چهطور به یک کتابخوانِ فوقِحرفهای تبدیل شویم؟
بگذار ببینم، چه شد که به خواندن این یادداشت ترغیب شُدی؟ عنوان نوشته تو را گرفت؟ کدامیک از واژههای عنوان توانست برای خواندنِ این نوشته اغوایت کند؟ «کتابخوان»؟ «فوقِحرفهای»؟ «تبدیل شویم»؟ شاید هم هیچکدام بهتنهایی جذْبهای نداشتهاند و همهشان در کنار هم ذهنت را بهسَمت این یادداشت کشاندهاند؛ شاید! خیلی خوب، حالا که از واژههای عنوان حرف زدیم، بیا تا برایت توضیح بدهم که پشت هرکدامشان چه معنای ضمنی یا علنیای وجود دارد.
وقتی دربارهی کاری، واژهی «چهطور» را بهکار میبریم، خواهناخواه داریم ابراز میکنیم که به وجود یک روش یا چند روشِ خاص قائلیم و خودِ این قضیه هم حاکی از آن است که خودبهخود پذیرفتهایم که با هر روشی نمیتوانیم به مقصودمان برسیم. همچنین واضح است که خودمان نمیدانیم این روش کدام است و سازوکارش چیست؛ برای همین، با این امید که احتمالاً کسی جوابش را میداند، بر آن شدهایم تا آن را بپرسیم.
معنای «تبدیلشدن» هم بسیار عمیق است؛ حتا میتوان گفت مفهوم فلسفیِ بسیار ستبری پشت آن خوابیده است. زمانی که میگوییم «تبدیل بشویم»، دراصلْ اعتقادمان به امکانپذیریِ تغییر را نشان میدهیم؛ یعنی پذیرفتهایم که اولاً آن کار «شدنی» است و ثانیاً انجام آن در محدودهی «اختیار» ما است. جز آن، نشاندهندهی این است که ما الآن در حالتِ مطلوبمان نیستیم و مایلیم برای رسیدن به آن حالت تغییر کنیم.
از اینها گذشته، واژهی «کتابخوان» در فرهنگ ما، معنایی نسبتاً مبهم و بسیار گسترده بهخود گرفته است. حتا لفظ «کتابخواندن» هم در ایران، معنای دقیقی ندارد و چهبسا اختلافهای فاحش در ارائهی آمارهای مربوط به سرانهی مطالعهی ایرانیان از همین مسئله نشئت گرفته باشد. مثلاً معلوم نیست که آیا خواندنِ کتابهای دعا، شعر، رمان و بسیاری دیگر از کتابهای راهنما، مانندِ کتابهای راهنمای آشپزی و راهنمای کار با رایانه و دیگر کتابهای این رسته را هم کتابخواندن میدانیم یا نه.
بدیهی است که تا از لفظ «کتابخواندن» دستِکم نزد خودمان تعریف معیّنی نداشته باشیم، نمیتوانیم به مفهوم دقیقی از لفظ «کتابخوان» دست یابیم. من در این یادداشت، مطالعهی هیچکدام از نمونههای برشمردهی بالا را از قبیلِ مطالعهی دعا، شعر، رمان، انواع راهنماها و... کتابخواندن بهحساب نمیآورم. البته مطالعهی کتابهایی را که دربارهی آن آثار هستند کتابخواندن میدانم.
بگذارید قدری بیشتر در این باره توضیح بدهم. من در این یادداشت، خودِ دعاخواندن را بهعنوان کتابخواندن قبول ندارم؛ ولی خواندنِ کتابی را که دربارهی یک دعای خاص یا بهطور کلی دربارهی دعاها باشد، در محدودهی کتابخواندن میگنجانم. در باب شعر و رمان و انواع راهنماها هم همینطور فکر میکنم و مطالعهی کتاب در حوزهایی مثل عَروض، چهگونگیِ رماننوشتن، دانشنامهی آشپزی جهان و نیز تاریخ پیدایش و گسترش رایانه را مصداقهایی از کتابخواندن بهحساب میآورم.
اگرچه در سه پاراگراف پیشین، تا حدودی معنای کتابخواندن را روشن کردم، آن معنا هنوز مبهم است؛ زیرا باید دربارهی میزان و شیوهی مطالعهی کتاب هم توضیح بدهم. پیوستگی در کتابخواندن در نظر من بسیار مهم است؛ بنابراین کسی را که فرضاً در یک روز دویست صفحه کتاب میخواند و فردایش دست به کتاب نمیبرد کتابخوان نمیپندارم. آن شخصِ فرضی، کسی است که بهشدت جَوزده و بیثبات است. عادت به کتابخواندن مهمترین ویژگی کتابخوان است و عادتکردن یا عادتداشتن به مطالعهی کتاب پیش و بیش از هر چیز دیگری، به ثبات و انضباط نیاز دارد؛ پس مطالعهی هر روزهی کتاب آن هم در مقیاسی که از حد معیّنی کمتر نشود، شرط اول کتابخوانبودن است.
میزان مطالعهی کتاب هم شرط دوم کتابخوانبودن است. میتوانیم راحت سر خودمان را شیره بمالیم و برای هر روزمان یک صفحه مطالعه در نظر بگیریم و خود را کتابخوان تلقی کنیم؛ اما اینطوری یک ماه میگذرد و اگر به مقصودمان پایبند مانده باشیم، سی صفحه کتاب خواندهایم. آیا در این صورت، میتوانیم خودمان را کتابخوان بنامیم؟! اگر میانگین حجم یک کتاب را سیصد صفحه تصور کنیم، با آن میزان مطالعه شاید بتوان امید داشت که کتابِ موردِنظرمان بالأخره ده ماه بعد از شروع مطالعهاش تمام میشود.
البته نباید از آن طرفِ بام هم افتاد. گاهگاه، ادعاهای عجیبی دربارهی حجم کتابخواندنِ بعضی شخصیتها میبینم و میخوانم. مثلاً اینکه فلان شخص در عمرش هفتادهزار کتاب خوانده است! یا اینکه بهمان شخص روزانه پانصد صفحه کتاب میخوانده است. هرچند چنین آمارهایی معلوم نیست از کجا سر برآوردهاند و طبعاً درخور اعتنا نیستند، بههرحال ذهن آدم را درگیر میکنند که آخر چهطور؟! اینگونه آمارهای افسانهای بهخصوص به مذاق ما ایرانیانِ اسطورهساز و افسانهپرداز خیلی خوش میآید و بهقدری هوش از سرمان میبرد که آدم را به چرتکهاندازی میاندازد.
از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، من خودم بهمحض اینکه چشمم به اینجور نوشتهها میخورد، اینقدر دودوتا چهارتا میکنم تا بلکه بتوانم سَر از سِرّ این جماعتِ انبوهخوان دربیاورم؛ اما میدانید تهش چه میشود؟ آخرش به این نتیجه میرسم که چنین چیزی برای آدمیزادی که بخواهد آدمیوار زندگی کند نشدنی است. بوی بطلانِ آن ادعای مطالعهی هفتادهزار جلد کتاب که از هفتادهزارمتری به مشام میرسد. پس، از آن میگذریم. اما آن پانصد صفحه در روز حرف دیگری است؛ چون نشدنی نیست؛ ولی با نشدن هم چیزی فاصله ندارد. میگویید نه؟ یک حساب سرانگشتی میخواهد فقط.
اگر فرض کنیم مطالعهی هر صفحه کتاب که بین سیصد تا پانصد واژه را در خود جا میدهد، بهطور میانگین، سه دقیقه طول بکشد، آن شخص چنانچه یک ساعت پیدرپی و بدون هیچ وقفهای کتاب بخواند، میتواند بیست صفحه بخواند. حالا وقتی پانصد را بر بیست تقسیم کنیم، عدد بیستوپنج نمایان میشود. یعنی آن شخص باید در بیستوچهار ساعتِ شبانهروز، بیستوپنج ساعت کتاب بخواند؛ یکسره و ترمزبریده و احتمالاً خوابآلوده! بسیار خوب، پس معلوم میشود که چنین چیزی در حالت عادی نمیشود.
احتمال دارد مدعی ما را متهم کند که زمان مطالعهی هر صفحه را زیادازحد برآورد کردهایم. باکی نیست! این بار بهگونهای دیگر محاسبه میکنیم. احتمالاً همگی بپذیریم که یک آدم در حالت معمول، دستِکم به شش ساعت خواب نیاز دارد. بنابراین میتواند هیجده ساعت بیدار بماند. اگر آن شخص تمام آن هیجده ساعت را بخواهد مصروف خواندن کند، و حتا حین غذاخوردن و حمامکردن و قضای حاجت هم به مطالعهاش ادامه دهد، سرجمع، هیجده ساعت زمان دارد. اگر پانصد را بر هیجده تقسیم کنیم، حاصلْ حدود بیستوهشت میشود. یعنی باید طی هیجده ساعت، بهطور میانگین، هر دو دقیقه یک صفحه مطالعه کند و البته میتواند هر ساعت حدود چهار دقیقه هم استراحت نماید. آیا چنین چیزی در واقعیت، و آن هم طی مدتی مثلاً یک یا چند ماهه، ممکن است؟! یعنی مثلاً کسی میتواند کل زمانش را تماماً به مطالعه اختصاص بدهد؟ و اصلاً میتواند اینهمه مطالعه کنَد و سالم بماند؟
شاید هم آن مدعی، ادعا کند که تندخوان است و میتواند هر صفحه را باز هم در زمانی بسیار کمتر از برآورد ما مطالعه نماید؛ مثلاً هر صفحه یک دقیقه، و بعدش هم اضافه کند که اینطوری کمتر از هشتونیم ساعت برای مطالعه زمان نیاز دارد و میتواند هشت ساعت کار کند، حدود هشتونیم ساعت مطالعه کند و بقیه را هم بخورد و بخوابد و اینگونه به همهچیزش هم برسد. اگر اینطور باشد، پُر هم بیراه نمیگوید. دستِکم با حسابوکتاب که جور درمیآید، عملش هم پای خودش. اما یک جای کار میلنگد.
اگر کمی از ترفند و فرایند تندخوانی آگاه باشیم، نیک درمییابیم که از یک طرف، هر کتابی را نمیتوان اینگونه خواند و از طرف دیگر، آن تندخواندن با خواندنِ توأم با تأمل که منجر به درک و فهم فحوا و محتوای کتاب میشود بسیار فرق دارد؛ زیرا تکنیکهای تندخوانی غالباً بر فهمی کلی و سطحی از متن تکیه دارند؛ یعنی طوری که تندخوان بتواند بفهمد که کلیت متن دربارهی چیست و منظور نویسنده درکل چه بوده است.
از این واقعیت چنین نتیجه میتوان گرفت که کتابهای موردِمطالعهی آن فردِ تندخوان، کتابهای جدیِ نفسگیرِ ذهنسوز نمیتواند باشد و احتمالاً سطح جدیت آن کتابها از رمان یا متنهای پیشپاافتاده فراتر نمیرود. در اینجا لازم است یادآوری کنم که پیشتر، در پاراگراف پنجمِ همین یادداشت اعلام کردم که کتابهای رمان و نوشتههایی را که اطلاعات جدی به خواننده نمیدهند و ذهن وی را درگیر نمیکنند، در زمرهی کتاب بهحساب نمیآورم.
بنابراین، اگر بخواهیم واقعبین باشیم و از نوادر و نوابغ چشم بپوشیم، ادعای مطالعهی پانصد صفحه و اعداد دیگری در همین حدوقد، انصافاً معقول نیست. اندیشیدن به اینجور آمارها و تلاش برای رسیدن به آنها، جز عِرض خود بردن و زحمت خود داشتن چیز دیگری که نصیبمان نمیکند هیچ، امیدمان را هم بر باد میدهد. بهخصوص برای انگیزهی کسانی که در آستانهی جرگهی کتابخواناناند و هنوز به آن وارد نشدهاند، اینقبیل آمارهای تخیلی بسیار خطرناک و مهلک است.
بهنظر من، کمیت با اینکه بسیار مهم است، نباید قاتل کیفیت شود. ضمن اینکه چه کتابخوانِ تازهکار، چه کتابخوانِ کهنهکار، اگر از مطالعه لذت نبرد و مدام در قیدوبند تعداد صفحه و حجم کتاب باشد، پس از چندی، از کتابخواندن دلزده میشود و آن کار را کنار میگذارد. آنگاه کتابخواندن برای وی به عادت بدل نمیشود و مانند خیل عظیم مردم، برایش به کاری تفننی و صرفاً برای وقتگذرانی تبدیل میشود.
کتابی که میخوانیم، ماهها و شاید سالها فکر نویسنده را به خود مشغول داشته است. از کلمهها و جملههای بسیار تشکیل شده است که هر کدام از آنها برای خود معنای خاص خود را دارند و در تناسب و تعامل باهم معناهای جدید میآفرینند. چهبسا یک قید یا یک صفت معنای جمله و حتا محتوای کتاب و منظور نویسنده را تغییر بدهد. اینها همه، برای خواندهشدن و فهمیدهشدن به تأنی نیاز دارند. بهبهانهی تندخوانی، با چشمچرانی روی متن، سروته کتاب را نمیتوان بههم آورْد. مطالعهی اینشکلی چه فایدهای دارد؟ مطالعهی کتابی که از ترسِ کمبود وقت، سراسیمه به جانش بیفتیم، دیگر لذتی ندارد؛ اصلاً دیگر مطالعه نیست. این نوع مطالعه فقط لایق نامهها و پروندههای بیسروته اداری است که هم نویسندهاش آن را سرسری مینویسد، هم خوانندهاش آن را از سر جبر میخواند.
حالا با این اوصاف، بالأخره اگر چند صفحه کتاب بخوانیم خوب است؟ میزان پیشنهادیِ من برای سهم روزانهی کتابخواندن، دستِکم ده صفحه است. اینطوری میتوانیم امیدوار باشیم که در هر ماه یک کتابِ مثلاً سیصدصفحهای را مطالعه کردهایم. اگر زمان موردنیاز برای مطالعهی هر صفحه را بهطور میانگین پنج دقیقه برآورد کنیم، برای مطالعهی ده صفحه کتاب باید جمعاً پنجاه دقیقه وقت بگذاریم و این یعنی با صَرف کمتر از یک ساعت در هر روز، میتوانیم با معیار من، کتابخوان تلقی شویم و همچنین بعد از گذشت یک سال، بیش از سههزاروششصد صفحه کتاب بخوانیم.
اما حتا اگر هر روز بهطور مستمر دستِکم ده صفحه کتاب هم بخوانیم، هنوز به کتابخوان فوقِحرفهای تبدیل نشدهایم. شاید بپرسید اصلاً این «فوقِحرفهای» دیگر چه صیغهای است؟! من لفظ فوقِحرفهای را برای آن دسته از کتابخوانها بهکار میبرم که از مرحلهی مطالعه فراتر میروند، در روند مطالعه فعالاند، به گزارههای کتاب با دید سنجشگرانه نگاه میکنند، پس از خواندنِ آن تکه از کتاب میتوانند خلاصهای از آن بهدست دهند و ازهمه مهمتر، حین مطالعه یا پس از آن، ایدههایی به ذهنشان میرسد که میتوانند آن را با بهرهگیری از دانش خود تحلیل کنند و شرحوبسط دهند و طرحی تازه و نگاهی نو بیافرینند که شاید ژرفتر و گستردهتر از محتوای گزارههای کتاب باشد.
حالا که معنای واژههای عنوان یادداشت را بهدقت شرح دادم و نیز ویژگیهای فوقِحرفهایبودن را برشمردم، به قسمت اصلی این نوشته میرسیم؛ یعنی همان سؤال عنوان یادداشت، «چهطور به یک کتابخوان فوقِحرفهای تبدیل شویم؟» بهعبارت دیگر، به این پرسش جواب میدهم که چهگونه میشود به آن سطح از اِدراک و اِشراف و سنجش و آفرینش دربارهی متنِ خواندهشده رسید و بهرهوری مطالعه را بهحداکثر رساند. از اینجا بهبعد، یادداشتم شکل دیگری به خود میگیرد و بیشتر به مطرحکردنِ تکنیکهای پیشنهادیِ من میپردازد. پس باهم به قسمت جدیترِ یادداشت میرسیم.
توجه: این تکنیکها را که البته چندان هم بکر نیستند،اما بسیار کارآمدند، اگر بتوان اسمشان را تکنیک گذاشت، باید در مقاطعِ مختلفِ مطالعه بهکار بُرد: برخی را حین مطالعه، بعضی را بلافاصله بعد از مطالعه، چندی را چند روز بعد، و شماری را مدتها بعد از مطالعه باید اجرا نمود. در توضیح هر تکنیک به این نکته هم اشاره کردهام.
۱. دستهبندی موضوع
اگر بتوانیم هنگام مطالعهی آن پاراگراف یا پاراگرافها به جملهی موضوع مدِنظر نویسنده پی ببریم، یافت و دریافت سخن نویسنده بِهْتر و سریعتر روی میدهد. بهمرور، با تمرکز بیشتر بر این خصیصه و تمرین بیشتر برای تشخیص آن، هم ذهنمان نکتهبینتر میشود، هم با نوشتن جملهی موضوع در کنار پاراگرافها، بههنگام مرور کتاب یا مقاله، روند بازیابی ایدههای کتاب شتاب میگیرد. البته همیشه هم قرار نیست که حتماً جملهی موضوع را در کنار پاراگراف بنویسیم؛ گاهی یک مصراع یا نمونهای از کلماتِ قصار یا حتا یک ارجاع به کتابی که با محتوای آن پاراگراف همسو است یا آن را تکمیل میکند هم میتواند بسیار کارگر افتد.
۲. دقت در ظاهر و باطن نوشته
همانطور که در یک ساختمان همهچیز ازقبیل ستونها و نمای دیوارها بر کیفیت آن اثر میگذارد، در نوشته هم عنصرهای مختلف تشکیلدهندهی متن چه لفظی، چه معنایی، بسیار مؤثرند. واژهها و عبارتها، جملهها و پاراگرافها، ارتباط و انسجام میان آنها، منطق و ادلهی گزارهها، منابع و مآخذ نقلِقولها و سندها، همهوهمه اطلاعات بسیاری به خواننده میدهند. بعضی از این اطلاعات بهتصریح ابراز گشتهاند، بعضی دیگر بهتلویح بیان شدهاند. بعضی در ضمنِ متن نمود مییابند وبعضی دیگر در دل متن نهفتهاند. هرقدر بیشتر به این پدیدههای متنساز دقت کنیم، در خواندن حرفهایتر عمل کردهایم.
۳. مطالعهی انتقادی
سخن را و هر چیز دیگری از آن نوع، ازجمله کتاب را باید با نگاه انتقادی ورانداز کرد. این کاملاً طبیعی است که هیچ نویسندهای هرقدر هم خبره و معتبر، نمیتواند به همهچیز اِشراف داشته باشد، یا از همهی زاویهها به موضوع بنگرد. این واقعیت باعث میشود نوشتههای او خطاپذیر شوند. جز آن، چه بسیار کتابهایی که مغرضانه نوشته میشوند و سعی در کتمان یا تحریف بسیاری از واقعیتها دارند. ولی ما نباید بازیچهی دست نویسندهی خطاکار یا سهلانگار شویم. باید در بیانات و بیّنات نویسنده دقیق شویم و ضعف و قوت نوشتههایش را بسنجیم.
۴. حاشیهنوشتن
هنگام مطالعه، هرقدر هم کمسواد باشیم یا از موضوع موردِنظرِ نویسنده کماطلاع باشیم، وقتی آن متن را میخوانیم چیزی به خاطرمان میرسد. این چیز را اگر در حاشیهی کتاب بنویسیم، ارزش مطالعهمان چندین برابر میشود. حال مهم نیست که آن چیز چیست. میتواند خلاصهای از همان پاراگراف باشد، یا ارتباط موضوع نوشته با موضوعی دیگر در حوزهای دیگر، یا دلیلی بر رد یا تأیید آن موضوع. حاشیهنویسی ذهن مخاطب را وامیدارد که فکر کند تا در ذهنش شبکهای از اطلاعات و ایدهها و تحلیلها ایجاد نماید.
۵. معرفیکردن و خلاصهکردن
اگر کتاب را طوری بخوانیم که بعد از مطالعه بتوانیم آن را در چند صفحه معرفی کنیم و خلاصهای متوازن از همهجای آن ارائه بدهیم، میتوان ادعا کرد که آن کتاب را بهطور فوقِحرفهای خواندهایم؛ زیرا برای انجام این کار باید آنقدر به متن کتاب احاطه داشته باشیم که بتوانیم قسمتهای کماهمیت را از بخشهای پراهمیت جدا کنیم و عناصر بهجامانده را بهطرزی ماهرانه در هم چفت و ارائه کنیم. خودِ معرفیکردن و خلاصهکردن کتاب هم میتواند انگیزهای قوی باشد برای مطالعهی کتاب و مطالعهی هرچه دقیقتر کتاب.
۶. مقایسهکردن و مقابلهکردن
وقتی متنی را میخوانیم، ممکن است پیشترش کتابی یا مقالهای دیگر را هم در همان حوزه خوانده باشیم. مثلاً اگر قبلاً کتاب «بامداد اسلام» نوشتهی عبدالحسین زرینکوب را خوانده باشیم و الآن در حال مطالعهی «تاریخ صدر اسلام» نوشتهی جعفر شهیدی باشیم، میتوانیم حداقل در مورد قسمتهای خاصی، این دو کتاب را از منظرهای گوناگون باهم مقایسه و مقابله کنیم. از دل همین مقایسات و مقابلات است که مطالعات چندبعدی میشود و میتوانیم هم انتقادی بیندیشیم، هم بر پاراگرافها حاشیه بنویسیم، هم کتاب را معرفی کنیم.
۷. نقدنوشتن
همهی آنچه تا بهاینجا گفتیم، اگر بهشکل کامل انجام گیرد، میتواند مقدمهای شود برای مرحلهی نقدنوشتن. این مرحله تاحدودی با مرحلههای پیشین فرق دارد؛ زیرا اضافه بر همهی دقتورزیهای پیشگفته، چندین تخصص هم نیاز دارد. منتهای درجهی نقد کتاب، نقد همهجانبه است که همهچیزِ کتاب را از طرح و رنگ جلد کتاب گرفته تا نثر و قطع و فونت و محتوای کتاب دربرمیگیرد؛ اما قرار هم نیست که همهی نقدها تا اینحد جامع باشند، بلکه میشود نقد را به پدیدهی خاصی منحصر کرد و فقط در همان خصوص نقد نوشت.
بااینحال این کار تخصص میخواهد و کار هر کس نیست. اما این جدیت فقط وقتی لازم است که آن نقد بخواهد در جایی بهطور رسمی منتشر شود. هدف ما از نوشتن نقد بر کتاب، تعمیق مطالعه است، نه خودِ نقدنوشتن؛ بنابراین همین که نهایت تلاش خود را بکنیم تا کتاب را جانانه بخوانیم و نقدی هم در حد اطلاعات خودمان بر آن بنویسیم، چیزی از فوقِحرفهایبودنِ مطالعهی ما نمیکاهد.