۱. مقدّمه
هنگام ترجمهی مقالهای اصطلاحهای آن را برمیرسیدم. قبل از ترجمه سیاههای از همهی اصطلاحهای تخصصی و نیمهتخصصی آن مقاله آماده کردم تا اصطلاحها تاحدامکان یکدست ترجمه شوند و از چندگانگی بیضرورت برابرنهادگذاریها پیشگیری کنم؛ ازاینرو اصطلاحگانی خُرد فراهم آوردم و با قیاس اصطلاحها باهم و نیز مقایسه و مقابلهی نمونههای هر اصطلاح در متن، برابرنهادگذاری را آغاز نمودم. در بهقاعدهسازی یکی این اصطلاحهای نسبتاً پربسامد دریافتم که باوجود نظم و منطق و قاعدهی موجود در برابرنهادگذاری آن اصطلاح و شبکهی ساختواژیاش، بیقاعدگی بیضرورتی وجود دارد که میتوان آن را هم با همان نظم و منطق و قاعدهی موجود سازگار کرد.
آن اصطلاح «science» و شبکهی ساختواژی مربوط به آن در مقالهی یادشده «scientific» و «scientifically» و «scientist» بود. در برابرنهادگذاری چنین پیش رفتم و به چنین نقصی برخوردم:
برابرنهادهی فارسی |
اصطلاح انگلیسی |
علم |
Science |
علمی |
Scientific |
بهلحاظ علمی |
Scientifically |
دانشمند |
Scientist |
این رویّه خلاف منطق است؛ البته میدانیم که نمیتوان نظم و منطق بیاستثنا و خللناپذیر ریاضی را از زبان که پدیدهای انسانی و فرهنگی است هم انتظار داشت؛ اما دستکم در برابرنهادگذاری باید تا آنجا که میتوان و با رسالت پیامرسانی زبان در تضاد نیفتد، نظم را در اصطلاحسازی و اصطلاحگزینی گستراند. پیشنهادم این است که در اصطلاح «scientist» هم ستاک «science» را «علم» در نظر بگیریم و برای پسوند «ist» هم پسوند «گر» را برگزینیم. این انتخاب هم دلیلهایی دارد که ذکر آن در این نوشتار نمیگنجد.
۲. تعریف چند مفهوم
۱.۲. نظاممند: وجود نظم و همآهنگی همهگیر و نزدیک به مطلقبودن (قید نزدیک ازاینروست که در زبان قاعدهی خدشهناپذیر و بیاستثنا بهندرت یافت میشود) بهطوری که حتا اگر در قاعدهای نقصی هست همین نقص هم بهقاعده باشد و همهگیر؛
۲.۲. واژ: اصطلاحی پوششی است برای اطلاق مفهومی که هم «وند»ها را دربرگیرد، هم «ستاک»ها را؛
۳.۲. قراردادی: معنا و نقش که بهنوعی برای هر واژ اطلاق یا استاندارد میکنیم کاملاً توافقی است و الزاماً پیشینهای در سیر درزمانی آن واژ ندارد؛ هرچند اگر بتوان آن پشتوانۀ تاریخی را هم یافت بسیار ارزنده است و بر اعتبار آن انتساب معنا و کارکرد میافزاید؛
۴.۲. برابرنهادگذاری: عمل اطلاق اصطلاح یا اصطلاحهایی فارسی برای اصطلاحی بیگانه با درنظرگرفتن ویژگیها و موقعیت کلامی موردنظر.
۳. طرح مسئله
بِهْتر است مسئله را با نمونهای عینی و ارائهی پیشنهادهایی در برابرنهادگذاری نظاممند و قراردادی برای آن مطرح کنیم. در زبان فارسی برای بیان معناها و مفهومهای گوناگون، اصطلاحهای گویای نظاممند نداریم؛ درحالیکه باتوجهبه امکان شگرف و چشمگیر واژهسازی در زبان فارسی میتوان بهآسانی به اصطلاحگانی نظاممند، منطقی، بهقاعده، زایا، پویا، رسا و غنی دست یافت.
برای نمونه اگر بخواهیم کسی را که با فلسفه سروکار دارد بنامیم، صَرفِنظر از اینکه آن شخص در چه سطحی و در چه حوزهای به فلسفه میپردازد، او را «فیلسوف» مینامیم. حال آنکه این اصطلاح در ذهن فارسیزبان فقط یکی از آن چندین معنا و مفهوم را تداعی میکند. نوشتهی زیر پارهای از یادداشت خانم سایه اقتصادینیا با عنوان «دانشمند، هنرمند، مورخ» است. این نوشته میتواند گواهی بر این مدعا باشد و بُعدی از این موضوع را روشن کند:
«در زبان انگلیسی، سه لغت Scientist و Artist و Historianمعرف سه حرفهاند. وقتی از انگلیسیزبانی میپرسند به چه کاری اشتغال دارد، میتواند بیدردسر بگوید: من scientist هستم. این کلمه بدان معنی نیست که او لزوماً دانشمندی است با اکتشافات علمی خاص. فردی معمولی است که دارد حوزۀ کارش را برای ما روشن میکند: شاخهای از علوم. اما در زبان فارسی «دانشمند» جامعالعلومی است که در زمینۀ مطالعاتیاش سرآمد باشد. کلمۀ دانشمند سیمای عمومی کسانی چون خوارزمی و ابنسینا را به اذهان متبادر میکند و خودبزرگبینانه است اگر کسی خود را دانشمند بنامد. گذشتهازاین، عنوانی است سنگینتر از آنکه برازندۀ هرکسی باشد؛ همچنین است Artist (هنرمند) و Historian (مورخ). در زبان فارسی، کسی خودش را با این عناوین معرفی نمیکند- حتی اگر شایسته هم باشد. در زبان انگلیسی این لغات میتوانند برای وصف یک «حرفه» به کار روند؛ اما در زبان فارسی، عناوینی هستند برای اشاره به موقعیتی ممتاز و تقریباً منحصربهفرد. جوانی که در یک موسسۀ مطالعات تاریخی کار میکند، اگر به خودش بگوید «مورخ» احتمالاً خود را زیاده بزرگ پنداشته است؛ زیرا مورخ، سیمای عمومی کسانی چون ابوالفضل بیهقی و محمدبنجریر طبری را پیش چشم میآورد- با دستاری بر سر، کتابی قطور زیر بغل و یک قلمِ پَر. همچنین است هنرمند. حتی شناختهشدهترین هنرمندان هم خود را با این عنوان معرفی نمیکنند. میگویند من سینماگرم، نقاشم، عکاسم؛ اما اگر بگوید من هنرمندم، تلویحاً به کیفیتی متعالی اشاره میکند که با فروتنی فاصله دارد.»
در همان نمونهی فیلسوف چند حوزهی معنایی هست که اگرچه باهم در ارتباطند، یکسان نیستند و باید اصطلاحهایی جداگانه برایشان درنظرگرفت؛ مثلاً کسی که فلسفهای نو از جهان و پدیدارهای آن بهدست میدهد، با کسی که شرحدهندهی نظرهای آن شخص است، با کسی که مدرس نظرهای همان شخص است، با کسی که صرفاً نظرهای او را مطالعه میکند، با کسی که در ضمنِ مطالعهی نظرهای وی به نقد آن هم میپردازد و شاید حتا رأی مستدلی خلاف او هم بدهد، بیشک باهم برابر نیستند و نمیتوان همهی آنان را فیلسوف خواند. در ادامه بهعنوان نمونه، اصطلاح «فلسفه» و شبکهی معناییساختواژی آن را بههمراهِ چند پیشنهاد نظاممند و قراردادی نشان میدهیم:
در این میان، خودِ اصطلاح «فیلسوف» میتواند نقش اصطلاح پوششی را بازی کند. همچنین میتوان لفظ «فیلسوف» را برای همان معنای اول یعنی «کسی که فلسفهای نو از پدیدارها ارائه میکند» درنظر گرفت؛ امّا این انتخاب از قاعدهمندی برابرنهادگذاری میکاهد؛ زیرا در فارسی بسیط بهحساب میآید و از حیث ساختواژی با دیگر برابرنهادها نامتجانس است.
نکتهی دیگر آنکه این مفهومها و معناها را میتوان برای جامعه یا هر پدیدهی دیگری هم بهکار گرفت؛ مثلاً جامعهی «فلسفهستیز» یا عالِم «فلسفهگرا» یا حکومت «فلسفهگر». همچنین این لفظها نامحدودند و میتوان با پیدایش معنایی متمایز از دیگر معناها به همین شیوه اصطلاحی همآهنگ و نظاممدار برساخت.
مفهوم یا معنا |
اصطلاح برساخته |
فلسفهای نو از پدیدارها ارائه میکند |
فلسفهورز |
بهظاهر فلسفهای نو از پدیدارها ارائه میکند |
فلسفهباف |
شرحگر آرای مکتب یا نحلهای فلسفی است |
فلسفهکاو |
نقدگر آرای مکتب یا نحلهای فلسفی است |
فلسفهسنج |
صرفاً مطالعهگر آرای مکتب یا نحلهای فلسفی است |
فلسفهخوان |
اجراگر آرای مکتب یا نحلهای فلسفی است |
فلسفهگر |
از فلسفه میگریزد |
فلسفهگریز |
از فلسفه میپرهیزد |
فلسفهپرهیز |
با فلسفه میستیزد |
فلسفهستیز |
فلسفه را دوست دارد |
فلسفهدوست |
به فلسفه گرایش دارد |
فلسفهگرا |
به فلسفه باور دارد |
فلسفهباور |
بهطور افراطی به فلسفه اعتقاد دارد ... ... |
فلسفهپرست ... ... |
۴. نتیجهگیری
آنچه در این نوشتار ذکرش رفت، صرفاً پیشنهادی نهچندان تازه است؛ اما شاید از دو نظر درخور توجه باشد؛ یکی اینکه این موضوع برای چندمین بار در زمانی مطرح میشود که بهخلاف مرتبههای قبلی، همهی فناوریها و شرایط سختافزاری و نرمافزاری و نیز موقعیت اجتماعی و فرهنگی اجرای این طرح فراهم است، و دیگر آنکه نمونهای عینی ارائه داده و با پیشنهاد راهحلی هرچند ابتدایی در مسیر اجراییترشدن این طرح گام برداشته است. بااینهمه، زیاده سهلانگارانه است اگر گمان کنیم که بهصِرفِ ارائهی یک یا چند پیشنهاد و راهحلِ موردی، بتوان در این زمینه راه بهجایی برد؛ اما اجماع در اجرای این موضوع بهقدری کارساز و ارزنده است که پژوهش در این حوزه را روا و بایا میکند.