظر می‌رسد در فارسی، هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر سخن بگوید، عبارت‌های بلندتری را به‌کار می‌گیرد؛ چنان‌که عبارت «به‌استحضاررساندن» و «خاطرنشان‌کردن» که به‌ترتیب، در قسمت‌های فرودستانه‌ و فرادستانه‌ی طیف قرار دارند، به‌نسبتِ «گفتن» که در قسمت خنثای طیف جای گرفته است، بلندترند و اجزای بیش‌تری دارند.

بروز طیف سبک‌های زبانی و نیز اثر فرودستانه‌بودن و فرادستانه‌بودن در تقابل با خنثا‌بودن را در بیان مفهوم «آمدن» هم می‌توانیم مشاهده نماییم:

شَرَفِ‌حضور یافتم، شَرَف‌یاب ‌شدم، مُشَرَّف شدم، خدمت رسیدم‌، آمدم، تشریف آوردم، تشریف‌فرما شدم

چنان‌که می‌بینیم، «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «تشریف‌فرماشدن» که به‌ترتیب در منتهای قسمت‌های فرودستانه و فرادستانه‌ی طیف‌اند، نسبت به «آمدن» که در قسمت خنثای طیف است، عبارت‌های بلندتر و پرجزءتری‌ هستند.

این طیف را در مفهوم «پذیرفتن» هم می‌توانیم رصد کنیم:

امتثالِ‌امر کردم، اطاعت کردم، پذیرفتم، قبول کردم، اجابت کردم، اجابت فرمودم، استجابت فرمودم

مطابق طیف بالا، «پذیرفتن» که خنثا حساب می‌شود، در مقایسه با «امتثالِ‌امرکردن» و «استجابت‌فرمودن» که به‌ترتیب، کاملاً فرودستانه و کاملاً فرادستانه تلقی می‌گردند، کوتاه‌تر و کم‌جزءتر است. اما انگار نکته‌ی ظاهراً معنادار دیگری هم در همه‌ی این طیف‌ها به‌چشم می‌خورد:

هرچه زبان‌وَر بخواهد رسمی‌تر و ناخنثاتر سخن بگوید، اضافه بر عبارت‌های بلندتر و پرجزءتر، ساخت‌های صرفی و نحوی نامأنوس‌تری را هم به‌کار می‌کِشد. این نامأنوس‌بودن را می‌توان به ‌دو صورت تشخیص داد: یکی، بس‌آمدِ کم‌تر آن در گفتار روزمرّه، و دیگری، مألوف‌نبودن برای شم زبانیِ زبان‌وَرانِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه. اگر بر سر این مفهوم «نامأنوس‌بودن» توافق داشته باشیم، احتمالاً متوجه نامأنوس‌تربودنِ منتهای فرودستانه‌ها و فرادستانه‌ها به‌نسبتِ خنثاها در همان طیف‌ها هم بشویم.

در طیف‌های درج‌شده در این یادداشت، عبارت‌های فرودستانه‌ی «به‌استحضاررساندن» و «شَرَفِ‌حضوریافتن» و «امتثالِ‌امرکردن»، و عبارت‌های فرادستانه‌ی «خاطرنشان‌کردن» و «تشریف‌فرما‌شدن» و «استجابت‌فرمودن»، در قیاس با واژه‌های خنثای «گفتن» و «آمدن» و «پذیرفتن»، ضمن این‌که بلندتر و پرجزءترند، لفظ و معنای نامأنوس‌تری دارند؛ یعنی چنان‌که قبلاً فرض کردیم، کم‌بس‌آمدترند و در شم زبانیِ زبان‌ورِ طبقه‌ی متوسطِ جامعه چندان مألوف و طبیعی نیستند.

با فرض درستی گزاره‌های پیش‌گفته، شاید بتوانیم این چهار ویژگی مهم و بارز را برای گونه‌ی «رسمی محترمانه» برشمریم و چنین تشریح کنیم که: گونه‌ی رسمیِ محترمانه در تقابل با گونه‌های دیگر، با قدری تسامح، دستِ‌کم در لفظ، بلندترین و  پرجزءترین عبارت‌ها و نامأنوس‌ترین ساخت‌های صرفی و نحوی را دارد و در معنا، برای فارسی‌زبان طبقه‌ی متوسط جامعه، نامألوف‌ترین و ناطبیعی‌ترین حالت بیان معنا را دارا است.

در جامعه‌ی زبانی، همه‌ی گروه‌های اجتماعی از تنوع سبکی، آگاهی یک‌سان ندارند و همه‌ی آنان نمی‌توانند از امکانات زبانی و پیوستار سبکی، با کمیت و کیفیت مساوی استفاده بکنند. سبب‌های مختلف ازجمله سن و طبقه‌ی اجتماعی و به‌ویژه تحصیلات، نقش مهمی در زبان‌آگاهی زبان‌وَر و میزان قدرت او در بهره‌گیری از گونه‌های سبکیِ متنوع به‌خصوص گونه‌های سبکی رسمی ایفا می‌کنند.

به‌طور کلی، هرچه سطح تحصیلات فرد عالی‌تر باشد، در استفاده از گونه‌های سبکیِ بیش‌تر و پیچیده‌تری توانا می‌شود. به‌همین‌جهت، خطاهای مربوط به گونه‌های رسمی و به‌خصوص، گونه‌ی رسمیِ محترمانه، بیش‌تر در گفتار و نوشتار افرادی دیده و شنیده می‌شوند که تحصیلات پایین‌تری دارند و آگاهی کامل و درک درستی از معنا و کاربرد اصطلاح‌ها و عبارت‌های موردِاستفاده در گونه‌‌های رسمی و رسمیِ محترمانه ندارند.

جمله‌ی برساخته‌ای که در عنوان آورده‌ام، نمونه‌ای اغراق‌آمیز از خطاهای همین قشر کم‌تحصیلات است. گوینده می‌خواسته است در برابر مخاطب خضوع بکند و در بیان منظورش، از عنصرهای فرودستانه بهره بجوید؛ اما به‌علت اطلاع ناکافی و بلکه نادرست از شکل و کاربرد استفاده از آن عنصرها، کاملاً به‌خطا رفته است و به‌جای این‌که مثلاً بگوید «عرض کردم با بنده‌زاده‌ام خدمت می‌رسم» یا حداقل بگوید «گفتم با فرزندم می‌آیم»، برعکس عمل کرده است و گفته است «فرمودم با آقازاده‌ام تشریف می‌آورم».

 


پانوشت‌ها:

Carleton T. Hodge .۱

۲. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.


پی‌نوشت‌ها:

۱. لازم می‌دانم از جناب آقای فرهاد قربان‌زاده، فرهنگ‌نویس و پژوهش‌گر گروه فرهنگ‌نویسی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، که زحمت خواندن این یادداشت را تقبل و نکته‌هایی را خاطرنشان فرمودند بسیار سپاس‌گزاری کنم؛

۲. این یادداشت به‌مثابه‌ی مقاله‌ای علمی نیست؛ بلکه نکته‌ای است که از ذهن یک دانش‌جوی زبان‌شناسی برآمده و فقط تاحدودی رنگ‌وبوی شبهِ‌علمی به‌خود گرفته است.


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

          

 

 



[1]. Carleton T. Hodge

[2]. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه‌شناسی زبان، چ۳، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱، ص۲۳۱.

  • معین پایدار
۰۳
مهر

این اِشکال بسیار شایع است که نویسنده سیاق گفتاری را با سیاق نوشتاری خلط می‌کند. می‌بینیم که نویسنده نوشته‌اش را با حالت نوشتاری شروع کرده است و دارد پیش می‌رود و ناگهان یک یا چند واژه و یا یک یا چند جمله را به سیاق گفتاری نوشته است. این کار مطلقاً غلط است و نویسنده‌ای که این نکته را رعایت نمی‌کند دارد بی‌دقتی‌‌اش را فریاد می‌کشد. در ضمن، این حالت فقط یک استثنا دارد که در آن مورد غلط نیست: اگر متن را نوشتاری نوشته‌ایم؛ ولی در متنْ مکالمه یا حدیثِ‌نفس داریم، می‌توانیم آن مکالمه یا آن حدیثِ‌نفس را گفتاری بنویسیم و بقیه‌ی نوشته‌مان را نوشتاری بنگاریم. اگر هم از همان اول با سیاق گفتاری شروع کرده‌ایم و همه‌ی نوشته را با همان سیاق گفتاری نوشته‌ایم، باید به همان حالت گفتاری پای‌بند بمانیم و نوشته را یک‌دست و هم‌آهنگ نگه داریم.


در ادامه برای واضح‌ترشدنِ موضوع، چند جمله‌ی مبتلا به این غلط را هم‌راه با حالت‌های درست آن آورده‌ام:

غلط: اگه برویم خیلی بد میشه.

درستِ گفتاری: اگه بریم خیلی بد میشه.

درستِ نوشتاری: اگر برویم خیلی بد می‌شود.

غلط: مگر دیگه دوسم نداری؟

درستِ گفتاری: مگه دیگه دوسم نداری؟

درستِ نوشتاری: مگر دیگر دوستم نداری؟

غلط: این‌گونه نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیایم.

درستِ گفتاری: این‌جوری/ این‌طوری نمی‌تونم بیام. مجبورم با ماشین بیام.

درستِ نوشتاری: این‌گونه/ این‌جوری/ این‌طوری نمی‌توانم بیایم. مجبورم با ماشین بیایم.


همان‌طور که در نمونه‌ها می‌بینید، گفتاری‌نوشتن غلط نیست؛ ولی نویسنده باید تکلیفش را با خودش مشخص کند که بالأخره سیاق متنش چیست. اگر گفتاری است، در کلِ متنْ گفتاری بنویسد. اگر هم نوشتاری است، در کلِ متنْ نوشتاری بنویسد. (البته به‌جز همان استثناهایی که توضیح دادم).

اِشکال اصلی، درهم‌نوشتن است. نوشته‌ای که درهم است، اعتبار نویسنده‌اش را نزد خواننده خدشه‌دار می‌کند؛ چون خواننده‌ی آگاه و حرفه‌ای، همین که این‌گونه غلط‌ها و بی‌دقتی‌ها را در متن نویسنده می‌بیند، متوجه ضعف نویسنده می‌شود و حتا ممکن است به صحت و دقت محتوای نوشته هم شک بکند و اصلاً از خواندن آن نوشته منصرف بشود.

  • معین پایدار
۲۵
ارديبهشت


اگرچه پیش خردمند خامُشی ادب است

به‌وقتِ مصلحت آن بِهْ که در سخن کوشی

دو چیز طیره‌ی عقل است، دم‌فروبستن

به‌وقتِ گفتن و گفتن به‌وقتِ خاموشی

 

به‌تازگی یادداشتی از اهلِ‌قلمی منتشر شده و در آن یادداشت، بدون ذکر نامی از شخص خاصی، انتقادهایی شده است به کسی که کم‌تر از سی سال سن دارد و در توصیف خودش از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده است. نمی‌خواهم آن نوشته را تکرار بکنم؛ چراکه خودِ متن اصلی کاملاً گویا است. فارغ از این‌که آن جوانِ کم‌سن‌وسالِ موردِنظرشان چه‌کسی بوده است، وقتی نوشته‌شان را خواندم، بیش و پیش از هرچیزی، نوع استدلال‌های ایشان برایم درخور توجه بود؛ استدلال‌هایی که انگاری به استنباط شخصی می‌مانستند و همان‌طور که از قلم خودشان هم برمی‌آمد، بیش‌تر بر بستر «ذوق» و «شم زبانی» و «رفتار ذهنی» ایشان شکل گرفته‌ بودند.

 

بنده اگر یگانه مصداق موردِانتقاد آن اهلِ‌قلم نباشم، بی‌شک یکی از مصداق‌های نقد اوشانم؛ چون هم کم‌تر از سی‌سال سن دارم، هم در نمایه‌ی تلگرامم برای توصیف خودم از لفظ «ویرایش‌پژوه» استفاده کرده‌ام. آن‌چه در نمایه‌ام نوشته‌ام، دقیقاً این است:

اندکی زبان‌شناس، کَمکی نویسنده، خُردَکی ویرایش‌پژوه اینستا: moeennaamak

 

به‌کاربردن این لفظ‌ها برای خودم که البته با لحاظ‌کردن قیدهای «اندکی» و «کَمکی» و «خُردَکی»، قدری هم از بار و جدیت معنایی آن صفت‌ها کاسته شده، با این توجیه است که بنده:

۱. دانش‌آموخته‌ی کارشناسی زبان‌شناسی‌ و نیز، دانش‌جوی کارشناسیِ‌ارشد واژه‌گزینی و اصطلاح‌شناسی هستم که آن هم یکی از گرایش‌های رشته‌ی زبان‌شناسی است؛

۲. به‌طور نسبتاً منظم چیزهایی در حوزه‌هایی محدود و معیّن می‌نویسم؛

۳. مدتی است با روی‌کردی زبان‌شناختی، در دو زمینه که در حوزه‌ی ویرایش جای می‌گیرند می‌پژوهم.

 

افزون بر این‌ها، در صفحه‌ی اینستاگرامی‌ام، خودم را چنین معرفی کرده‌ام:

مثلاً «زبان‌شناس» و به‌اصطلاح «واژه‌گزین»

و علاقه‌مند به:

اندکی «نثر و نویسندگی»

و کَمَکی «نگارش‌پژوهندگی»

و خُردَکی «ویرایش‌سنجندگی»

شایانِ‌توجه است که استفاده از قیدها در این خرده‌معرفی،‌ بفهمی‌نفهمی مایه‌ای طنزآگین به صفت‌ها بخشیده و شدتِ جدیت توصیف‌ها را تخفیف داده است. گفتنی‌ست کاربست لفظِ «علاقه‌مند به» هم حالت احتمالیِ ادعابودن را برطرف می‌کند. راستی، بنده نه ویراستارم، نه در هیچ‌کجا خودم را ویراستار نامیده‌ام. دلیلش هم فقط این است که به‌ندرت چیزی را می‌ویرایم و در عرصه‌ی شغلیِ این حوزه وارد نشده‌ام و قصد هم ندارم وارد بشوم؛ پس نمی‌توانم به‌جای ویرایش‌پژوه خودم را «ویراستار» بدانم و بنامم.

 

با این‌همه، در معرفی خودم با آن صفت «ویرایش‌پژوه» و «نگارش‌پژوهندگی»، بر خلاف پنداشتِ دیگران در بابِ این کلمه‌ها، نه قصد تواضع داشته‌ام، نه نیت تفاخر. انگاشتم از معنای این واژه‌ها تصوری خنثا و معمولی بوده و هست. گمان می‌کنم اگر فرهنگ‌نویسی بخواهد این واژه را تعریف کند، او هم تعریفی خنثا از آن ارائه بدهد و مؤلفه‌ی تواضع یا تفاخر را در تعریفش دخیل نکند. روزی که این واژه‌ها را در نمایه‌ی تلگرامی‌ام می‌نوشتم، حتا فکرش را هم نمی‌کردم که اهلِ‌قلمی سرش به صفحه‌‌ام باز بشود و این لفظ چنان برش گران بیاید که نوشته‌ای با آن بیان تند در مذمت کاربرد آن بنگارد.

 

الآن به بازشکافی انتقادی چندی از گزاره‌های مطرح‌شده در یادداشت آن اهلِ‌قلم می‌پردازم (غالباً، نوشته‌های اوشان را عیناً و با رسم‌الخط خودشان درج می‌کنم):

 

فرموده‌اند: آنچه پیش‌تر ذوق مرا آزرده و باعث شده خطوط صورتم را ناخودآگاه درهم کشم، آن است که اساساً کسی در معرفی خود از چنین القابی استفاده کند و هر اسمی را به‌راحتی آب خوردن، به بن مضارع محترم و محتشم «پژوه» بچسباند.

عرض می‌کنم: این‌که اوشان بن مضارع «پژوه» را «محترم» و «محتشم» دانسته‌اند، بنده را به‌یاد دیدگاه باستانیان به زبان می‌اندازد. این نگاه تقدس‌گرا به زبان، اگرچه سابقه‌ای چندهزارساله دارد، وجاهت علمی ندارد و زبان‌شناسی مدرن برای چنین دیدگاهی اعتباری قائل نیست. جز آن، بر چه اساسی می‌توانیم لفظی را بر لفظی دیگر محترم‌تر و محتشم‌تر بدانیم؟ آیا مثلاً لفظ «سطل» کم‌احترام‌تر از لفظ «پژوهش» است؟! یا آیا فرضاً ستاک «پژوه» به‌نسبتِ ستاک «دار» از احتشام بیش‌تری برخوردار است؟! اگر چنین بیندیشیم، احتمالاً می‌توانیم نتیجه بگیریم که مثلاً واژه‌ی «آینده‌پژوه» از واژه‌ی «آینده‌دار» محترم‌تر و محتشم‌تر است؛ چون اولی «پژوه» دارد و دومی فقط «دار» دارد.

 

فرموده‌اند: ...دیگر بماند که آن فرد جوانی باشد که هنوز دههٔ سوم عمرش را هم به‌ آخر نرسانده است. آیا رفتار ذهن من با کلمات زیاده سنتی است که با لغت «پژوهشگر» سیمای مجتبی مینوی و ناتل‌خانلری و شفیعی‌کدکنی پیش چشمم نمودار می‌شود؟

عرض می‌کنم: از این تکه به‌نظر می‌رسد، ناتلِ‌خانلری کسی است که آن اهلِ‌قلم قبولش دارند. به‌علاوه مقوله‌ی واژگانی «نویسنده» با مقوله‌ی واژگانی «پژوهش‌گر» یکی است: هردو صفتِ‌فاعلی‌اند و هر یک بر حرفه‌ای دلالت می‌کنند. حال به این تکه از نوشته‌ی ناتلِ‌خانلری که دربابِ تعریف نویسنده است، دقت کنید:

نویسنده کسی است که کارش این است؛ یعنی معانی و مطالبی در ذهن دارد که از آن سودی یا لذتی عام برای خواننده حاصل می‌شود و آن معانی را به‌طریقی می‌نویسد که همه به خواندن نوشته‌ی او رغبت می‌کنند و از آن لذت یا سود می‌برند. ...اگر کسی در یکی از این رشته‌ها کتابی بنویسد که هنرش در انشای عبارت و بیان مطلب دل‌نشین و ستودنی باشد، او را گذشته از عنوانی که دارد، «نویسنده» هم می‌خوانند. پس نویسندگی هنر «خوب و زیبا نوشتن» است.

منبع: نمونه‌هایی از نثر فصیح فارسی معاصر، ص۲۹۲.

 

دیدیم که ناتل‌خانلری برای این‌که کسی را نویسنده تلقی ‌کند، شرط‌هایی آورده است؛ اما اثری از شرط سنی در این میان نیست؛ یعنی مثلاً نگفته است که اگر کسی دهه‌ی سوم عمرش را نگذرانده باشد، نویسنده نامیده نمی‌شود. حالا، آیا می‌توان همان‌طور که شرط سنی برای نویسنده‌بودن مطرح نیست، آن را برای پژوهش‌گربودن هم لغو دانست؟ پاسخ را به خودتان وامی‌گذارم.

 

فرموده‌اند (نقل به مضمون): چه‌طور می‌توان قائل به ویرایش‌پژوهی شد درحالی‌که شمار کتاب‌ها و مقاله‌هایی که در این زمینه تألیف شده است، به‌نسبت کتاب‌ها و مقاله‌های تألیف‌شده در زمینه‌ی حافظ و قرآن رقم پایینی است؟

عرض می‌کنم: برای پژوهش در ویرایش، بر خلاف تصور اوشان اتفاقاً کتاب‌های بسیاری هست؛ بسیار بیش‌تر از آن‌قدری که برای پژوهش درباره‌ی حافظ یا قرآن موجود است؛ زیرا پژوهش در ویرایش دو عنصر می‌خواهد: یکی دانش زبان‌شناسی و دیگری متن‌ها و پیکره‌های درخور توجه. در حوزه‌ی زبان‌شناسی که کرورکرور کتاب و مقاله هست. متن هم آن‌قدری هست که حتا جوان کم‌سن‌وسالی مثل بنده حتا اگر تا آخر عمر هم تمام‌وقت بپژوهد کم نیاید.

 

فرموده‌اند: اگر ویرایش‌پژوه داریم، پس هر پژوهنده‌ی دیگری هم می‌توانیم داشته باشیم، از پرتقال‌پژوه بگیر تا دیوارپژوه و هواپژوه و کله‌پاچه‌پژوه و خوارمادرپژوه!

عرض می‌کنم: بله، البته که می‌توانیم؛ چرا نتوانیم؟! ساخت واژگانی و معنای زبانی همه‌ی این واژه‌ها که درست است. حال اگر چنین چیزی نداریم، بدان علت است که نیازی به آن نداریم. اصلاً مگر در همان فرهنگستان زبان و ادب فارسی، گروه واژه‌گزینیِ «قهوه‌پژوهی» و «آینده‌پژوهی» نداریم؟! اگر هزار سال پیش کسی می‌گفت من قهوه‌پژوهم یا آینده‌پژوهم، چه‌بسا کسی مانند آن اهلِ‌قلم هجوش می‌کرد که این دیگر چه‌جور لفظ و مفهومی است! مضاف بر آن، فکر می‌کنید اگر کسی تا همین صد سال پیش می‌گفت من متخصص قرنیه‌ی چشم چپم، کسی به‌اش نمی‌خندید؟ اما الآن چه؟ آیا امروزه، نوادگانِ همان کسی که به چنین چیزی می‌خندیده آن الفاظ خنده‌ای برایشان دارد؟! تازه، مگر همین الآن «هواشناس» نداریم؟ هواشناس که طبق تصور بهاءالدین خرمشاهی از شناس، چون «شناس» دارد، در قیاس با «هواپژوه» قاعدتاً باید منزلت بالاتری هم داشته باشد.

 

فرموده‌اند: ...شاید برخی، از سر جوانی و نوخامگی، و عده‌ای به‌سبب دوربودن از حوزهٔ بحث، از آن بی‌اطلاع باشند...لفظی که استاد خرمشاهی از سر فروتنی به‌کار بردند، اسباب مکابره و تفاخر شده است. زندگی واژه‌ها در گذر زمان چقدر عجیب است.

عرض می‌کنم: ازقضا، بنده آن ماجرای بهاءالدین خرمشاهی را از خیلی وقت پیش می‌دانستم و نیز وقتی که می‌خواستم در نمایه‌ی تلگرامی‌ام «ویرایش‌پژوه» را به‌کار بگیرم، با نظرداشت به همین مسئله آن را برگزیدم و به‌کار بردم. فارغ از آن، به‌نظرم می‌رسد این‌که کسی از سر صدق خودش را «ویرایش‌پژوه» بنامد، به‌مراتب فروتنانه‌تر از آن است که کسی با بیانی فرادستانه دیگران را «جوان» و «نوخامه» بنامد و آنان را بی‌اطلاع و دور از بحث بینگارد و هم‌چنین بر خود روا بداند که آن‌ها را بدون هیچ شناختی اهل «مکابره» و «تفاخر» تلقی نماید. به‌راستی، این‌همه اطمینان درباره‌ی دیگران از کجا می‌آید؟ فقط از انگاشتی شخصی از یک ستاک؟! فقط از پنداشتی شخصی از مصداق‌های یک واژه؟!

 

باری، با همه‌ی این‌ها، وقتی یاداشت آن اهلِ‌قلم را دیدم، اولش می‌خواستم در جوابشان چیزی بنویسم؛ ولی به‌سبب نوع استدلال‌ها آن یادداشت را شایان جواب ندانستم. گذشت تا این‌که جواب دوست عزیزم، محمد یوسفی را دیدم و پس از آن، جواب معلم ارج‌مندم، محمدمهدی باقری را. محمد یوسفی انتقاد نسبتاً تند آن اهلِ‌قلم را به خود گرفته بود و مضاف بر دفاع از خود، به نقد استدلال‌های اوشان پرداخته بود. آقای باقری هم ضمن دفاع از محمد یوسفی، چند نکته ازجمله ماجرای برساخت و به‌کارگیری نوواژه‌های «قرآن‌پژوه» و «حافظ‌پژوه» را به‌نقل از بهاء‌الدین خرمشاهی برشمرده بود.

 

با این جواب‌ها، ذهن‌ها که می‌توانست منظور انتقاد آن اهلِ‌قلم را متوجه بسیاری افراد ازجمله بنده بکند، یک‌جا متوجه محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» شد؛ زیرا در آن جواب، محمد یوسفی به‌درستی اذعان کرده بود که اطلاق صفت «ویرایش‌پژوه» بر او، کار خودش نیست و آن صفت را مؤسسه‌ی «ویراستاران» برای معرفی‌اش به‌کار گرفته است. با جواب آقای باقری به آن اهلِ‌قلم منتقد هم این توجه به تمرکز تبدیل شد.

 

تا این‌جای کار هم هنوز دلیل و انگیزه‌ای برای جواب‌نوشتن نداشتم و مدام آن دو بیت از سعدی در خاطرم مرور می‌شد. تا این‌که به گوشم رسید اوشان نه‌تنها به‌صراحت اعلام کرده‌اند که مقصودشان محمد یوسفی نبوده است، بلکه عکسی از نمایه‌ی صفحه‌ی تلگرامی‌ام را در خصوصی برای کسی فرستاده‌اند تا مدعایشان را مبنی بر هدف‌نبودن محمد یوسفی ثابت نمایند. وقتی برم محرز شد که منظور اصلی بنده بوده‌ام و اگر جوابی از جانب خودم ننویسم، محمد یوسفی و مؤسسه‌ی «ویراستاران» هزینه‌ی کارم را می‌پردازند، تصمیم گرفتم این توضیح را بنویسم و منتشر کنم تا دوستان و عزیزانم چوب کار بنده را نخورند.

 

اما حالا که تا این‌جا آمده‌ام، بدک نیست به یادداشت دیگرِ همان اهلِ‌قلم منتقد اشاره‌ای بکنم. در آن یادداشت هم اوشان در قالب توصیه‌ای کلی، نقدی کرده‌ بودند که بنده هم خواه‌نا‌خواه، مشمول انتقادشان می‌شدم. کلیت آن یادداشت خطاب به اهالی نشر و قلم بود و توصیه‌ به آنان در رعایت رسم‌الخط فرهنگستان زبان و ادب فارسی. در ضمنِ آن توصیه، گلایه‌ای هم کرده بودند از کسان و نهادهایی که خودشان برای خودشان رسم‌الخطی جداگانه درنظر گرفته‌اند و از رسم‌الخط فرهنگستان استفاده نمی‌کنند.

 

نمی‌خواهم ادعا کنم که منظور اوشان در آن یادداشت هم بنده بوده‌ام؛ اما چون بنده هم از رسم‌الخط فرهنگستان سرپیچی می‌کنم و فقط در نوشته‌های شخصی‌ام از رسم‌الخطی که به‌زعم خودم اصلاح‌شده‌اش می‌دانم استفاده می‌کنم، خواسته‌ناخواسته، بنده هم هدف آن انتقادها و گلایه‌ها قرار می‌گیرم.

 

البته برای این کارم به تصور خودم، مبناها و دلیل‌های دقیقی دارم و می‌توانم از آن‌ها دفاع بکنم. این جواب را هم بر اساس همان رسم‌الخط نوشته‌ام. بماند که همین رسم‌الخطِ پیش‌نهادی‌ام هم در اصل، بر مبنای رسم‌الخط فرهنگستان است و جز در دوسه مورد، تفاوتی با آن ندارد. تفاوت‌ها در خصوصِ یاء بعد از های غیرملفوظ و الف مقصوره و نیز مسئله‌ی سرهم‌نویسی و جدانویسی واژه‌های مرکب است.

 

اما آن‌چه در آن یادداشت بیش از هرچیزی نظرم را جلب کرد، باز هم نوع استدلال اوشان برای برحق‌‌دانستن رسم‌الخط فرهنگستان و انتقاد از متخطیان بود. در آن‌جا هم مانند همین یادداشتشان، ملاکِ سن و قدمتِ تجربه مطرح شده بود. برای آن یادداشت، جوابی ننوشتم؛ چون شخص دیگری را فداشده‌ی کارم نمی‌دیدم و الآن هم نمی‌بینم. افراد بسیاری بوده‌اند و هستند و احتمالاً خواهند بود که به دلایل مختلف، از این رسم‌الخط پی‌رَوی نکرده‌اند و نمی‌کنند و احتمالاً نخواهند کرد؛ اما برای این یادداشت همان‌طور که بیان داشتم، احساس وظیفه و دِین می‌کردم و اگر محمد یوسفی و آقای باقری جوابی نمی‌نوشتند، بنده هم خودم را ملزم به نوشتن این جواب نمی‌کردم.

 

حالا هم اتفاقی نیفتاده است. نکته‌ای گلایه‌گون به ذهن اهلِ‌قلمی رسیده و آن را در کانال تلگرامی‌اش مطرح و منتشر کرده است؛ این‌جور استنباط‌ها و اختلافِ‌نظرها در حوزه‌های علوم انسانی طبیعی و رایج است. در کانالشان هم از کسی به‌صراحت اسمی نبرده‌اند؛ فقط چند نشانه و ویژگی را در خلال متنشان برشمرده و آن شخص و نمونه‌های احتمالیِ مانندِ آن را نکوهیده‌اند.

 

اگر از آغاز، به‌جای تلویح و کنایه، گلایه‌شان را به‌طور مستقیم و مثلاً در خصوصیِ تلگرامم با خودم مطرح می‌کردند، اگرچه نظرشان را درباره‌ی واژه‌ی «ویرایش‌پژوه» نمی‌پذیرفتم، دستِ‌کم قبول می‌کردم که با رضایتِ خودم، نامم را علناً و رسماً در کانالشان بیاورند تا شبهه‌ای ایجاد نشود. الآن هم هنوز دیر نشده است و بنده چون خبطی در آن عملم نمی‌بینم، نه‌تنها از افشای نامم در کانال تلگرامیِ اوشان یا هر جای دیگری ابایی ندارم، بلکه به آن اهلِ‌قلم پیش‌نهاد می‌کنم برای شفافیت بیش‌تر و برای آن‌که دیگران انتقاد اوشان را به خود نگیرند و خدایی‌ناکرده ازشان دل‌چرک نشوند، اگر مایل‌اند نامم را در کانالشان منتشر کنند تا شائبه‌ها برطرف بشوند. بنده هم معرفی‌نامه‌ی نمایه‌ی اینستاگرام و تلگرامم‌ را همان‌طور که بوده است، گذاشته‌ام و خواهم‌ گذاشت و آن را تغییر نخواهم داد تا اگر خواستند عکس صفحه‌ام را منتشر کنند و کلامشان را مستندتر نمایند، به‌راحتی برایشان میسر باشد.

 

پی‌نوشت: در سراسرِ این نوشته، هیچ‌کجا از آن اهلِ‌قلم منتقد نامی نبرده‌ام. این صرفاً بدین‌دلیل بوده است که اوشان در کانال تلگرامی‌شان نامی از کسی نبرده‌اند و فقط چند خصیصه را یادآور شده‌اند. بنده هم به همان سیاق عمل کردم تا متنم مصداق الکلام یجرّ الکلام نگردد. باشد که ادب را رعایت کرده باشم و از مشاجره و مجادله پیش‌گیری نموده باشم.

 

 

 

با مهر و ادب

معین پایدار

۲۵اردیبهشت۹۷

 

 



  • معین پایدار
۲۱
ارديبهشت

من هم می‌ترسم. تو هم می‌ترسی. او هم می‌ترسید. اصلاً همه‌ می‌ترسند. کاملاً هم طبیعی است. بیم از شروع‌کردن کارها و ترس از ناتمام‌ماندن آن‌ها را می‌گویم‌. بزرگ‌ترین نویسنده‌ها و مترجم‌ها هم وقتی باشان مصاحبه می‌شود، به همین واقعیت اذعان می‌کنند؛ ولی ما چون فقط اثرهای به‌ثمررسیده‌ی آن‌ها را می‌بینیم، گمان می‌کنیم هیچ کارِ نافرجامی ندارند. البته ناگفته نمانَد که این گمان ما، یک سرچشمه‌ی دیگر هم دارد: مرغ هم‌سایه غاز است!

هیچ هراسی بی‌ریشه نیست. ریشه‌ی این واهمه‌ی ما هم به‌احتمال قوی، در تجربه‌های ما از کارهای ناتمام و طرح‌های نافرجام ما است. حسِ ناخوش‌آیندِ این تجربه‌ها به‌قدری در ذهن ما رخنه کرده‌ است که به‌محض این‌که به فکر اجرای طرحی یا انجام کاری می‌افتیم، سروکله‌ی این حس ناخوش‌آیند در ذهنمان پیدا می‌شود و تجربه‌ی ناکامی‌مان را یادآوری می‌کند.

این علت کلی و مشترکِ همه‌ی ترس‌های ما از آغازیدن‌ها است. اما برای من، افزون بر این علت، سبب‌های دیگری هم خودنمایی می‌کنند. مثلاً چون من آدم نسبتاً باوسواس و اسلوب‌مداری‌ام، عادت دارم که برای همه‌ی کارهایم، چه مهم، چه نامهم، طرحی سنجیده و طرزی آزموده بیندیشم. این کار را هم می‌کنم؛ ولی وقتی می‌خواهم ایده‌ام را اجرا بکنم، دستم می‌لرزد و هول برم می‌دارد که نکند نتوانم مطابق روند دل‌خواهم پیش بروم و مجبور بشوم نظم کاری‌ام را به‌هم بزنم!

بعضی وقت‌ها هم بسیاری از ما، می‌ترسیم که کاری را اول با شوق آغاز بکنیم، ولی بعد برایمان کسالت‌بار بشود و از آن دل‌زده بشویم و نیمه‌کاره رهایش بکنیم. بله، این بیم هم انگار به‌جا است؛ اما مثل قصاص قبل از جنایت است. آخَر اگر قرار باشد به‌صِرفِ احتمال‌ها زندگی بکنیم و پیش‌پیش بر اساس آن‌ها عمل بکنیم، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. اصلاً اگر بخواهیم از مخاطره‌های صِرفاً ممکن و نه لزوماً موجود بگریزیم، دیگر هیچ کاری نباید انجام بدهیم و آن‌قدر ساکن و ساکت بمانیم تا کپک بزنیم.

درد را گفتم، درمان را نیز بگویم. علت اول که مغلطه است؛ یعنی این‌که چون قبلاً کارهای ناتمام زیادی داشته‌ایم، الزاماً این کارمان هم ناتمام نخواهد ماند. علت دوم، همان علت اَمثالِ من هم چاره دارد: از یکی‌دو هفته قبل از آغاز آن کار، روند مطبوعم را اجرا می‌کنم تا هم کارم را پیش بیندازم، هم مشکل‌های احتمالیِ آینده را تجربه بکنم و برایشان گزیری بیابم. علت سوم هم سر دراز دارد و برای همین، تدبیرش هم بلند است؛ ولی من این‌جا به برشمردن دو راهِ‌حل کلی و عملی در این زمینه، بسنده می‌کنم. برای ملموس‌تر‌شدن راه‌کارها، حوزه‌ی خاصی را نشانه می‌روم و مثلاً ترجمه‌کردن را انتخاب می‌کنم:

۱. تعهد حوصله می‌آورد و علاقه می‌سازد. تعهد را اولْ با کاری دل‌چسب تمرین بکنید. هرقدر هم که بی‌حوصله باشید، وقتی وارد کار می‌شوید و احساس می‌کنید که باید به تعهدتان عمل کنید، کار هم برایتان دل‌خواه‌تر می‌شود و دیگر از آن دل‌زده نمی‌شوید. البته سهم تعهدیِ روزانه‌تان را مقدار معقولی در نظر بگیرید؛ مثلاً سه صفحه در روز‌ یا حتی کمی کم‌تر. این کار به‌تدریج موجب تقویت انضباط فردی می‌شود و عادت به ترجمه‌کردن را در شما نهادینه می‌کند؛

۲. کلاً، ما زنده‌ به جَوّیم؛ هم‌چنان‌که ماهی زنده به آب است. هرقدر جوِّ چیزی سنگین‌تر باشد، حس و ذوقمان هم برای انجام کارهای مربوط به همان چیز قوی‌تر است. پس خودتان را در جوّ ترجمه قرار بدهید و از آن جو بیرون نیایید. یک راه مؤثرش  این است که درباره‌ی مترجم‌ها بخوانید. دقت کردید؟ درباره‌ی «مترجم»‌ها، نه «ترجمه»‌ها. متنی که درباره‌ی آن‌ها می‌خوانید، حتا اگر داستان هم نباشد، خودبه‌خود، به ‌گونه‌ای هم‌ذات‌پنداری با شخصیت آن نوشته که همان مترجم باشد می‌رسید و ناخودآگاه، دلتان لک می‌زند برای ترجمانیدن!

راه دیگرش هم جَومحور است. کانالی یا وب‌گاهی مختص ترجمه‌های خودتان بسازید و هرروز یا یک‌روزدرمیان، تکه‌ای از ترجمه‌ی کتاب یا مقاله‌ای را که در دستِ ترجمه دارید، به‌عنوان نمونه‌ی ترجمه‌، در آن هم‌رسانی کنید و از این‌وآن نظر بخواهید. نگران تعداد مخاطبان وب‌گاه یا کانالتان هم نباشید؛ تعدادشان اصلاً مهم نیست؛ چون هدفتان چیز دیگری است. ضمن این‌که امروزه با ازدیادِ وب‌گاه‌های اینترنتی و کانال‌های تلگرامی، کم‌بودن بینندگان آن‌ها کاملاً طبیعی است. البته هنوز سخن‌شناس‌ها سره را از ناسره تمیز می‌دهند و ناب‌ها را می‌یابند؛ بنابراین، سرانجام و البته کم‌کم، مخاطبانتان غربال می‌شوند و مخاطبان پَروپاقرص به وصال آن می‌شتابند.  

  • معین پایدار
۲۷
مرداد
  • معین پایدار
۲۸
مهر


خوب به اطرافتان نگاه کنید. منظورم در و دیوار و میز و صندلی نیست ها...! مقصودم کسانی‌اند که با آن‌ها در ارتباطید یا آن‌ها را نسبتاً خوب می‌شناسید. آن‌ها را از منظرهای گوناگون می‌توانیم نگاه و دسته‌بندی بکنیم. یکی از منظرهایی که من دیگران را معمولاً از آن می‌بینم، «خبربازی خبرسازی» است. این عنوان را خودم برایشان برگزیده‌ام.

وقتی خوب دقت کنیم، متوجه می‌شویم که اطرافیانمان در هر زمینه‌ای به دو دسته‌ی کلی تقسیم می‌شوند. دسته‌ی اول طبیعتاً بیش‌ترند. این‌ها کسانی‌اند که به خبرها می‌پردازند؛ یعنی مدام یا خبر می‌دهند یا خبر می‌شنوند و معمولاً حرف‌هایشان هم گِرد محور همین خبرها می‌چرخد. این‌ها همان «خبربازان»‌اند. اما این‌ها مگر به چه خبرهایی می‌پردازند؟!

دسته‌ی اول به خبرهایی می‌پردازند که دسته‌ی دوم آن خبرها را می‌سازند. نه این‌که دسته‌ی دوم خبر تهیه بکند ها...، نه؛ دسته‌ی دوم فقط کار خودش را می‌کند. خبرها را همان خبربازها تهیه می‌کنند و به‌اطلاع هم می‌رسانند؛ ولی دسته‌ی دوم که همان «خبرسازان» باشند، با کارهایی که می‌کنند، با طرح‌هایی که به‌اجرا درمی‌آورند، با نوآوری‌هایی که بروز می‌دهند و با شگفتی‌هایی که بر اثر کار منظم یا اندیشه‌ی خلاق می‌آفرینند، برای خبربازها، خواسته یا ناخواسته، خوراک خبری ایجاد می‌کنند.

بله، درحالی‌که خبربازها نشسته‌اند و دارند نزد خودشان، این‌وآن را تحسین یا تقبیح می‌کنند، خبرسازها یا مشغولِ فکرکردن به ایده‌های موردِعلاقه‌شان‌اند، یا در تکاپوی فراهم‌ساختن زندگی مطبوعشان‌اند، یا در حال ایجاد و تقویت رابطه‌هایشان با شخصیت‌های اثرگذارند، یا در صدد آموختن و راه‌انداختن زمینه‌ای جدید برای پیش‌رفت شخصی‌شان‌اند، و در تمام این مدت‌، خبربازها هم‌چنان دارند پیش خودشان، درباره‌ی پندار و گفتار و کردار خبرسازها حرف می‌زنند.

اگر جزو خبرسازانید که هیچ، سرتان سلامت! ولی اگر احتمالاً در دسته‌ی خبربازانید، به‌نظرتان وقتش نرسیده که این جمع راکد و ساکن را ترک بکنید و برای خودتان خبرسازی بشوید؟! اگر می‌خواهید، می‌دانید چه‌طور باید به جرگه‌ی خبرسازان راه باز بکنید؟ اصلاً تا حالا به مسئله‌ای فکر کرده‌اید؟ تا کنون خیالش را در سرتان پرورده‌اید؟ تا الآن با کسی در این باره حرفی زده‌اید؟ اگر جواب همه‌ی این پرسش‌ها «نه» است، کارهای زیر را یکی بعد از آن‌یکی انجام بدهید:

همین اولِ بسمِ‌الله، کاری کنید که از معاشرت با خبربازها دل‌کَنده بشَوید. بعدش بروید و به چندتا از همان خبرسازها زنگ بزنید و قرار ملاقات بگذارید. اگر هم با آن‌ها چندان دوست نیستید، به‌طور جدی باشان طرح رفاقت بریزد. قرار نیست همه‌جا جار بزنید که هدفتان از این کارها چیست. درباره‌ی مقصودتان با کسی حرفی نزنید. رفتار و کردارتان خودْ گویاترین تریبون پندارتان است.

حالا که با دوستان جدیدتان ایاق شدید، چشم و گوش تیز کنید تا از کارشان دقیقاً سر دربیاورید؛ یعنی ببینید به پدیده‌ها چه‌طور نگاه می‌کنند، با مشکل‌ها چه‌طور مواجه می‌شوند، فلان کار را چه‌گونه انجام می‌دهند، بَهمان نقص را چه‌جوری برطرف می‌کنند. درکُل، به‌قول جوان‌های امروزی، بفهمید «فاز»شان چیست. برای این کارها باید تا می‌توانید هم‌راهشان باشید و معاشر همیشگی‌شان بمانید تا خم‌وچم کار دستتان بیاید.

اما این کار اضافه بر این‌که شما را به‌تدریج و خواه‌ناخواه به یک خبرساز بدل می‌کند، به‌احتمال قوی، دو دست‌آورد دیگر هم برایتان خواهد داشت: یکی این‌که اگر آن دوستان خبرسازتان خواستند کاری خبرسازانه را رقم بزنند، شما را هم به هم‌کاری دعوت می‌کنند و دیگر آن‌که از طریق آن‌ها، با خبرسازان دیگری آشنا می‌شوید که چه‌بسا از آن دوستانِ خبرسازتان هم بسیار خبرسازتر باشند و خبرسازانه‌تر عمل بکنند.

شنیده‌اید که می‌گویند «پولْ پول می‌آورَد؟» و ممکن است این را به موضوع‌های دیگری هم تعمیم بدهند و مثلاً بگویند: «فقرْ فقر می‌آورَد»، «خوابْ خواب می‌آورَد»، «قدرت قدرت می‌آورَد» و... . انصافاً همین‌طور نیست؟! حالا می‌خواهم بگویم که «خبرسازی هم خبرسازی می‌آورَد!» شاید الآن این را راحت بپذیرید؛ ولی زمانی آن‌ را درک می‌کنید که از خبربازها هرچه دورتر و دورتر و به خبرسازها هرچه نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شده باشید.       

  • معین پایدار